دوروی. هرچیز که دارای دورویه باشد. (ناظم الاطباء) ، دارای دوجهت. دارای دوطرف: یکرویه کرد خواهد گیتی ترا از آن دورو ازاین جهت شده شخص نزار تیغ. مسعودسعد. یعنی که خور رفت از علو در جدی چون دف دورو. مجیر بیلقانی. - طبل دورو، که از زیر و زبر به پوست پوشیده باشد و آواز از هر دو سوی آن توان آوردن. (یادداشت مؤلف). که هر دو سوی چنبرۀ آن را به پوست کرده باشند و بر هر جانب آن توان چوبک زدن و آوا برآوردن. ، دوسو. دوطرف. دوردیف. دوصف. (یادداشت مؤلف). دوروی. دوجانب. دوکرانه. دوکناره. - اطاق دورو، که از دوسوی برابر هم به دو خانه در دارد. اطاقی که از یک سو به صحنی و از سوی دیگر به صحنی دیگر یا باغی یا نارنجستانی در دارد. (یادداشت مؤلف). ، گل رعنا که یک روی آن زرد و روی دیگرش سرخ است. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از شرفنامۀ منیری). رعنا. گل قحبه. گل دوروی: همه رنگ حیله بینم پس پردۀ فریبت برو ای دورو که هستی ز گل دورو دوروتر. وحشی (از آنندراج). رجوع به دوروی شود. ، غدار و حیله باز و مذبذب و منافق وریاکار. (ناظم الاطباء). مردم مزور و غیر صادق. (از آنندراج) (از انجمن آرا). منافق. (غیاث) (برهان) (شرفنامۀ منیری). ذوالوجهین. اهل نفاق و ریا. (یادداشت مؤلف) : همه رازیان از بنه خود که اند دورویند و از مردمی بر چه اند فردوسی. بزرگان که از دودۀ ویسه اند دورویند و با هر کسی پیسه اند. فردوسی. همیشه تا که نبوده ست چون دورو یکدل چنان کجا نبود مرد پارسا چو مرای. فرخی. جهانا دورویی اگر راست خواهی که فرزند زایی و فرزند خواری. ناصرخسرو. زین رو که تو در عشق دورویی و دورایی خود پیش تو چون گویم نام گل و سوسن. سیدحسن غزنوی. قلم دوزبان است و کاغذ دورو نباشند محرم در این سو زیان. کمال الدین اسماعیل. همه رنگ حیله بینم پس پردۀ فریبت برو ای دورو که هستی ز گل دورو دوروتر. وحشی (از آنندراج). ، بی ثبات، نام یک قسم سکۀ کوچک مسی که دارای دورویه است. (ناظم الاطباء)