جدول جو
جدول جو

معنی دورافتاده - جستجوی لغت در جدول جو

دورافتاده
آنکه یا آنچه در محل دور قرار گرفته، ویژگی زمین یا خانه ای که از آبادی و از مردم دور باشد
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
فرهنگ فارسی عمید
دورافتاده
(دَ مَ)
دورمانده از کسی یا جایی: غریب، دورافتاده از مسکن. (دهار).
- دورافتاده از وطن، جلای وطن کرده. (یادداشت مؤلف).
، کنایه از کسی است که حقیقت را خوب نمی تواند درک کند. (از آنندراج) :
مه برآمد بررخش گفتم که لوحش ساده است
آفتاب این لاف زد گفتم که دور افتاده است.
تأثیر (از آنندراج).
کرده ام روی چو خورشید ترا نسبت به ماه
مه کجا رویت کجا بسیار دور افتاده ام.
ابراهیم چاهی (از آنندراج).
، کسی که فهم سخن کماینبغی نتواند کرد و گویا از ادراک افتاده است. (از آنندراج) ، از اصل بریده و به فرع کشانیده شده
لغت نامه دهخدا
دورافتاده
بی کس، غریب، بعید، پرت، دوردست، متروک، دنج
متضاد: قریب، نزدیک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دورافتاده
بعيدٍ
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به عربی
دورافتاده
Farflung
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دورافتاده
lointain
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دورافتاده
remoto
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دورافتاده
удалённый
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به روسی
دورافتاده
abgelegen
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به آلمانی
دورافتاده
віддалений
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دورافتاده
odległy
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به لهستانی
دورافتاده
遥远的
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به چینی
دورافتاده
دور
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به اردو
دورافتاده
lontano
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دورافتاده
দূরবর্তী
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به بنگالی
دورافتاده
ห่างไกล
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به تایلندی
دورافتاده
mbali
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دورافتاده
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به کره ای
دورافتاده
遠く離れた
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دورافتاده
רחוק
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به عبری
دورافتاده
दूरस्थ
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به هندی
دورافتاده
jauh
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دورافتاده
afgelegen
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به هلندی
دورافتاده
remoto
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دورافتاده
uzak
تصویری از دورافتاده
تصویر دورافتاده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارافتاده
تصویر کارافتاده
کنایه از کاردیده، تجربه دیده، عاشق
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
منسوخ. که باب نیست. از باب افتاده. از مد افتاده
لغت نامه دهخدا
(دَ اُ دَ / دِ)
افتاده. ریخته شده:
باده ای دید بدان جام درافتاده
که بن جام همی سفت چو سنباده.
منوچهری.
رجوع به درافتادن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ حَ)
دورافتاده. جدامانده. جداافتاده. (یادداشت مؤلف) :
گفتم ای دوراوفتاده از حبیب
همچو بیماری که دور است از طبیب.
مولوی.
رجوع به دور افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
آنکه بار او از حیوان بارکش بیفتد. مجازاً، وامانده از راه:
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را.
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دق افتاده
تصویر دق افتاده
کاهیده کاسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل افتاده
تصویر دل افتاده
تنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور افتاده
تصویر دور افتاده
شخصی یا شی که نسبت به فرد یا جامعه دور باشد: (آن محل دور افتاده را از جهت آن انتخاب کرده بود که کسی به اسرارش پی نبرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورافتادن
تصویر دورافتادن
جدا شدن، فاصله پیدا کردن، دور ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارافتاده
تصویر کارافتاده
((اُ دِ))
با تجربه، آزموده، در مشکل افتاده، گرفتار
فرهنگ فارسی معین