جدول جو
جدول جو

معنی دهنجه - جستجوی لغت در جدول جو

دهنجه
(تَ فَلْ لُ)
زیاده کردن در خبر. (منتهی الارب) ، بندی وار رفتن پیر. (منتهی الارب) ، مترددانه رفتن یا گام نزدیک گذاشته به شتاب رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زهنجه
تصویر زهنجه
رنج، سختی، آزار، ریاضت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهنده
تصویر دهنده
کسی که چیزی به دیگری بدهد
فرهنگ فارسی عمید
از ادوات پارچه بافی شامل ریسمانی که در دستگاه بافندگی به سقف بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهنج
تصویر دهنج
سولفات دوفر، ترکیب اکسید دوفر و جوهر گوگرد، زاج سبز، زنگار معدنی، دهنه، دهنه فرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهنه
تصویر دهنه
دهانه، میلۀ آهنی وصل به افسار که در دهان اسب می افتد، لگام
واحد شمارش مغازه
سولفات دوفر، ترکیب اکسید دوفر و جوهر گوگرد، زاج سبز، زنگار معدنی، دهنه فرنگ، دهنج
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
رسیدن امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرمیدن دریا، داهی شدن، رفتن به رفق، میان پای از هم بازنهادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ)
پاره ای از روغن. ج، ادهان و دهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به دهن شود.
- هو طیب الدهنه، او بوی خوش دارد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ)
یکی از دهن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / دَ هََ نَ / دُ هََ نِ)
معرب دهنۀ فارسی که سنگی است شبیه به زمرد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). گوهری است چون زمرد. (مهذب الاسماء) (از دهار). جوهری است مانند زمرد و به فارسی دهنۀ فرنگ. (منتهی الارب). دهنۀ فرنگ. (منتخب اللغات). سنگی است سبز که از آن نگین ها و مهرها کنند چنانکه از فیروزه، لیکن سبزی فیروزه از دهنج کمتر باشد. (از مفاتیح) : از معدن مس متولد شود. ابخرۀ مس و کبریت و زیبق چون از معدن متصاعد شود قوت برودت هوا آن را منعقد گرداند دهنج شود رنگش مانند پرطاوس سبز است و به چند رنگ دیگر بود بهترینش فرنگی است... به قیمت فزونتر از فیروزه است. (نزههالقلوب). و اندر او (جزیره قبرس) معدن سیم است و معدن مس و معدن دهنج. (حدود العالم). و رجوع به دهانه و دهانج و تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود، چیزی را گویند که شبیه به دهانه بود مانند دهانۀ کوه و دهانه مشک و دهانۀ آب. (آنندراج). و رجوع به دهانه و دهانج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چرب کردن سر را به روغن و ترنمودن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس ج 9 ص 305). دهن. (ناظم الاطباء). رجوع به دهن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ)
دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس. واقع در 7هزارگزی شمال کلاله با 600 تن سکنه. آب آن از رود خانه گرگان و چاه. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ نَ)
هرچیز همانند و شبیه به دهان، ثقبه و سوراخ، چاک و شکاف، سوفار. (ناظم الاطباء)، کنارۀ دریا و سرحد. (غیاث)، مدخل چنانکه در غار و چاه. (یادداشت مؤلف). دهانۀ آب و خیک و امثال آن. (از آنندراج). مدخل هرچیز و دهانۀ آن: تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنۀ دربند را گرفته... (مجمل التواریخ گلستانه).
- امثال:
دهنۀ جیبش را تار عنکبوت گرفته، یعنی دیری است که نقدی در جیب ندارد. (امثال و حکم دهخدا).
، فک، لگام اسب. (ناظم الاطباء). افساری که آهن در آن هست که در دهان اسب جای گیرد و آن آهن را نیز دهنه گویند. لجام. دهانه. (یادداشت مؤلف) (از برهان). آبخوری. آبخوره.
- دهنه سر خود، بی بند و بار. افسار گسسته. فسارآهخته. (یادداشت مؤلف).
، آهن پارۀ سر لگام که در دهن اسب جای گیرد و مانع از نیک آشامیدن او شود. (یادداشت مؤلف). آهن لگام که اسبان را بر دهن کنند. (آنندراج)، کارتنک.تار عنبکوت. (یادداشت مؤلف)، یشف. (ناظم الاطباء)، نوعی سنگ شبیه به زمرد که دهنج نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از برهان) (از غیاث) : (ماه دلالت دارد بر) ... هر سنگی سپید و دهنه و سنگ قمر. (التفهیم).
- دهنۀ فرنگ، دهن فرنگ. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی دهنج ذهبی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ترکیب دهان فرنگی در ذیل دهن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ هََ)
دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر. در 23 هزارگزی شهر ملایر و 3 هزارگزی جادۀ ملایر به همدان، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 594 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ جَ)
سیر شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ نیْ یَ)
چربی و روغن خواه نباتی، خواه حیوانی. (آنندراج). و رجوع به دهنیت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ فُ)
زیاده کردن در خبر، مترددانه رفتن یا گام نزدیک و بشتاب نهادن و بندی وار رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ دَ / دِ)
که چیزی را دهد. آنکه چیزی را به کسی بدهد. آنچه دهد. مقابل گیرنده، دستگاه دهنده. مقابل دستگاه گیرنده در برق و جز آن. (یادداشت مؤلف) ، عطاکننده. (ناظم الاطباء). معطی. باذل. بخشنده. (یادداشت مؤلف). معطیه. (از منتهی الارب) :
نیل دهنده تویی به گاه عطیت
پیل دمنده به گاه کینه گزاری.
رودکی.
- دهنده بی منت، خدای تعالی. (یادداشت مؤلف).
، زن فاحشه و قحبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ دِهْ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن. واقع در 4/5هزارگزی شمال صومعه سرا متصل به راه فرعی اتومبیل رو کسما به کله سر. دارای 286 تن سکنه. آب آن ازرود خانه ماسوله. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَلْ لی)
لغتی است در دهمقه. (ناظم الاطباء). شکستن چیزی را و بریدن. (ناظم الاطباء) ، نرم گردانیدن زه را، نیک پختن و تنک و نرم گردانیدن طعام را با پختن. (منتهی الارب). و رجوع به دهمقه شود
لغت نامه دهخدا
(زِ هََ جَ / جِ)
ریاضت و سختی و آزار باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سختی و ریاضت. (جهانگیری) (از اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
سطبری زن و گرانی آن. (از منتهی الارب). بزرگ و سنگین شدن زن. (از اقرب الموارد) ، گام نزدیک گذاشته رفتن. (از منتهی الارب). با گامهای متقارب راه رفتن. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن و پس رفتن. (از منتهی الارب). اقبال و ادبار. (از اقرب الموارد) ، میل کردن شتران بسوی آب. (از منتهی الارب). دوباره روی آوردن شتران بر آب پس از ورود بر آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
دانچه. غله ای که بعربی عدس گویند. (برهان). عدس. نسک. مرجمک. مرجومک. دانژه
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ / جِ)
ریسمانی که جولاهان در آخر کار بندند و بر سقف خانه استوار کنند. (السامی فی الاسامی). هو الرسن الذی یجر به الغزل حاله المسح فی الصخر و غیرها. (فرهنگ شعوری، از مشکلات) :
ز تشریف صاحب بگویم که من
بفریادم از صاحب مخزنش
تو خود حله برگیر بر قد حور
ببغداد خلد برین معدنش
ز آغاز جبریل آهنجه کار
بفرجام ادریس ما کوزنش.
اثیر اخسیکتی.
، پهناکش. محبره
لغت نامه دهخدا
ریسمانی است که جولاهان در آخر کار بندند و سقف اطاق محکم کنند، پهناکش محبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهنه
تصویر دهنه
چاک و شکاف، مدخل هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دهنه از سنگ های گرانبها زنگار کانی آنچه که شبیه به دهان باشد: دهانه مشک دهانه خیک دهانه غار، لگام اسب لجام افسار، میله ای آهنین متصل به افسار که در دهان اسب اقتد، زنگار معدنی که از معدن مس حاصل شود و رنگ آن بسبزی و طعم آن شیرین مایل بتلخی است دهنج دهنه فرنگ زاج سبز سولفات دوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانجه
تصویر دانجه
عدس مرجمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهنیه
تصویر دهنیه
چربی روغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانجه
تصویر دانجه
((جِ))
دانچه، عدس، مرجمک
فرهنگ فارسی معین
افسار، عنان، لجام، لگام، مهار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوفته شدن و رنجور گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی