جدول جو
جدول جو

معنی دورو - جستجوی لغت در جدول جو

دورو
ویژگی پارچه یا چیز دیگر که پشت و روی آن از حیث طرح و رنگ با هم فرق داشته باشد، کنایه از کسی که گفتارش خلاف کردارش باشد، منافق، مزور، برای مثال از مجلس ما مردم «دوروی» برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل دوروی (فرخی - ۳۶۵)، در علم زیست شناسی نوعی گل که یک روی آن زرد است و روی دیگرش سرخ، گل رعنا، برای مثال از مجلس ما مردم دوروی برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل «دوروی» (فرخی - ۳۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
دورو
(دُ)
دوروی. هرچیز که دارای دورویه باشد. (ناظم الاطباء) ، دارای دوجهت. دارای دوطرف:
یکرویه کرد خواهد گیتی ترا از آن
دورو ازاین جهت شده شخص نزار تیغ.
مسعودسعد.
یعنی که خور رفت از علو
در جدی چون دف دورو.
مجیر بیلقانی.
- طبل دورو، که از زیر و زبر به پوست پوشیده باشد و آواز از هر دو سوی آن توان آوردن. (یادداشت مؤلف). که هر دو سوی چنبرۀ آن را به پوست کرده باشند و بر هر جانب آن توان چوبک زدن و آوا برآوردن.
، دوسو. دوطرف. دوردیف. دوصف. (یادداشت مؤلف). دوروی. دوجانب. دوکرانه. دوکناره.
- اطاق دورو، که از دوسوی برابر هم به دو خانه در دارد. اطاقی که از یک سو به صحنی و از سوی دیگر به صحنی دیگر یا باغی یا نارنجستانی در دارد. (یادداشت مؤلف).
، گل رعنا که یک روی آن زرد و روی دیگرش سرخ است. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از شرفنامۀ منیری). رعنا. گل قحبه. گل دوروی:
همه رنگ حیله بینم پس پردۀ فریبت
برو ای دورو که هستی ز گل دورو دوروتر.
وحشی (از آنندراج).
رجوع به دوروی شود.
، غدار و حیله باز و مذبذب و منافق وریاکار. (ناظم الاطباء). مردم مزور و غیر صادق. (از آنندراج) (از انجمن آرا). منافق. (غیاث) (برهان) (شرفنامۀ منیری). ذوالوجهین. اهل نفاق و ریا. (یادداشت مؤلف) :
همه رازیان از بنه خود که اند
دورویند و از مردمی بر چه اند
فردوسی.
بزرگان که از دودۀ ویسه اند
دورویند و با هر کسی پیسه اند.
فردوسی.
همیشه تا که نبوده ست چون دورو یکدل
چنان کجا نبود مرد پارسا چو مرای.
فرخی.
جهانا دورویی اگر راست خواهی
که فرزند زایی و فرزند خواری.
ناصرخسرو.
زین رو که تو در عشق دورویی و دورایی
خود پیش تو چون گویم نام گل و سوسن.
سیدحسن غزنوی.
قلم دوزبان است و کاغذ دورو
نباشند محرم در این سو زیان.
کمال الدین اسماعیل.
همه رنگ حیله بینم پس پردۀ فریبت
برو ای دورو که هستی ز گل دورو دوروتر.
وحشی (از آنندراج).
، بی ثبات، نام یک قسم سکۀ کوچک مسی که دارای دورویه است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دورو
دارای دو جهت، دارای دو طرف، طبل دورو، دوسو، دوکرانه، کسی که ظاهر و باطنش تفاوت دارد
فرهنگ لغت هوشیار
دورو
((دُ))
دارای پشت و روی یکسان، دارای رفتار ریاکارانه، منافق
تصویری از دورو
تصویر دورو
فرهنگ فارسی معین
دورو
ریاکار، غماز، فریبکار، مرائی، مزور، منافق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دورگ
تصویر دورگ
ویژگی انسان یا حیوانی که از دو نژاد باشد، آنکه پدرش از یک نژاد و مادرش از نژاد دیگر باشد، دوتخمه، دورگه، اکدش، یکدش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوغو
تصویر دوغو
درد و جرمی که پس از گداختن روغن یا کره در ته ظرف باقی بماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارو
تصویر دارو
آنچه طبیب برای معالجۀ بیمار تجویز کند از خوردنی یا نوشیدنی یا مالیدنی، آنچه با آن دردی را درمان کنند، دوا، دانه ها و گردهای خوش بو و خوش طعم از قبیل فلفل و زرچوبه و خردل و دارچین که از گیاه ها و درختان می گیرند و برای خوش طعم ساختن غذاها به کار می برند
داروی بیهوشی: دارویی که با آن کسی را بیهوش کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورس
تصویر دورس
شوکران، مادۀ سمّی خطرناک که از ریشه گیاهی شبیه جعفری با شاخه های چتری و گل های سفید به همین نام به دست می آید، تفت، بیخ تفت، تودریون، شبیبی، شیکران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوره
تصویر دوره
گردش، گردش گرد چیزی، یک دور گردیدن، یک بار گردیدن
عهد و زمان
در موسیقی اکتاو، گام
سبوی بزرگ که دو دسته دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورو
تصویر شورو
نوعی چرم که برای ساخت رویۀ کفش کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دولو
تصویر دولو
هر یک از ورق های بازی که دو خال داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوتو
تصویر دوتو
دوتا، دولا، خمیده، کج، منحنی، دوتوی، دوته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دومو
تصویر دومو
کسی که موهای سر و صورتش سیاه و سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان. در 14هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه سار است. صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام یکی از بخشهای شهرستان بروجرد است. این بخش محدود است از شمال به بخش سربند اراک و بخش مرکزی بروجرد از جنوب به دهستان زلقی - از خاور به بخش الیگودرز- از باختر به شهرستان خرم آباد. موقعیت طبیعی بخش: کوهستانی و هوای آن سردسیر و سالم است. آب قراء بخش از چشمه ها و قنوات تأمین می شود. محصول عمده آن غلات، پنبه، تریاک، چغندر قند و حبوبات است. این بخش از سه دهستان به نام کاغذ. ژان. حشمت آباد تشکیل شده. آبادی آن 76 و جمعیت بخش در حدود 24600 نفر است. مرکز بخش قصبۀ دوروداست. ایستگاه دورود یکی از ایستگاههای مهم بین اراک و اهواز میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دارو
تصویر دارو
هر چه با آن دردی را درمان کنند، دوا، جهت قطع بیماری بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسو
تصویر دوسو
دو طرف، دو جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورو
تصویر شورو
فرانسوی چرم بزغاله پوست بزغاله بزیچه پوست بزغاله چرم بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقو
تصویر دوقو
یونانی تخم زردک تخم خرس گیا از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوغو
تصویر دوغو
جرمی که پس از آب کردن روغن در ته ظرف باقی بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوری
تصویر دوری
دور بودن، غربت
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گشته از دورک پارسی تازی گشته پارسی تازی گشته از دوره دوره سبوی دسته دارپیمانه می سبوی گوشه دار کلاه گوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوره
تصویر دوره
یک دور گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولو
تصویر دولو
تا شده و دولا شده، آستر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمرو
تصویر دمرو
کسی که دمر دراز کشیده: (بچه دمروست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دررو
تصویر دررو
بیرون شو، بن بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارو
تصویر دارو
آن چه پزشک برای درمان بیمار تجویز می کند، درمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوره
تصویر دوره
چرخه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارو
تصویر دارو
دوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوری
تصویر دوری
هجران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دررو
تصویر دررو
اگزیت
فرهنگ واژه فارسی سره
از روساهای کوهسار فندرسک استارآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
انعامی که مردم به کشتی گیر برنده دهند، شاباش
فرهنگ گویش مازندرانی