زری بوده است رایج از طلا که هر یک از آن به پنج شیانی خرج می شده و شیانی زری بوده از طلای ده هفت به وزن یک درهم. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) در بیت ذیل معنی کلمه روشن نیست: زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز دواری. فرخی. چون تو نه ام که خدمت کهتر کنی و مهتر از بهر دو شیانی وز بهر یک دواری. منوچهری
زری بوده است رایج از طلا که هر یک از آن به پنج شیانی خرج می شده و شیانی زری بوده از طلای ده هفت به وزن یک درهم. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) در بیت ذیل معنی کلمه روشن نیست: زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز دواری. فرخی. چون تو نه ام که خدمت کهتر کنی و مهتر از بهر دو شیانی وز بهر یک دواری. منوچهری
دواجک. دواج خرد. دواج کوچک. لحافچه: مختار دروقت بانگ کرد که دواجه و لباچه بیاورید که سرما می یابم و یمکن که تبم آمد و سر بنهاد و خود را بپوشانید وچنان نمود که رنجورم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
دواجک. دواج خرد. دواج کوچک. لحافچه: مختار دروقت بانگ کرد که دواجه و لباچه بیاورید که سرما می یابم و یمکن که تبم آمد و سر بنهاد و خود را بپوشانید وچنان نمود که رنجورم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
جمع واژۀ داجن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ داجن. جانورانی که آدمی آنها را نگاهداری می کند. (یادداشت مؤلف). گوسپند انس گرفته. (آنندراج) ، جمع واژۀ داجنه. (اقرب الموارد). رجوع به داجن و داجنه شود
جَمعِ واژۀ داجن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ داجن. جانورانی که آدمی آنها را نگاهداری می کند. (یادداشت مؤلف). گوسپند انس گرفته. (آنندراج) ، جَمعِ واژۀ داجنه. (اقرب الموارد). رجوع به داجن و داجنه شود
دوات دار. (مهذب الاسماء) (دهار). دویدار. صاحب الدوات. دوات دار. دویت دار. (یادداشت مؤلف) : سوری... گوید: ای دواتی خریطه ای کاغذ حاضر کن دواتی فرمان را به انقیاد و امتثال مقابل گردانید سوری آن قبالۀ بیست هزار درم پاره کرد. (تاریخ بیهق). رجوع به دوات دار شود
دوات دار. (مهذب الاسماء) (دهار). دویدار. صاحب الدوات. دوات دار. دویت دار. (یادداشت مؤلف) : سوری... گوید: ای دواتی خریطه ای کاغذ حاضر کن دواتی فرمان را به انقیاد و امتثال مقابل گردانید سوری آن قبالۀ بیست هزار درم پاره کرد. (تاریخ بیهق). رجوع به دوات دار شود
دوایی. به زیادت یاء مزیدعلیه، و این تصرف فارسیان متأخر است و در قدیم نبود. (از آنندراج) (از غیاث). منسوب به دوا. طبی. (ناظم الاطباء). دارویی. منسوب و مربوط به دوا. که خاصیت دارو دارد. رجوع به دارویی شود، معتاد به الکل. الکلی
دوایی. به زیادت یاء مزیدعلیه، و این تصرف فارسیان متأخر است و در قدیم نبود. (از آنندراج) (از غیاث). منسوب به دوا. طبی. (ناظم الاطباء). دارویی. منسوب و مربوط به دوا. که خاصیت دارو دارد. رجوع به دارویی شود، معتاد به الکل. الکلی
سبزواری. از شعرای قرن دهم هجری قمری و از اهالی سبزوار و شخصی افتاده و خلیق است. این بیت از اوست: مرغ دلم که از همه خوبان رمیده بود صید تو گشته بود نگاهش نداشتی. (از مجمع الخواص ص 295) (فرهنگ سخنوران)
سبزواری. از شعرای قرن دهم هجری قمری و از اهالی سبزوار و شخصی افتاده و خلیق است. این بیت از اوست: مرغ دلم که از همه خوبان رمیده بود صید تو گشته بود نگاهش نداشتی. (از مجمع الخواص ص 295) (فرهنگ سخنوران)
جمع واژۀ داهیه. کارهای سخت. امور عظیم. (یادداشت مؤلف). رجوع به داهیه شود، بلاها. (یادداشت مؤلف). حوادث و سختیهای زمانه. حادثه و آفت. (از غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ داهی و داهیه. سختیها. بلاها. (یادداشت مؤلف). رجوع به داهیه شود
جَمعِ واژۀ داهیه. کارهای سخت. امور عظیم. (یادداشت مؤلف). رجوع به داهیه شود، بلاها. (یادداشت مؤلف). حوادث و سختیهای زمانه. حادثه و آفت. (از غیاث) (آنندراج). جَمعِ واژۀ داهی و داهیه. سختیها. بلاها. (یادداشت مؤلف). رجوع به داهیه شود
طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59)
طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59)
جلال الدین محمد بن اسعد دوانی صدیقی شافعی. وی ازمردم دوان که دهی از کازرون است می باشد و به روایت برخی از شاگردانش در سال 918 هجری قمری و بنا به روایت برخی دیگر به سال 908 هجری قمری در دوان درگذشت. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به جلال الدین دوانی شود
جلال الدین محمد بن اسعد دوانی صدیقی شافعی. وی ازمردم دوان که دهی از کازرون است می باشد و به روایت برخی از شاگردانش در سال 918 هجری قمری و بنا به روایت برخی دیگر به سال 908 هجری قمری در دوان درگذشت. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به جلال الدین دوانی شود