- دوانیدن
- کسی یا جانوری را بدویدن وا داشتن اسب را بتاخت در آوردن، بیرون کردن
معنی دوانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- دوانیدن ((دَ دَ))
- کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن، اسب را به تاخت درآوردن، بیرون کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
متعدی دادن، وا داشتن که بدهد، عطا کردن، فرمودن
فرستادن ارسال، جاری ساختن، رایج کردن
دوشیدن، بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن
چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴) ، خود را به کسی وابستن یا چسباندن
جنبانیدن، به جنبش درآوردن، به ناله وزاری درآوردن
حرکت دادن، جنبانیدن، خرامانیدن، لرزانیدن، بناله درآوردن، جنبیدن، به خود، تنیدن
بحرکت سریع و تند واداشتن
دانستن، غلطانیدن
به دویدن وا داشتن، انسان یا حیوانی را وادار به دویدن کردن، اسب را به تاخت و تاز درآوردن
مشروب کردن آب دادن
ستودن، مدح کردن
گفتن، لائیدن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
کسب بو کردن
دوسیدن
کسی که شخصی دیگر یا چهارپا را بدواند
چسبانیدن
جمع ربانی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ربانیین
چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن، کسی را بجایی یا نزد کسی بردن، چیزی را بچیزی متصل کردن، ابلاغ کردن خبر یا پیامی، پروراندن بالغ کردن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
جایز دانستن، پسندیده و مطلوب داشتن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
جهاند خواهد جهاند بجهان جهاننده جهانده بجستن واداشتن پرش دادن به جست و خیز وادار کردن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
افکندن
بدندان ریش کردن