جدول جو
جدول جو

معنی دود - جستجوی لغت در جدول جو

دود
جسم تیره رنگ شبیه بخار یا ابر که هنگام سوختن چیزی از آن جدا می شود و بهوا می رود
فرهنگ لغت هوشیار
دود
جسم تیره رنگ شبیه بخار یا ابر که هنگام سوختن چیزی از آن جدا می شود و به هوا می رود، کنایه از ناله
جمع واژۀ دودة، کرم ها
دود دادن: چیزی را نزدیک دود یا میان دود قرار دادن برای خشکانیدن آن
دود زدن: دود کردن، دود پخش کردن چیزی که در حال سوختن است، دود پس دادن چراغی که با نفت می سوزد
دود و دم: کنایه از دایر بودن بساط چای و قلیان و پخت و پز و لوازم مهمانی
تصویری از دود
تصویر دود
فرهنگ فارسی عمید
دود
جسمی تیره و بخاری شکل و شبیه ابر که به سبب سوخت اشیاء پدید آید و به هوا رود
دود از بینی برآمدن: کنایه از غمگین شدن، خشمگین شدن
دود از کنده بلند شدن: کنایه از از ریشه مایه گرفتن، از اصل بزرگتر سرچشمه گرفتن
تصویری از دود
تصویر دود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوده
تصویر دوده
آل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودل
تصویر دودل
مردد
فرهنگ واژه فارسی سره
جسم نرم و سیاهرنگ و چرب که از دود نفت میگیرند، از سوزاندن بعضی مواد صمغی و سقزی هم بدست میاید، و بمعنی دودمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودم
تصویر دودم
دولبه، از دو سو ببرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودل
تصویر دودل
متردد، شکاک، مردد، متفکر، سراسیمه برعکس یکدله، ارتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودک
تصویر دودک
یکی از سازهای بادی است نی لبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودی
تصویر دودی
رنگ خاکستری تیره، به رنگ خاکستری تیره، معتاد به دخانیات یا مواد مخدر، ویژگی چیزی که آمیخته یا آلوده به دود شده یا به آن دود داده باشند مثلاً ماهی دودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودم
تصویر دودم
دارای دو دم یا دو لبه مثلاً شمشیر دودم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوده
تصویر دوده
دودمان، ماده ای سیاه و نرم که از دود مواد نفتی، حاصل شود
فرهنگ فارسی معین
جسمی نرم و چرب و سیاه رنگ که از دود نفت می گیرند. از سوزاندن بعضی مواد صمغی و سقزی هم به دست می آید. در صنعت برای ساختن رنگ های نقاشی و مرکب چاپ به کار می رود، دودمان، نسل
فرهنگ فارسی عمید
کسی که برای شروع کردن کاری در فکر و اندیشه باشد و نتواند زود تصمیم بگیرد، مردد، متردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودی
تصویر دودی
Smoked, Smoky
دیکشنری فارسی به انگلیسی
копченый , дымный
دیکشنری فارسی به روسی
geräuchert, rauchig
دیکشنری فارسی به آلمانی
копчений , димний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
熏制的 , 烟雾弥漫的
دیکشنری فارسی به چینی
defumado, esfumaçado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
धुँआधार , धुंआधार
دیکشنری فارسی به هندی
燻製の , 煙い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
훈제된 , 연기가 나는
دیکشنری فارسی به کره ای
tütsülenmiş, tütsülü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ya moshi, yenye moshi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
หมักควัน , มีควัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
ধোঁয়াযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی