جدول جو
جدول جو

معنی دودزدگی - جستجوی لغت در جدول جو

دودزدگی
(زَ دَ / دِ)
حالت و کیفیت دودزده. دودزده شدن. (در غذا). دود گرفتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوندگی
تصویر دوندگی
تک و دو، عمل دونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودزده
تصویر دودزده
چیزی که دود به آن رسیده و رنگ دود یا بوی دود گرفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وازدگی
تصویر وازدگی
واخورده، رد شده، مردود، یکه خورده، سرگشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سودازدگی
تصویر سودازدگی
حالت شیفتگی و آشفتگی و جنون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودستگی
تصویر دودستگی
دو دسته بودن، کنایه از اختلاف رای و عقیده میان دو گروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوزندگی
تصویر دوزندگی
خیّاطی، عمل دوختن لباس یا چیز دیگر، دوخت و دوز، خیاطت، درزی گری
پیشۀ دوزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلدادگی
تصویر دلدادگی
شیفتگی، عاشقی
فرهنگ فارسی عمید
(دُ زَ دَ / دِ)
حالت دزدزده. و رجوع به دزدزده شود
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ / دِ)
گردآلوده شدن. دچار گرد گردیدن. مبتلا گردیدن انگور و یا میوۀ دیگر به گرده. رجوع به گرده شود
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی دل زده. دل زده بودن. بی میلی و بی رغبتی پس از میل و رغبتی که بود. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، سرخوردگی و سیری از چیزی. رجوع به دل زده و دل زدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ / دِ)
دلداده گشتن. شیفتگی. عشق:
شه از دلدادگی در بر گرفتش
قدم تا فرق در گوهر گرفتش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
چفسندگی. چسفندگی. لزجت. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوسانیدن و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(سی دَ / دِ)
چسبیدگی و پیوستگی و اتصال. (ناظم الاطباء). چفسیدگی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بم. واقع در 9 هزارگزی باختر بم با 153 تن سکنه. آب آن از رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ تَ / تِ)
حالت و چگونگی دودسته. دودرزی. دوتیرگی. انقسام به دو گروه. تعصب میان دو گروه. اختلاف عقیده بین دو گروه. اختلاف و دوعقیدگی بین دو گروه. اختلاف رأی. عدم اتفاق واتحاد. (از یادداشت مؤلف). رجوع به دوتیرگی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دی دَ / دِ)
حالت و چگونگی دزدیده، دزدی و سرقت و بردن بطور پنهانی. (ناظم الاطباء).
- دزدیدگی نگاه، نگاه پنهانی و نظر مخفیانه. (ناظم الاطباء). لمحه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُو زَ دَ / دِ)
حالت و کیفیت سودازده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
صفت بوزده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بوزده شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت بیدزده. بیدخوردگی. رجوع به بیدخوردگی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی بادزده: بیماری بادزدگی نباتات و صیفی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوازدگی
تصویر هوازدگی
سرما خوردگی زکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزندگی
تصویر دوزندگی
خیاطی، سوزنکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویدگی
تصویر دویدگی
تاخت و تکاپو، دویدگی اسب بسرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوندگی
تصویر دوندگی
تند رونده و تازنده و تاخت کننده، شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیدگی
تصویر دوسیدگی
پیوستگی و اتصال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلدادگی
تصویر دلدادگی
شیفتگی، عشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازدگی
تصویر وازدگی
وازده بودن حالت وازده واخوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودازدگی
تصویر سودازدگی
((~. زَ دَ یا دِ))
دیوانگی، دیوانه بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلدادگی
تصویر دلدادگی
((~. دِ))
عاشق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وازدگی
تصویر وازدگی
((زَ دِ))
یأس، سرخوردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دودستگی
تصویر دودستگی
تفرقه
فرهنگ واژه فارسی سره
دلباختگی، شیدایی، شیفتگی، عاشقی، محبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیفتگی، خیال زدگی، سودایی، دیوانگی، جنون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خیاطی، درزیگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد