جدول جو
جدول جو

معنی دهیوپد - جستجوی لغت در جدول جو

دهیوپد
فرماندار، فرمانروای یک ناحیه یا بخش از کشور
تصویری از دهیوپد
تصویر دهیوپد
فرهنگ فارسی عمید
دهیوپد
(دَهَْ پَ)
دهیوپت. رجوع به دهیوپت شود، امر به معروف و نهی از منکر. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهیوپد
فرماندار
تصویری از دهیوپد
تصویر دهیوپد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهیو
تصویر دهیو
ناحیه، بخش، بخشی از کشور، ده، دیهبرای مثال کشاورز، اندام و دهیو، بدن / مبرّید اندام دهیو ز تن (بهار - ۹۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوپا
تصویر دیوپا
نوعی عنکبوت بزرگ که پاهای دراز دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوزد
تصویر دیوزد
دیوانه، مجنون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهرود
تصویر دهرود
سازی که ده زه داشته باشد. می گویند باربد این ساز را می نواخته
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
امر) به معنی بزنید و حمله کنید. فرمانی بوده است حمله کردن و زدن و کشتن را. (یادداشت مؤلف). امر به زدن یعنی بزنید. (از برهان) .صاحب شرفنامه می گوید یعنی بزنید و فقط در همین صیغۀ امر بدین معنی استعمال می شود لاغیر. اما گفتۀ او بر اساسی نیست و ’ده’ صیغۀ دیگر آن است:
شما روی یکسر سوی من نهید
چو من بر خروشم دمید و دهید.
فردوسی.
پس از خشم فرمود کین را دهید
همه دستها را به خون درنهید.
اسدی.
و بویهی اسب تازی داشت خیاره با چندتن که نیک اسبه بودند بجستند و اوباش پیاده درماندند میان جویها و میان دره ها و حسن گفت دهید و حشمتی بزرگ افکنید به کشتن بسیار که کنید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 43). ثم قال (المنصور) لاهل خراسان ’دهید’ فشدخوا بالعمد حتی سالت ادمغتهم... ثم قال ’دهید’ فشدخ الکلبی معهم. (عیون الاخبار ج 2 ص 208)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. واقع در 12هزارگزی فیروزکوه با 127 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
اسبابی دوالکترودی دارای یک آنود و یک کاتود که جریان برق را از یک جهت بمراتب بیش از جهت دیگر عبورمیدهد. معمولاً این اصطلاح بطور مطلق در مورد لولۀ خلأ دوالکترودی بکار میرود. (دائره المعارف فارسی).
- دیود بلور، دیودی که یک الکترود آن ماده ای نیم هادی (مانند بلور ژرمانیوم) است و الکترود دیگرش سیم نازکی (سبیل گربه) است متکی بر مادۀ نیم هادی. دیود بلوری در واقع از همان پیداگری های بلوری پیشین است در لباس نوین و عاری از عیوب. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(هی وَ)
بر وزن ریوند، عفت و پرهیزگاری. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در 6هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز. آب آن از رود خانه رامهرمز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دیوزده. کسی که آسیب دیوش باشد. (غیاث) (آنندراج). جن زده. مصروع. مجنون. دیودیده:
گهی چون دیوزد بیهوش گشتی
فغان کردی و پس خاموش گشتی.
(ویس و رامین).
بجست از خواب همچون دیوزد مرد
یکی آه از دل نالان برآورد.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
پیشواو پیر آتش - پرستان. (ناظم الاطباء). ممکن است صورتی از هیربد یا ده موبد یعنی موبد ده و ناحیه باشد
لغت نامه دهخدا
(دی وَ)
نام داروئی است دوایی. (برهان) (آنندراج). قسمی از دارو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ پَ)
مرکب از: دهیو (= دیه به معنی ناحیه و کشور) + پت (= پد، پسوند دارندگی) مالک و فرمانروای ناحیه یا کشور. از عهد بسیار کهن ایرانیان جامعۀ دودمانی تشکیل داده بودند که از جهت تقسیمات ارضی مبتنی بر 4 بخش بود: خانه قریه قبیله و کشور و دهیوپد (دهیوپت) رئیس کشور و ناحیۀ بزرگ بوده است. (از ذیل برهان چ معین). آریاهای ایرانی رئیس قوم یا مردم را چنین می نامیدند. (ایران باستان ج 1 ص 10). خود ده یوپت یا رئیس مملکت هم انتخابی است (در حکومت اشکانی) معلوم است که با این وضع، حکومت ده یوپت محدود بوده و او می بایست با رؤسای عشایر و تیره ها و متنفذین قوم شور کند و در میان آنها فقط شخص اول باشد. این وضع در ایام صلح بود ولی در هنگام جنگ چون دهیوپت ها فرماندهی لشکر را بر عهده داشتند بر اختیاراتشان می افزود. (از ایران باستان ج 3 ص 2647)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیود
تصویر دیود
فرانسوی دوراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیو
تصویر دهیو
بخشی از کشور
فرهنگ لغت هوشیار
امر از دادن، بدهید، بزنید و بکشید (فرمانی که در جنگهای قدیم داده میشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوپا
تصویر دیوپا
عنکبوت بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیود
تصویر دیود
((یُ))
وسیله ای الکترونیکی برای یک طرفه کردن جریان الکتریکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهوند
تصویر دهوند
رعیت
فرهنگ واژه فارسی سره