دولاب، چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند، گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه، آسمان، چرخ، فلک، آنچه بر محوری بچرخد
دولاب، چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند، گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه، آسمان، چرخ، فلک، آنچه بر محوری بچرخد
دوراهی. نقطه ای که از آن دو راه منشعب می شود مانند دو راه اصفهان، دو راه یزد، دو راه خمین و جز آنها که عموماً نام محلی سر راه می باشند. (یادداشت مؤلف) : ای بر سر دوراه نشسته درین رباط از خواب و خورد بیهده تا کی زنی لکام. ناصرخسرو. رجوع به دوراهه و دوراهی شود
دوراهی. نقطه ای که از آن دو راه منشعب می شود مانند دو راه اصفهان، دو راه یزد، دو راه خمین و جز آنها که عموماً نام محلی سر راه می باشند. (یادداشت مؤلف) : ای بر سر دوراه نشسته درین رباط از خواب و خورد بیهده تا کی زنی لکام. ناصرخسرو. رجوع به دوراهه و دوراهی شود
نام موضعی است که دخمۀ پدران رستم در آنجاست. (برهان) (از رشیدی) : زبهر پدر زال با سوگ و درد به گورابه اندر همی دخمه کرد. فردوسی (از رشیدی و جهانگیری). به گورابه آنگه نهادند روی همه راه شادان و پرگفت وگوی. فردوسی. بنه برنهاد و سپه برنشاند به گورابه آمد دو هفته بماند. فردوسی
نام موضعی است که دخمۀ پدران رستم در آنجاست. (برهان) (از رشیدی) : زبهر پدر زال با سوگ و درد به گورابه اندر همی دخمه کرد. فردوسی (از رشیدی و جهانگیری). به گورابه آنگه نهادند روی همه راه شادان و پرگفت وگوی. فردوسی. بنه برنهاد و سپه برنشاند به گورابه آمد دو هفته بماند. فردوسی
گنبدی را گویندکه بر سر قبرها سازند. (برهان). گوراب: فریبت کمتر از جور و ستم نیست که چاه گور از گورابه کم نیست. امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری). رجوع به گوراب شود
گنبدی را گویندکه بر سر قبرها سازند. (برهان). گوراب: فریبت کمتر از جور و ستم نیست که چاه گور از گورابه کم نیست. امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری). رجوع به گوراب شود
آب شور. شوراب. مایعی پرنمک. نمکاب. (یادداشت مؤلف). آب شور و در این لفظ ’ه’ برای اسمیت است چنانکه در سبزه و سفیده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : غواص ترا جز گل و شورابه نداده ست زیرا که ندیده ست ز تو جز که معادا. ناصرخسرو. اهل دنیا زان سبب اعمی دلند شارب شورابۀ آب و گلند. مولوی. ، کنایه از اشک چشم: دل همی سوزد مرا بر لابه ات سینه ام پرخون شد از شورابه ات. مولوی
آب شور. شوراب. مایعی پرنمک. نمکاب. (یادداشت مؤلف). آب ِ شور و در این لفظ ’هَ’ برای اسمیت است چنانکه در سبزه و سفیده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : غواص ترا جز گل و شورابه نداده ست زیرا که ندیده ست ز تو جز که معادا. ناصرخسرو. اهل دنیا زان سبب اعمی دلند شارب شورابۀ آب و گلند. مولوی. ، کنایه از اشک چشم: دل همی سوزد مرا بر لابه ات سینه ام پرخون شد از شورابه ات. مولوی
آب نرم و ضعیف را گویند که از بند که بر آب بزرگ بسته باشند ترشح کند و نرم نرم روان شود. (صحاح الفرس). آب کمی که از بندی که در جلو آب بسیار بسته باشند تراوش کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). جویی که از او آب بازگیرندو ورغش بر بندند بدانکه از زیربند خوارخوار آب همی پالاید آن خورابه باشد. (لغت نامۀ اسدی) : ز جوی خورابه چه کمتر بگوی چو بسیار گردد بیکبار اوی بیابان از آن ابر دریا شود که ابر از بخارش به بالا شود. عنصری. خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف مگریز از این خورابه گه دلگشای خاک. خاقانی
آب نرم و ضعیف را گویند که از بند که بر آب بزرگ بسته باشند ترشح کند و نرم نرم روان شود. (صحاح الفرس). آب کمی که از بندی که در جلو آب بسیار بسته باشند تراوش کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). جویی که از او آب بازگیرندو ورغش بر بندند بدانکه از زیربند خوارخوار آب همی پالاید آن خورابه باشد. (لغت نامۀ اسدی) : ز جوی خورابه چه کمتر بگوی چو بسیار گردد بیکبار اوی بیابان از آن ابر دریا شود که ابر از بخارش به بالا شود. عنصری. خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف مگریز از این خورابه گه دلگشای خاک. خاقانی