جدول جو
جدول جو

معنی دواجی - جستجوی لغت در جدول جو

دواجی
(دَ)
جمع واژۀ داجیه. (منتهی الارب). رجوع به داجیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دواری
تصویر دواری
مسکوک زر که در قدیم رایج بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواعی
تصویر دواعی
داعیه، انگیزه، خواهش و اراده، ادعا، علت، سبب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواهی
تصویر دواهی
داهیه، بسیار زیرک و هوشیار، دانا، مدبر، جمع دواهی، حادثۀ سخت، مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوانی
تصویر دوانی
چیزهای نزدیک
فرهنگ فارسی عمید
(دَوْ وا)
روزگار دورکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَوْ وا)
دایره ای. شکل دواری وا شکل دایره ای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زری بوده است رایج از طلا که هر یک از آن به پنج شیانی خرج می شده و شیانی زری بوده از طلای ده هفت به وزن یک درهم. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
در بیت ذیل معنی کلمه روشن نیست:
زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز دواری.
فرخی.
چون تو نه ام که خدمت کهتر کنی و مهتر
از بهر دو شیانی وز بهر یک دواری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: دوا + چی، پسوند نسبت ترکی، دوافروش. داروفروش. داروساز
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ / جِ)
دواجک. دواج خرد. دواج کوچک. لحافچه: مختار دروقت بانگ کرد که دواجه و لباچه بیاورید که سرما می یابم و یمکن که تبم آمد و سر بنهاد و خود را بپوشانید وچنان نمود که رنجورم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(دُجی ی)
اسود دجاجی، نیک سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ جِ)
جمع واژۀ داجن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ داجن. جانورانی که آدمی آنها را نگاهداری می کند. (یادداشت مؤلف). گوسپند انس گرفته. (آنندراج) ، جمع واژۀ داجنه. (اقرب الموارد). رجوع به داجن و داجنه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ)
دواج کوچک. دواج خرد. لحافچه. (یادداشت مؤلف). رجوع به لحاف و دواج شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوات دار. (مهذب الاسماء) (دهار). دویدار. صاحب الدوات. دوات دار. دویت دار. (یادداشت مؤلف) : سوری... گوید: ای دواتی خریطه ای کاغذ حاضر کن دواتی فرمان را به انقیاد و امتثال مقابل گردانید سوری آن قبالۀ بیست هزار درم پاره کرد. (تاریخ بیهق). رجوع به دوات دار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوایی. به زیادت یاء مزیدعلیه، و این تصرف فارسیان متأخر است و در قدیم نبود. (از آنندراج) (از غیاث). منسوب به دوا. طبی. (ناظم الاطباء). دارویی. منسوب و مربوط به دوا. که خاصیت دارو دارد. رجوع به دارویی شود، معتاد به الکل. الکلی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به دوا. دارویی:
باده در خم کهنه چون گردد دوایی می شود
پیر شد چون دختر رز مومیایی می شود.
اشرف (از آنندراج).
رجوع به دوا و دارویی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سبزواری. از شعرای قرن دهم هجری قمری و از اهالی سبزوار و شخصی افتاده و خلیق است. این بیت از اوست:
مرغ دلم که از همه خوبان رمیده بود
صید تو گشته بود نگاهش نداشتی.
(از مجمع الخواص ص 295) (فرهنگ سخنوران)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ داهیه. کارهای سخت. امور عظیم. (یادداشت مؤلف). رجوع به داهیه شود، بلاها. (یادداشت مؤلف). حوادث و سختیهای زمانه. حادثه و آفت. (از غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ داهی و داهیه. سختیها. بلاها. (یادداشت مؤلف). رجوع به داهیه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ جی ی)
این انتساب اشتغال به عمل دجاج یعنی مرغ خانگی می رساند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دُرْ را)
طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59)
لغت نامه دهخدا
گلولۀ ریسمان و گروهۀ نخ، (ناظم الاطباء)، گلولۀ ریسمان، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را)
منسوب به دراج که نسبت اجدادی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَوْ وا / ی ی)
جلال الدین محمد بن اسعد دوانی صدیقی شافعی. وی ازمردم دوان که دهی از کازرون است می باشد و به روایت برخی از شاگردانش در سال 918 هجری قمری و بنا به روایت برخی دیگر به سال 908 هجری قمری در دوان درگذشت. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به جلال الدین دوانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دواجنی
تصویر دواجنی
رامشناس
فرهنگ لغت هوشیار
روزگار، چرخ زننده مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج شیانی بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت بوزن یک درهم)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع داعی داعیه، دردسرها، خواهش ها، انگیزه ها جمع داعیه سببها اسباب انگیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
هندی جشن چراغ فراخرگی از بیماری ها فراخ گشتن سیاهرگ های پای (واریس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواهی
تصویر دواهی
کارهای سخت، امور عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوایی
تصویر دوایی
دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوائی
تصویر دوائی
دارویی، خوپچین (مومیا مومیائی) منسوب به دوا دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواجن
تصویر دواجن
به صیغه جمع رام شوندگان جانوران رام شونده
فرهنگ لغت هوشیار
((دَ))
مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج «شیانی» بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت به وزن یک درهم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دواعی
تصویر دواعی
((دَ))
جمع داعیه، سبب ها، انگیزه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوالی
تصویر دوالی
((دَ))
رام، اهلی، حیله گر، مکار، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دواهی
تصویر دواهی
((دَ))
جمع داهیه، کارهای سخت، امور عظیم، بلاها
فرهنگ فارسی معین