جدول جو
جدول جو

معنی دهناوی - جستجوی لغت در جدول جو

دهناوی
(دِ ی)
منسوب به دهناء. (ناظم الاطباء). منسوب به دهناء که موضعی است نزدیک ینبع. (منتهی الارب). رجوع به دهناء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهناوی
تصویر مهناوی
عنوانی در نیروی دریایی، نظیر گروهبان ارتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهباشی
تصویر دهباشی
در دورۀ افشاریه تا قاجاریه، سردستۀ ده فراش، فرمانده ده سرباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرناوی
تصویر سرناوی
سرجوخۀ نیروی دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنیاوی
تصویر دنیاوی
دنیوی، دنیایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانایی
تصویر دانایی
زیرکی، هوشیاری، خردمندی، برای مثال هرکه در او جوهر دانایی است / در همه چیزیش توانایی است (نظامی۱ - ۸۳)، عالم بودن، دانا بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهناوری
تصویر پهناوری
پهناور بودن، حالت و چگونگی پهناور، پهنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهناور
تصویر پهناور
پرپهنا، بسیار پهن، عریض، وسیع
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وی ی)
منسوب بازناوۀ همدان. و از آنجاست ابوالفضل عبدالکریم بن احمد بن علی بن احمد بن علی الازناوی معروف به البآری. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ وی ی)
منسوب به حفنا قریه ای بمصر. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(دَ وی ی)
منسوب به دشنی، که شهری است در مصر. (از ناظم الاطباء). رجوع به دشنی و دشنائی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهگانی
تصویر دهگانی
عمل و شغل دهقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهناور
تصویر پهناور
بسیار عریض، پهنادار، با فضا، وسیع، پر پهنا
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در نیروی دریایی خدمت کند و درجه او معادل گروهبان ارتش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهقانی
تصویر دهقانی
دهگانی کشاورزی عمل و شغل دهقان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است گونه ای از جامه ابریشمین پارچه ای است ابریشمین، نوعی از شراب لعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهندگی
تصویر دهندگی
دهش و عطیه و موهبت و سخاوت و کرم
فرهنگ لغت هوشیار
عرض مقابل درازی طول: بمیانجی ایشان مر آن باقی را و هستی سیاهی و سپیدی و درازی و پهنایی چنان نیست که هستی زمان و تغیر که ایشانرا ثبات است و زمان و تغیر را ثبات نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهناوری
تصویر پهناوری
حالت و کیفیت پهناور پهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیاوی
تصویر دنیاوی
جهانی این جهانی منسوب به دنیا جهانی دنیوی این جهانی: امور دنیاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانایی
تصویر دانایی
آگاهی وقوف، علم معرفت دانش: (دانایی توانایی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانائی
تصویر دانائی
بصیرت، دانش، ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
دباشی: دهبان کسی که بر ده سرباز فرمان میراند فرمانده ده سرباز، سر دسته ده فراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهداری
تصویر دهداری
عمل و شغل دهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهبانی
تصویر دهبانی
نگهبانی ده، کدخدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرناوی
تصویر سرناوی
((سَ رْ))
سرجوخه نیروی دریایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیناری
تصویر دیناری
پارچه ای است ابریشمین، نوعی شراب لعلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهباشی
تصویر دهباشی
((دَ))
فرمانده ده سرباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنیاوی
تصویر دنیاوی
((دُ))
منسوب به دنیا، دنیایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانایی
تصویر دانایی
آگاهی، وقوف، علم، دانش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهناور
تصویر پهناور
((پَ وَ))
فراخ، وسیع، بسیار عریض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهنادین
تصویر دهنادین
به ترتیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهنابی
تصویر بهنابی
صرفا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانایی
تصویر دانایی
فهم
فرهنگ واژه فارسی سره
دنیوی
دیکشنری اردو به فارسی