- دهیو
- بخشی از کشور
معنی دهیو - جستجوی لغت در جدول جو
- دهیو
- ناحیه، بخش، بخشی از کشور، ده، دیه
برای مثال کشاورز، اندام و دهیو، بدن / مبرّید اندام دهیو ز تن (بهار - ۹۳۰)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چرب شده، ضعیف
سختی، بلا
نرمخوی مرد
شکننده خرد کننده
امر از دادن، بدهید، بزنید و بکشید (فرمانی که در جنگهای قدیم داده میشد)
سخت بسیار شدید: داهیه دهیاء
آماده بودن ساخته شدن ساخته و آماده شدن برای کاری
نهیب، فریاد بلند برای ترساندن، تشر، ترس، بیم، هراس، تشویش، اضطراب، نگرانی، گزند، آسیب، قهر، تندی، خشم، مهلکه، معرکه، در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری و دستگاه های ماهور و نوا
نهیب
آماده شدن، آمادگی
موجود خیالی و افسانه ای که هیکل او شبیه به انسان اما بسیار تنومند و زشت ومهیب است
خردمند، عاقل
یک صد متر مربع (گویش گیلکی)
موجودی خیالی شبیه به انسان، اما بسیار تنومند و زشت دارای شاخ و دم، ابلیس، شیطان
موجود خیالی و افسانهای که هیکل او شبیه انسان اما بسیار تنومند و زشت و مهیب و دارای شاخ و دم بوده، کنایه از موجود گمراه کننده و بدکار نظیر شیطان، مردان قوی هیکل و دلاور. مراد از دیوهای مازندران مردان تنومند بوده که پوشاکی از پوست حیوانات بر تن می کرده اند
فرماندار
فرماندار، فرمانروای یک ناحیه یا بخش از کشور
بدترکیب، زشت، بدگل