جدول جو
جدول جو

معنی دوبییتن - جستجوی لغت در جدول جو

دوبییتن
دویدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوبین
تصویر دوبین
کسی که یک چیز را دو تا ببیند، لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول
فرهنگ فارسی عمید
نوعی از شعر که عبارت از دو بیت یا چهار مصراع است و مانند رباعی مصراع اول و دوم و چهارم آن قافیه دارد اما وزن آن با وزن رباعی فرق دارد و بر وزن لاحول و لاقوه الا باللّه نیست
فرهنگ فارسی عمید
(پَ کَ دَ)
بیختن. رجوع به بیختن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ / بِ)
مثنوی. (یادداشت مؤلف) ، چهار مصراع نخستین شعر را گویند که خوانندگان در آغاز سرود می خوانند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 440)
لغت نامه دهخدا
(سَ نِ / نَ دَ / دِ)
دوبیننده. کاژ. کژ. کلیک. کژچشم. چپ. احدر. کلک. احول. لوچ. که چشم وی یک چیز را دو بیند. کلاژه. کج بین. لوش. آنکه یک چیز را دو بیند. (یادداشت مؤلف) :
احول از چشم دوبین در طمع خام افتاد.
حافظ.
، دورو. منافق، ثنوی. کسی که به وجود دو آفریدگار معتقد باشد یکی آفریدگار خیر و روشنائی و دیگری آفریدگار شر و ظلمت، چون زرتشتیان که به وجود اهورامزدا و اهریمن اعتقاد دارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ / بِ)
مثنات. مثنی. (السامی فی الاسامی). مثناه. (زمخشری). رباعی. (یادداشت مؤلف). ترانه. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی). رباعی، چه به اصطلاح عروض دو بیت مربع را گویند و چون مجموع آن به منزلۀ چهار بیت است آن را رباعی و نیز دوبیتی گفته اند و تصریع بیت اول ضرورت است و اگر مصراع سوم مقتفی باشد آن را مصرع نامند وگرنه خصی. (از ناظم الاطباء). شعری دارای دو بیت یا چهار مصراع که مصراعهای اول و دوم و چهارم با هم مقتفی هستند. فرق آن با رباعی این است که وزن آن با وزن رباعی (لاحول ولاقوه الا باﷲ) فرق دارد. دوبیتی مانند رباعی است جز اینکه وزنش مطابق با ’مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل’ است. مانند دوبیتی های باباطاهر عریان که به لهجۀ محلی و بسیار مشهور است. (از جمله این دوبیتی ها) :
همایونم سر کوهم وطن بی
سیر عالم کرم هر جا چمن بی
نه خون دیرم نه مون دیرم نه سامون
دم مردن پر و بالم کفن بی.
دلی دیرم چو مرغ پاشکسته
چو کشتی بر لب دریا نشسته
همه گوین که طاهر تار بنواز
صدا چون می دهد تار گسسته.
ز دست دیده و دل هردو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد.
(از بدیعو قافیه و عروض تألیف استاد همایی صص 13-14).
بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی
که بانگ چنگ فروداشت عندلیب رزی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 129).
چون قدح گیریم از چرخ دوبیتی شنویم
به سمن برگ چو می خورده شود لب ستریم.
منوچهری.
- دوبیتی خواندن، تغنی کردن. (ناظم الاطباء). آواز خواندن.
، (اصطلاح موسیقی) یکی از گوشه های چهارگاه، یکی از گوشه های شور، یکی از گوشه های سه گاه، (اصطلاح دیوانی) نام منصبی است و صاحب این منصب را هشتاد هزار ’دام’ مقرر باشد چون چهل دام یک روپیه می شود. (آنندراج) (از غیاث). اما شاید کلمه دگرگون شدۀ، دوبیستی باشد به قرینۀ چهل ’دام’. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
چار بندی گونه ای از سرواد، یکی از گوشه های چهار گاه، یکی از گوشه های سه گاه، یکی از گوشه های شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبین
تصویر دوبین
دو بیننده، کژ چشم، چپ
فرهنگ لغت هوشیار
((دُ بِ))
شعری دارای دو بیت یا چهار مصراع که مصراع های اول و دوم و چهارم دارای یک قافیه هستند، یکی از گوشه های چهارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبین
تصویر دوبین
((دُ))
لوچ، کسی که اشیاء را دوتا می بیند
فرهنگ فارسی معین
احول، کژبین، لوچ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیتن
فرهنگ گویش مازندرانی
چهره پوشاندن زنان، در حجاب شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دویدن، تلاش کردن، این در و آن در زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تب داشتن، تب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رشته های نخ تابانده شده، نام مرتعی در اندارکل شیرگاه سوادکوه.، کژ شده، تب گرفته
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب آلود شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ماه گرفتگی
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر گرفتن، سواره از روی چیزی گذشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
عملی برای رفع پیچش شکمدر این شیوه ی درمان بیمار دراز کشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
شتاب گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
غلتیدن در سراشیبی، چهره پوشاندن، به سرعت آمد و شد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب برداشتن از چاه یا چشمه
فرهنگ گویش مازندرانی
بردوش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوگیری کردن، جلوی کسی یا چیزی را گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
رها کردن، از دست دادن، کمک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب به چشم آمدن، خواب آلود شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پی ریزی کردن، بنیان نهادن
فرهنگ گویش مازندرانی
سوهان زدن، تیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بودن، حضور داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی