نوعی از شعر که عبارت از دو بیت یا چهار مصراع است و مانند رباعی مصراع اول و دوم و چهارم آن قافیه دارد اما وزن آن با وزن رباعی فرق دارد و بر وزن لاحول و لاقوه الا باللّه نیست
نوعی از شعر که عبارت از دو بیت یا چهار مصراع است و مانند رباعی مصراع اول و دوم و چهارم آن قافیه دارد اما وزن آن با وزن رباعی فرق دارد و بر وزن لاحول و لاقوه الا باللّه نیست
کسی که یک چیز را دو تا ببیند، لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول
کسی که یک چیز را دو تا ببیند، لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کَژبین، چَپ چِشم، چِشم گَشته، کَج چِشم، کَج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کِلیک، کَلاژ، کَلاژِه، کَلاج، اَحوَل
دوبیننده. کاژ. کژ. کلیک. کژچشم. چپ. احدر. کلک. احول. لوچ. که چشم وی یک چیز را دو بیند. کلاژه. کج بین. لوش. آنکه یک چیز را دو بیند. (یادداشت مؤلف) : احول از چشم دوبین در طمع خام افتاد. حافظ. ، دورو. منافق، ثنوی. کسی که به وجود دو آفریدگار معتقد باشد یکی آفریدگار خیر و روشنائی و دیگری آفریدگار شر و ظلمت، چون زرتشتیان که به وجود اهورامزدا و اهریمن اعتقاد دارند. (یادداشت مؤلف)
دوبیننده. کاژ. کژ. کلیک. کژچشم. چپ. احدر. کلک. احول. لوچ. که چشم وی یک چیز را دو بیند. کلاژه. کج بین. لوش. آنکه یک چیز را دو بیند. (یادداشت مؤلف) : احول از چشم دوبین در طمع خام افتاد. حافظ. ، دورو. منافق، ثنوی. کسی که به وجود دو آفریدگار معتقد باشد یکی آفریدگار خیر و روشنائی و دیگری آفریدگار شر و ظلمت، چون زرتشتیان که به وجود اهورامزدا و اهریمن اعتقاد دارند. (یادداشت مؤلف)
قسمی قماش نخی. نوعی منسوج پنبه ای و آن بیشتر آستر لباس و رویۀ لحاف و تشک را بکارست. - دبیت حاج علی اکبری، نوعی دبیت که بنام سفارش دهنده آن یعنی حاج علی اکبر به کارخانه های دبیت بافی لندن شهرت گرفته است
قسمی قماش نخی. نوعی منسوج پنبه ای و آن بیشتر آستر لباس و رویۀ لحاف و تشک را بکارست. - دبیت حاج علی اکبری، نوعی دبیت که بنام سفارش دهنده آن یعنی حاج علی اکبر به کارخانه های دبیت بافی لندن شهرت گرفته است
ممال دوات. سیاهی دان. آمه. (ناظم الاطباء). دوات. (لغت محلی شوشتر). دوات مرکب. (از برهان). محبره. مرکب دان. ظرفی که مادۀ سیاه یا رنگین برای نوشتن در آن نهند. (یادداشت مؤلف) : دویت و قلم خواست ناپاک زن به آرام بنشست با رای زن. فردوسی. امیر (مسعود) دویت و کاغذ خواست و یک باب از مواضعت را جواب نبشت به خط خویش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149). پس دویت و کاغذ آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160). ساخته برفتم با پرده دار یافتم امیر را در خرگاه تنها بر تخت نشسته و دویت و کاغذ در پیش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130). گوهر آیین را گفت دویت و کاغذ عبدالغفار راده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130). و این قلم را دویت نمی باید که خود چندان که بنویسی مداد دارد. (راحهالصدور راوندی). و رجوع به دوات شود
ممال دوات. سیاهی دان. آمه. (ناظم الاطباء). دوات. (لغت محلی شوشتر). دوات مرکب. (از برهان). محبره. مرکب دان. ظرفی که مادۀ سیاه یا رنگین برای نوشتن در آن نهند. (یادداشت مؤلف) : دویت و قلم خواست ناپاک زن به آرام بنشست با رای زن. فردوسی. امیر (مسعود) دویت و کاغذ خواست و یک باب از مواضعت را جواب نبشت به خط خویش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149). پس دویت و کاغذ آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160). ساخته برفتم با پرده دار یافتم امیر را در خرگاه تنها بر تخت نشسته و دویت و کاغذ در پیش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130). گوهر آیین را گفت دویت و کاغذ عبدالغفار راده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130). و این قلم را دویت نمی باید که خود چندان که بنویسی مداد دارد. (راحهالصدور راوندی). و رجوع به دوات شود
منسوب به دوبت. دارای دوبت، در اصطلاح مسکوکات ظاهراً سکۀ دارای دو نقش در طرفین یا دارای دو تصویر در دو جانب. در میزان طلا چنین بنظر می رسد که اصطلاح دوبتی اشاره است به دوکای ونیزی یا مسکوک معمول در ونیز از اصطلاح ’اشرفی کهنۀ دوبتی’ (یا ’دوبتی کهنه’) معلوم می شود که رواج مسکوک طلا از قدیم معمول بوده است. (از سازمان اداری حکومت صفوی ص 112) : و عیار طلاء خلاصی روپوش نقره باید به عیار دوبتی کهنه رسیده باشد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 22)
منسوب به دوبت. دارای دوبت، در اصطلاح مسکوکات ظاهراً سکۀ دارای دو نقش در طرفین یا دارای دو تصویر در دو جانب. در میزان طلا چنین بنظر می رسد که اصطلاح دوبتی اشاره است به دوکای ونیزی یا مسکوک معمول در ونیز از اصطلاح ’اشرفی کهنۀ دوبتی’ (یا ’دوبتی کهنه’) معلوم می شود که رواج مسکوک طلا از قدیم معمول بوده است. (از سازمان اداری حکومت صفوی ص 112) : و عیار طلاء خلاصی روپوش نقره باید به عیار دوبتی کهنه رسیده باشد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 22)
مثنات. مثنی. (السامی فی الاسامی). مثناه. (زمخشری). رباعی. (یادداشت مؤلف). ترانه. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی). رباعی، چه به اصطلاح عروض دو بیت مربع را گویند و چون مجموع آن به منزلۀ چهار بیت است آن را رباعی و نیز دوبیتی گفته اند و تصریع بیت اول ضرورت است و اگر مصراع سوم مقتفی باشد آن را مصرع نامند وگرنه خصی. (از ناظم الاطباء). شعری دارای دو بیت یا چهار مصراع که مصراعهای اول و دوم و چهارم با هم مقتفی هستند. فرق آن با رباعی این است که وزن آن با وزن رباعی (لاحول ولاقوه الا باﷲ) فرق دارد. دوبیتی مانند رباعی است جز اینکه وزنش مطابق با ’مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل’ است. مانند دوبیتی های باباطاهر عریان که به لهجۀ محلی و بسیار مشهور است. (از جمله این دوبیتی ها) : همایونم سر کوهم وطن بی سیر عالم کرم هر جا چمن بی نه خون دیرم نه مون دیرم نه سامون دم مردن پر و بالم کفن بی. دلی دیرم چو مرغ پاشکسته چو کشتی بر لب دریا نشسته همه گوین که طاهر تار بنواز صدا چون می دهد تار گسسته. ز دست دیده و دل هردو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد. (از بدیعو قافیه و عروض تألیف استاد همایی صص 13-14). بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی که بانگ چنگ فروداشت عندلیب رزی. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 129). چون قدح گیریم از چرخ دوبیتی شنویم به سمن برگ چو می خورده شود لب ستریم. منوچهری. - دوبیتی خواندن، تغنی کردن. (ناظم الاطباء). آواز خواندن. ، (اصطلاح موسیقی) یکی از گوشه های چهارگاه، یکی از گوشه های شور، یکی از گوشه های سه گاه، (اصطلاح دیوانی) نام منصبی است و صاحب این منصب را هشتاد هزار ’دام’ مقرر باشد چون چهل دام یک روپیه می شود. (آنندراج) (از غیاث). اما شاید کلمه دگرگون شدۀ، دوبیستی باشد به قرینۀ چهل ’دام’. (یادداشت لغت نامه)
مثنات. مثنی. (السامی فی الاسامی). مثناه. (زمخشری). رباعی. (یادداشت مؤلف). ترانه. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی). رباعی، چه به اصطلاح عروض دو بیت مربع را گویند و چون مجموع آن به منزلۀ چهار بیت است آن را رباعی و نیز دوبیتی گفته اند و تصریع بیت اول ضرورت است و اگر مصراع سوم مقتفی باشد آن را مصرع نامند وگرنه خصی. (از ناظم الاطباء). شعری دارای دو بیت یا چهار مصراع که مصراعهای اول و دوم و چهارم با هم مقتفی هستند. فرق آن با رباعی این است که وزن آن با وزن رباعی (لاحول ولاقوه الا باﷲ) فرق دارد. دوبیتی مانند رباعی است جز اینکه وزنش مطابق با ’مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل’ است. مانند دوبیتی های باباطاهر عریان که به لهجۀ محلی و بسیار مشهور است. (از جمله این دوبیتی ها) : همایونم سر کوهم وطن بی سیر عالم کرم هر جا چمن بی نه خون دیرم نه مون دیرم نه سامون دم مردن پر و بالم کفن بی. دلی دیرم چو مرغ پاشکسته چو کشتی بر لب دریا نشسته همه گوین که طاهر تار بنواز صدا چون می دهد تار گسسته. ز دست دیده و دل هردو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد. (از بدیعو قافیه و عروض تألیف استاد همایی صص 13-14). بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی که بانگ چنگ فروداشت عندلیب رزی. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 129). چون قدح گیریم از چرخ دوبیتی شنویم به سمن برگ چو می خورده شود لب ستریم. منوچهری. - دوبیتی خواندن، تغنی کردن. (ناظم الاطباء). آواز خواندن. ، (اصطلاح موسیقی) یکی از گوشه های چهارگاه، یکی از گوشه های شور، یکی از گوشه های سه گاه، (اصطلاح دیوانی) نام منصبی است و صاحب این منصب را هشتاد هزار ’دام’ مقرر باشد چون چهل دام یک روپیه می شود. (آنندراج) (از غیاث). اما شاید کلمه دگرگون شدۀ، دوبیستی باشد به قرینۀ چهل ’دام’. (یادداشت لغت نامه)