جدول جو
جدول جو

معنی دورابه - جستجوی لغت در جدول جو

دورابه
نقطه ی دور، سراب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دروازه
تصویر دروازه
دو یا چند لنگه دروازه که روی لامپ نوردهی نصب می شود و کار آن جهت دادن به نور، خلق سایه و جلوگیری از تابش مستقیم نور به عدسی دوربین فیلمبرداری است.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از دولابه
تصویر دولابه
دولاب، چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند، گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه، آسمان، چرخ، فلک، آنچه بر محوری بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورابه
تصویر خورابه
ویژگی جوی بزرگ و سدداری که به چندین شاخابه منشعب می شود، برای مثال ز جوی خورابه تو کمتر بگوی / که بسیار گردد به یک بار اوی (عنصری - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورابه
تصویر شورابه
شوراب، آب شور، آبی که نمک داشته باشد و طعمش شور باشد، اشک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ را بَ / بِ)
درابه. تخته ای است که آسیابانان در پیش آب گذارند تا آب بطرف دیگر نرود و آن را دردابه و دررادۀ آسیا نیز گویند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 180 تن. آب از نهر شورابه. محصول آن غلات و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
پرده و غشاء و پوست نازک. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوراهی. نقطه ای که از آن دو راه منشعب می شود مانند دو راه اصفهان، دو راه یزد، دو راه خمین و جز آنها که عموماً نام محلی سر راه می باشند. (یادداشت مؤلف) :
ای بر سر دوراه نشسته درین رباط
از خواب و خورد بیهده تا کی زنی لکام.
ناصرخسرو.
رجوع به دوراهه و دوراهی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. 223 تن سکنه. آب آن ازچشمه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ بَ)
دلیری بر حرب و بر هر کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
نام موضعی است که دخمۀ پدران رستم در آنجاست. (برهان) (از رشیدی) :
زبهر پدر زال با سوگ و درد
به گورابه اندر همی دخمه کرد.
فردوسی (از رشیدی و جهانگیری).
به گورابه آنگه نهادند روی
همه راه شادان و پرگفت وگوی.
فردوسی.
بنه برنهاد و سپه برنشاند
به گورابه آمد دو هفته بماند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
گنبدی را گویندکه بر سر قبرها سازند. (برهان). گوراب:
فریبت کمتر از جور و ستم نیست
که چاه گور از گورابه کم نیست.
امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری).
رجوع به گوراب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
آب شور. شوراب. مایعی پرنمک. نمکاب. (یادداشت مؤلف). آب شور و در این لفظ ’ه’ برای اسمیت است چنانکه در سبزه و سفیده. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
غواص ترا جز گل و شورابه نداده ست
زیرا که ندیده ست ز تو جز که معادا.
ناصرخسرو.
اهل دنیا زان سبب اعمی دلند
شارب شورابۀ آب و گلند.
مولوی.
، کنایه از اشک چشم:
دل همی سوزد مرا بر لابه ات
سینه ام پرخون شد از شورابه ات.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
دولاب و چرخ آب کشی. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء) :
چو گردد ز دولابۀ نال سیر
رسن بسته درگردن آید به زیر.
نظامی.
، گنجینۀ کوچک. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ بَ)
نام شهری است در هندوستان. (از لغت نامۀ اسدی) :
بسوی خورابه چو رایت کشید
که بد خامۀ مستقر و مقر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ بَ / بِ)
آب نرم و ضعیف را گویند که از بند که بر آب بزرگ بسته باشند ترشح کند و نرم نرم روان شود. (صحاح الفرس). آب کمی که از بندی که در جلو آب بسیار بسته باشند تراوش کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). جویی که از او آب بازگیرندو ورغش بر بندند بدانکه از زیربند خوارخوار آب همی پالاید آن خورابه باشد. (لغت نامۀ اسدی) :
ز جوی خورابه چه کمتر بگوی
چو بسیار گردد بیکبار اوی
بیابان از آن ابر دریا شود
که ابر از بخارش به بالا شود.
عنصری.
خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف
مگریز از این خورابه گه دلگشای خاک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
آبی که از زیر سد جاری شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درابنه
تصویر درابنه
جمع دربان، پارسی تازی گشته دربان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو قابه
تصویر دو قابه
یا در دو قابه فلزی دو در که در یک پنجره جا گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوباله
تصویر دوباله
دارای دو بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
باز، ایضاً، دگربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورباش
تصویر دورباش
امر به دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درحابه
تصویر درحابه
کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درابکه
تصویر درابکه
تنبک از ابزارهای خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو اسبه
تصویر دو اسبه
دارای دو اسب: درشکه دو اسبه، بتعجیل بشتاب: دو اسبه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروازه
تصویر دروازه
در بزرگ، در قلعه
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخی که در بام خانه کنند و نردبان بر آن گذاشته بالا روند و به زیر آیند
فرهنگ لغت هوشیار
چون در جویی که از آن آب باز گیرند سدی ببندند و از زیر بند گاه آن آب اندک پالاید آنرا خورابه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درابه
تصویر درابه
دلیری بر حرب و بر هر کار
فرهنگ لغت هوشیار
گوراب: فریبت کمتر از جور و ستم نیست که چاه گور از گورا به کم نیست. (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورابه
تصویر شورابه
آب نمک آب شور معدنی
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ بِ))
سوراخی که در بندی که بر جوی بسته اند ایجاد شود و آب اندک اندک از آن خارج شود، جوی کوچکی که برای زراعت از نهر جدا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروانه
تصویر دروانه
آتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آوتابه
تصویر آوتابه
ابریق
فرهنگ واژه فارسی سره