جدول جو
جدول جو

معنی دوختن - جستجوی لغت در جدول جو

دوختن
دو تکه پارچه را با نخ و سوزن به هم وصل کردن، بخیه زدن
با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
دوشیدن
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
فرهنگ فارسی عمید
دوختن(سَ دَ)
اندوختن و جمع کردن مال. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج). صورتی دیگر از توختن. رجوع به توختن و اندوختن شود، ادا کردن وگزاردن وام و قرض و نماز. (ناظم الاطباء) (از برهان). توختن. ادای قرض. ادای دین. وامگزاری:
مادرش بود آن فریب آموخته
وام بیحد ازعطایش دوخته.
مولوی.
شیر هرماس دوخت تدبیرش
وام افلاس دوخت احسانش.
سراج الدین راجی.
رجوع به توختن شود
لغت نامه دهخدا
دوختن(زَ دَ)
شیر دوشیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان) دوشیدن. (آنندراج) : المخانه، آن اشتر که گردن بکشدنزدیک دوختن. (دهار). النعوس، آن اشتر که خواب کند نزدیک دوختن. (مهذب الاسماء) : و آن گنده پیررا پسری بود یتیم و درویش بودند و معیشت ایشان از آن شیر بودی که از آن گاو بدوختندی و باز بفروختندی وبدان زندگانی کردندی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
تف سیاستش از دیو دمنه ساخته خف
کف کفایتش از شیر فتنه دوخته شیر.
ابوالفرج رونی.
شیر هرماس دوخت تدبیرش
وام افلاس دوخت احسانش.
سراج الدین راجی.
- بردوختن، دوشیدن. بردوشیدن:
بجای خشتچه گر شصت ناقه بردوزی
هم ایچ کم نشود گند زشت آن بغلت.
عمارۀ مروزی
مصدر جعلی از چاپماق ترکی، غارتیدن. تالان کردن. تاراج کردن. غارت کردن. چپاول کردن. بچاپ بچاپ و غارت و چپاول همه کسی و غیرمنتظم. دزدیدن
لغت نامه دهخدا
دوختن((تَ))
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، توزیدن، توختن
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
فرهنگ فارسی معین
دوختن
اگر بیند از بهر خویشتن پیراهنی بدوخت و گریبان تمام کرد با عیال خویش سازگار باشد اگر بیند شلوار بدوخت و لیفه آن را ندوخت، دلیل است که زنی خواهد و سرانجام رهائی یابد اگر بیند که قبا بدوخت، دلیل که زنی به خدمت مشغول گرداند اگر بیند پیراهن زیر پاره می کرد به کدخدائی مشغول شود اگر بیند جامه عیال می دوخت، دلیل که به خدمت عیالش بماند. اگر بیند از بهر جامه دوختن رشته می بافت، دلیل که از جائی به جائی تحویل کند. اگر بیند از برای عیال جامه ابریشمین می دوخت، دلیل که غمگین شود، به تهمت گناهی که از او بوجود آید. جابر مغربی
اگر بیند جامه خویش را می دوخت کارش نیکو شود و حالش به صلاح آید. اگر بیند جامه به مال خویش می دوخت، تاویلش همین است. اگر بیند جامه زنی می دوخت، غم و زیان به او رسد. اگر بیند جامه مردی می دوخت تاویلش نیکو باشد. اگر بیند سوزن به دست داشت و جامه تمام ندوخت، دلیل است که آن کس هر شغل که پیش گیرد تمام نکند. اگر بیند جامه دوخته به خانه بسیار داشت عیش بر او فراخ شود و مال از میراث بیابد. محمد بن سیرین
دوزنده به خواب، کسی است که کارهای دنیا بر دست وی به صلاح آید، خاصه آن کس را که جامه از بهر او بدوزد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دوختن
خيّاطةً
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به عربی
دوختن
Sew, Stitch
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دوختن
coudre
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دوختن
coser
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دوختن
шить
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به روسی
دوختن
nähen
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به آلمانی
دوختن
шити
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دوختن
szyć
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به لهستانی
دوختن
缝纫 , 缝
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به چینی
دوختن
costurar
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دوختن
سلائی کرنا , سلائی کرنا
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به اردو
دوختن
cucire
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دوختن
সেলাই করা , সেলাই করা
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به بنگالی
دوختن
เย็บ , เย็บ
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به تایلندی
دوختن
kushona
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دوختن
dikmek
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دوختن
縫う , 縫う
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دوختن
לתפור , לתפור
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به عبری
دوختن
सिलाई करना , सिलाई करना
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به هندی
دوختن
menjahit
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دوختن
naaien
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به هلندی
دوختن
바느질하다
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
قابل دوختن. درخور دوخت. رفوپذیر. وصله پذیر. شایستۀ رقعه زدن. (از یادداشت مؤلف) :
این خرقۀ صدپارۀ ما دوختنی نیست.
؟
لغت نامه دهخدا
تصویری از توختن
تصویر توختن
جستجو نمودن، آروز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داختن
تصویر داختن
دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوخته
تصویر دوخته
مکتوب، خیاطی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوختن
تصویر بوختن
نجات دادن (مخصوصا از دوزخ) رهایی بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوختن
تصویر آوختن
آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
آب کردن و پاک ساختن آن در بوته. یا پختن شغل. روبراه کردن آن ترتیب دادن آن مهیا کردن وی. یا پختن کسی را. او را بافسون و نیرنگ رام کردن و با خود همداستان ساختن قانع و راضی کردن، یا پختن میوه. رسیدن آن نضج یافتن، یا پختن هوسی. هوی ومیلی بدل راه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توختن
تصویر توختن
جبران کردن
فرهنگ واژه فارسی سره