چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴)، خود را به کسی وابستن یا چسباندن
چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مِثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴)، خود را به کسی وابستن یا چسباندن
دوشیدن، دوشیدن کنانیدن و فرمودن. (ناظم الاطباء). متعدی دومفعولی دوشیدن است. (آنندراج). به دوشیدن واداشتن. دوشاندن. به دوشاندن امر کردن. رجوع به دوشیدن شود
دوشیدن، دوشیدن کنانیدن و فرمودن. (ناظم الاطباء). متعدی دومفعولی دوشیدن است. (آنندراج). به دوشیدن واداشتن. دوشاندن. به دوشاندن امر کردن. رجوع به دوشیدن شود
چسباندن (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان). بچفسانیدن. بچسبانیدن. بشلانیدن. چفساندن. چسبانیدن. چفسانیدن. الزاق. الساق. الصاق. ادباق. (یادداشت مؤلف) : ابلده ایاه، دوسانید و ملازم گردانید وی را بدانجا. (منتهی الارب). اللط،دوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ارقاع، به خاک وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملاحمه، چیزی به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملتحم و ملئم و متلائم کردن آلات رویینه و مسینه و مانند آن: بدان صورت چو صنعت کرد لختی بدوسانید بر شاخ درختی. نظامی. ، سریش نمودن. (ناظم الاطباء) ، خود را به کسی وابستن. (ناظم الاطباء) (از برهان)
چسباندن (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان). بچفسانیدن. بچسبانیدن. بشلانیدن. چفساندن. چسبانیدن. چفسانیدن. الزاق. الساق. الصاق. ادباق. (یادداشت مؤلف) : ابلده ایاه، دوسانید و ملازم گردانید وی را بدانجا. (منتهی الارب). اللط،دوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ارقاع، به خاک وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملاحمه، چیزی به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملتحم و ملئم و متلائم کردن آلات رویینه و مسینه و مانند آن: بدان صورت چو صنعت کرد لختی بدوسانید بر شاخ درختی. نظامی. ، سریش نمودن. (ناظم الاطباء) ، خود را به کسی وابستن. (ناظم الاطباء) (از برهان)
آتش زدن. (ناظم الاطباء). سوزاندن: گر زآنکه ببخشایی فصل است بر اصحابت ور زآنکه بسوزانی حکم است بر املاکت. سعدی. منازل و باغات و بساتین ایشان را بسوزانید. (تاریخ قم ص 163). ، بخار کردن. نابود کردن: بفرمود تا شیرۀ انگور صد من بیاوردندو دویست من آب برنهادند و می جوشانیدند تا دو ثلث بسوزانیدند، بنهادند سه روز برسید شرابی خوش بوی نافع. (راحه الصدور راوندی) ، در آتش نهادن، سوختن فرمودن. (ناظم الاطباء) ، گزیدن تندی سرکه و فلفل و مانند آن زبان و دهان را. (یادداشت بخط مؤلف)
آتش زدن. (ناظم الاطباء). سوزاندن: گر زآنکه ببخشایی فصل است بر اصحابت ور زآنکه بسوزانی حکم است بر املاکت. سعدی. منازل و باغات و بساتین ایشان را بسوزانید. (تاریخ قم ص 163). ، بخار کردن. نابود کردن: بفرمود تا شیرۀ انگور صد من بیاوردندو دویست من آب برنهادند و می جوشانیدند تا دو ثلث بسوزانیدند، بنهادند سه روز برسید شرابی خوش بوی نافع. (راحه الصدور راوندی) ، در آتش نهادن، سوختن فرمودن. (ناظم الاطباء) ، گزیدن تندی سرکه و فلفل و مانند آن زبان و دهان را. (یادداشت بخط مؤلف)