جدول جو
جدول جو

معنی دوربر - جستجوی لغت در جدول جو

دوربر
(دَ / دُو رُ بَ)
دوروبر. حول. پیرامون. حوالی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دور و برشود
لغت نامه دهخدا
دوربر
پیرامون، خالی
تصویری از دوربر
تصویر دوربر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوربل
تصویر دوربل
بی وفا و بی حقیقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربر
تصویر دربر
در بغل، در کنار، در سینه
دربر داشتن: در بغل داشتن، شامل بودن
دربر کشیدن: در آغوش کشیدن
دربر گرفتن: شامل بودن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
بی وفا و بی حقیقت و نمک بحرام. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
دو نیزه که در قدیم از دو طرف ملوک در حین سواری نگاه می داشتند، (از آنندراج) (از غیاث)، رجوع به دورباش شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آلبرخت نقاش و گراورساز آلمانی متولد نورمبرگ 1471 و متوفی 1529 میلادی وی دارای قوه تخیل نیرومندی بود و بنیانگذار مکتب نقاشی آلمانی است. دور در تکمیل حکاکی و گراور روی چوب کوشش فراوان کرده است
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ / زِبَ)
نصب در نحو و صورت آن در بالای حروف این است ’\’’ و تلفظ آن (ان ) مانند: کتاباً، حساباً، زیداً، صبراً. (یادداشت مؤلف)، تنوین نصب ایرانی است و معنی مخصوص دارد وبیشتر افادۀ حال کند، یعنی قید حالت سازد مانند متنکراً، غفلتاً، احتراماً، استرحاماً، توقیراً، مکرماً، عالماً و عامداً، و غالباً به جای آن می شود یکی از کلمات (از روی، از راه) یا یکی از حروف اضافۀ فارسی را به اول کلمه افزود: تعصباً، از راه تعصب. احتراماً، با احترام. حقیقتاً مرد خوبی است، در حقیقت... سریعاً آمد، بسرعت آمد. فوراً فهمید، برفور فهمید.غیاباً ارادت دارم، درغیاب ارادت دارم. صریحاً به او گفتم، به صراحت به او گفتم. توقیراً، از روی توقیر. تخمیناً دو کیلو وزن دارد، به تخمین... تحقیقاً نمی دانم، به تحقیق نمی دانم. شدیداً به او حمله کرد، به شدت حمله کرد. حقاً، از روی حق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرغی است سبزرنگ که درختان را به منقار سوراخ کند آن را به شیرازی دارنمک خوانند. (برهان). و رجوع به دارکوب شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. 223 تن سکنه. آب آن ازچشمه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دربر
تصویر دربر
در کنار، در سینه
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوروبر
تصویر دوروبر
گرداگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودبر
تصویر دودبر
اکزوز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دورتر
تصویر دورتر
ابعد
فرهنگ واژه فارسی سره
اطراف، پیرامون، جوانب، حواشی، حوالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دور، دوردست، شهری در مکانی دور
فرهنگ گویش مازندرانی
فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی