ریسمانی که جولاهان در آخر کار بندند و بر سقف خانه استوار کنند. (السامی فی الاسامی). هو الرسن الذی یجر به الغزل حاله المسح فی الصخر و غیرها. (فرهنگ شعوری، از مشکلات) : ز تشریف صاحب بگویم که من بفریادم از صاحب مخزنش تو خود حله برگیر بر قد حور ببغداد خلد برین معدنش ز آغاز جبریل آهنجه کار بفرجام ادریس ما کوزنش. اثیر اخسیکتی. ، پهناکش. محبره
آرایش کردن دختر را و آراستن زن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زهنع الجاریه، ای زینها و کذا زهنع المراءه، یعنی آراست زن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)