جدول جو
جدول جو

معنی دوبالا - جستجوی لغت در جدول جو

دوبالا
(دُ)
دوچند ومضاعف. (غیاث). دوبرابر و با لفظ رفتن و شدن و کردن و کشیدن و گشتن مستعمل است. (آنندراج) :
یک طرف جام شراب و یک طرف روی نگار
ظرف ما کیف دوبالا برنتابد بیش از این.
باقرکاشی (از آنندراج).
بر بلبل از فراق گل و گلستان چه رفت
بر من ز هجر دوست دوبالای آن رود.
طالب آملی (از آنندراج).
- دوبالا شدن، دوبرابر شدن. (از آنندراج) :
آرزوها در کهن سالی دوبالا می شود
نعل حرص پیر از قد دوتا در آتش است.
صائب (از آنندراج).
- دوبالا کردن، دوبرابر کردن. (آنندراج). مضاعف نمودن:
می کند گلشن دوبالا نشأت بیتابیم
نالۀ بلبل زند مضراب بی قانون مرا.
ملا جامی بیخود (از آنندراج).
- دوبالا گشتن (یا گردیدن) ، دوبرابر شدن. (از آنندراج). دوبالا شدن:
سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود
خندۀ کبک ز کهسار دوبالا گردد.
صائب (ازآنندراج).
- ناز دوبالا کردن، ناز دوبرابر کردن. (از آنندراج). ناز و کرشمۀ بسیار نمودن:
می کند ناز دوبالا بعد از این بر قمریان
دست اگر بر دوش سرو آن سروقامت می کند.
صائب (از آنندراج).
، به اندازۀ ارتفاع یا بلندی دوقامت:
می رسد از پی تسخیر دلم پادشهی
شه مژگان سپهی شوخ دوبالانگهی.
باقر کاشی (از آنندراج).
، زیاده. زیادتر، بی نهایت و بی حد. (ناظم الاطباء) ، خمیده. (از یادداشت مؤلف). دوتا. دوتو. دولا. دوبالا - دوبالا - دوبالا رفتن طفل، دولادولا رفتن او
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوبلاژ
تصویر دوبلاژ
برگرداندن مکالمۀ فیلم از زبانی به زبان دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربالا
تصویر سربالا
مقابل سرازیر، آنچه رو به بلندی باشد، رو به بالا، مقابل سراشیب، راهی که رو به بلندی برود، همراه با بی اعتنایی، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوبال
تصویر دوبال
دوال، تسمه، تسمۀ ستبر، تسمۀ رکاب، تسمۀ کمر، کمربند، تازیانه که از چرم بافته شود، تسمۀ چرمی که با آن طبل بنوازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنباله
تصویر دنباله
دم، دم مانند، هر چیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد، کنایه از پس، پی، کنایه از پیرو، کنایه از بقیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
دو دفعه، دو مرتبه، مکرر، کاری که برای بار دوم صورت گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(دِ لَ)
جامه ای است خشن که متکدیان پوشند و بدین سبب آنان را ’ابودرباله’ کنیت دهند، و آن لغتی است عامیانه. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 927تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بطرف بالا. بسوی بالا، فراز، مقابل نشیب و سرازیر و سرپائین، کوه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
اعتدال قد و موزونی بالا و قامت و آن را دادبود نیز گویند و دادوند، به معنی معتدل که اعتدال داده شده باشد. (انجمن آرا). درستی و اندازۀ بالا و سرتاپا که دادوند هم گویند
لغت نامه دهخدا
(خَرْ وِ)
دهی از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، واقع در 18هزارگزی شمال قدمگاه. این ده کوهستانی و معتدل است. آب آن از قنات و رودخانه است. محصول آن غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
فرضۀ بحریه در مقاطعۀ گتبرگ و بهوس سوئد. عدد سکنۀ آن 4000 تن و تجارت آن چوب و قطران و غیره است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری است در شمال غربی هندوستان از ایالت پنجاب در دامنۀ کوه هیمالیا واقع در 272 هزارگزی شمالی دهلی. سکنۀ آن 62000 تن و مرکز تجارتی و صنعتی است و محصول مهم آن گندم است. (از لاروس بزرگ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
نام بزرگترین معبد بت پرستان تابع دین بودا در نزدیکی شهر لهاسا از سرزمین تبت و آن تحت ادارۀ بزرگترین رئیس روحانی بودائیان دالای لاما میباشد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باراندوز چای بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری ارومیه، آب آن از چشمه و قنات است، سکنۀ آن 317 تن، راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان بهنام بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 4هزارگزی خاور ورامین با 226 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
بلند قد. طویل القامه. غول. غول آسا. فوق العاده بزرگ و عظیم
لغت نامه دهخدا
(زُ)
دهی از دهستان قلعۀ نو است که در بخش کلات شهرستان قوچان واقع است و 575 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ / لِ)
دارای دوبال، هواپیما که دوبال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کفک و گرد بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 515)
لغت نامه دهخدا
به معنی دوال است که تسمه و چرم حیوانات باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تنگ، (ناظم الاطباء)، مکر و حیله، زمرد، شمشیر آبدار، (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی دولایی، دو تایی، دو زبانی دگر زبانی بر گرداندن مکالمه فیلم از زبانی به زبان دیگر. برگردان مکالمه فیلم از زبانی به زبان دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بالا
تصویر دو بالا
دو مقابل دو برابر مضاعف
فرهنگ لغت هوشیار
دم، هر چیز مانند دم که در عقب چیزی باشد دم مانند، پی پس پیرو عقب عقبه، بقیه چیزی پس مانده، ضمیمه توضیح: به معنی اخیر لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی سفید و مایل بقرمز رنگ. سخت و شکننده که شماره اتمی آن 27 میباشد. در اسید ازتیک حل میشود و در 1490 درجه ذوب میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدبالا
تصویر قدبالا
قامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمبالک
تصویر دمبالک
در کشتی و در هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوباله
تصویر دوباله
دارای دو بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
باز، ایضاً، دگربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبلاژ
تصویر دوبلاژ
برگرداندن مکالمه فیلم از زبانی به زبانی دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنباله
تصویر دنباله
((دُ لِ))
دم، دم مانند، هر چیز شبیه به دم، پی، پس، پیرو، عقب، بقیه چیزی، پس مانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبال
تصویر دوبال
((دُ))
مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنبالک
تصویر دنبالک
لینک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دنباله
تصویر دنباله
ادامه
فرهنگ واژه فارسی سره
فشرده کردن، را فشار دهید، خاموش کردن
دیکشنری اردو به فارسی