جدول جو
جدول جو

معنی دارو

دارو
آن چه پزشک برای درمان بیمار تجویز می کند، درمان
تصویری از دارو
تصویر دارو
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دارو

دارو

دارو
هر چه با آن دردی را درمان کنند، دوا، جهت قطع بیماری بکار میرود
دارو
فرهنگ لغت هوشیار

دارو

دارو
آنچه طبیب برای معالجۀ بیمار تجویز کند از خوردنی یا نوشیدنی یا مالیدنی، آنچه با آن دردی را درمان کنند، دوا، دانه ها و گردهای خوش بو و خوش طعم از قبیل فلفل و زرچوبه و خردل و دارچین که از گیاه ها و درختان می گیرند و برای خوش طعم ساختن غذاها به کار می برند
داروی بیهوشی: دارویی که با آن کسی را بیهوش کنند
دارو
فرهنگ فارسی عمید