جدول جو
جدول جو

معنی دوستاقی - جستجوی لغت در جدول جو

دوستاقی
دوستاغی، دوستاخی، زندانی، محبوس، مسجون، بندی، حبسی، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دوستاق شود
لغت نامه دهخدا
دوستاقی
اسیر، بندی، زندانی، گرفتار، محبوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوستعلی
تصویر دوستعلی
(پسرانه)
دوست (فارسی) + علی (عربی) دوستدار علی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
از روی دوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
مربوط به روستا مثلاً لباس روستایی، از مردم روستا، دهاتی مثلاً مرد روستایی، کنایه از ساده لوح، احمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوستگانی
تصویر دوستگانی
باده گساری با دوستان یا به یاد دوستان، باده ای که با دوست یا به یاد دوست بنوشند، پیالۀ شراب که کسی از روی محبت و صفا به دست دیگری بدهد، برای مثال کسی را چو من «دوستگانی» چه باید / که دلشاد باشد به هر دوستگانی (فرخی - ۳۸۳)، دوستی، عشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوستکامی
تصویر دوستکامی
باده گساری و نشاط با دوستان، باده ای که با یار و دوست یا به یاد دوستان بنوشند، پیالۀ شراب که به کسی دهند تا به شادی و کامرانی فلان دوست بنوشد، ظرف بزرگ مسی پایه دار که در آن آب یا شربت می ریزند و در مجالس عمومی می گذارند تا هرکس تشنه باشد از آن بیاشامد
فرهنگ فارسی عمید
مهربان و شفیق و مشفق، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صفت و حالت دوستار. دوستداری. دوستی. یاری. محبت و مهرورزی و مهربانی. رفاقت و خیرخواهی و خواهانی. (از یادداشت مؤلف) :
همیشه بنده و دوستار بوده است خداوند را و به سبب این دوستاری بلاها دیده است (حصیری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166).
دانی که ز دوستاری خویش
باشد دل دوستان بداندیش.
نظامی.
رجوع به دوستار و دوستدار شود
لغت نامه دهخدا
محبوس، مسجون، زندانی، بندی، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دوستاخ شود
لغت نامه دهخدا
دوستاخ، در لهجۀ آذری به معنی زندان است، محبس، زندان خانه، حبس، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دوستاخ و زندان شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
منسوب به دستاق در معنی زندان. زندانی. حبسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
از روی دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به داستان. قصه یی روایی اساطیری، مقابل تاریخی: جمشید پادشاهیست داستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ساکن روستا کشاورز دهقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوستایی
تصویر اوستایی
منسوب به اوستا. یا زبان اوستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستداری
تصویر دوستداری
دوستاری دوستی علاقه مندی
فرهنگ لغت هوشیار
بکام دوستان زیستن دارای عز و جاه بودن، بختیاری: مقابل دشمنکامی، میگساری با دوستان با یاران عیش کردن، شرابی که با دوستان یا به یاد آنان نوشند، پیاله شراب را بکسی دادن تابسلامتی دوستی نوشد، ظرف بزرگ پایه دار مسی که در مجالس عمومی (مانند روضه خوانی) بکار برند و در آن آب یا شربت ریزند تا تشنگان از آن بنوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستگانی
تصویر دوستگانی
پیاله پر شراب که کسی در نوبت خود از روی محبت و صفا بدیگری دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوستانی
تصویر بوستانی
منسوب به بستان بوستانی: گیاه بستانی، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستاق
تصویر دوستاق
ترکی زندانی بندی محبوس بندی زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستاری
تصویر دوستاری
یاری رفاقت دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستکامی
تصویر دوستکامی
با دوستان یا به یاد ایشان شراب خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
کشاورز، دهقان
فرهنگ فارسی معین
ظرف بزرگ مسی پایه دار که در آن شراب یا نوشیدنی ریخته در مجالس می گذارند، دوزکومی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
منسوب به داستان، قصه یی، روایی، اساطیری، مقابل تاریخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوستاکی
تصویر دوستاکی
محبوبیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
Anecdotal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
Friendly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
Rural, Rustic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
анекдотичный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
дружелюбный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
сельский , деревенский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ländlich, rustikal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anekdotisch
دیکشنری فارسی به آلمانی