دهلیز و شیخانه. (ناظم الاطباء) : به دهلیزۀ آن گذرگاه سخت چو شیران به شروان برون برده رخت. نظامی. در این دهلیزۀ تنگ آفریده وجودی دارم از سنگ آفریده. نظامی. ، مراد از دهلیزه سرحد سواد البرز است. (آنندراج)
دهلیز و شیخانه. (ناظم الاطباء) : به دهلیزۀ آن گذرگاه سخت چو شیران به شروان برون برده رخت. نظامی. در این دهلیزۀ تنگ آفریده وجودی دارم از سنگ آفریده. نظامی. ، مراد از دهلیزه سرحد سواد البرز است. (آنندراج)
منسوب به دهلیز است. هر چیز منسوب و مربوط به دهلیز، دربان خانه را گویند. (لغت محلی شوشتر) ، حرفهای بازاری. (یادداشت مؤلف). کنایه از سخنانی که از اندرون خانه خبری دهند و از بیرون خانه خبری گویند و بتراشند. (ناظم الاطباء). کنایه از سخنان اراجیف بی ماحصل، و صحیح آن سخن دهلیزی است. (از آنندراج). کنایه از سخنان اراجیف و بی حاصل باشد. (برهان) : گفت دهلیزی است واﷲ این سخن پیش شه خاک است هم زر کهن. مولوی. زانکه آن گرمی آن دهلیزی است طبع اصلش سردی است و تیزی است. مولوی. - سخنان دهلیزی، سخنان بی اصل و معنی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
منسوب به دهلیز است. هر چیز منسوب و مربوط به دهلیز، دربان خانه را گویند. (لغت محلی شوشتر) ، حرفهای بازاری. (یادداشت مؤلف). کنایه از سخنانی که از اندرون خانه خبری دهند و از بیرون خانه خبری گویند و بتراشند. (ناظم الاطباء). کنایه از سخنان اراجیف بی ماحصل، و صحیح آن سخن دهلیزی است. (از آنندراج). کنایه از سخنان اراجیف و بی حاصل باشد. (برهان) : گفت دهلیزی است واﷲ این سخن پیش شه خاک است هم زر کهن. مولوی. زانکه آن گرمی آن دهلیزی است طبع اصلش سردی است و تیزی است. مولوی. - سخنان دهلیزی، سخنان بی اصل و معنی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
مکانی که میان دروازه و خانه باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج). از آنچه که عرب از فارسی گرفته، یکی دهلیز است و آن عبارت از میان خانه ودر می باشد. (از المزهر سیوطی). دالان اندرونی. ج، دهالیز. (مهذب الاسماء). معرب از فارسی است. (المعرب جوالیقی ص 154) ، تجویف میانین از تجاویف دل. بطن اوسط قلب. (یادداشت مؤلف). تجویف میانۀ دل و ایستادنگاه آب است یا زردآب ج، دهالیز. (منتهی الارب) ، بطن اوسط دماغ. (یادداشت مؤلف)
مکانی که میان دروازه و خانه باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج). از آنچه که عرب از فارسی گرفته، یکی دهلیز است و آن عبارت از میان خانه ودر می باشد. (از المزهر سیوطی). دالان اندرونی. ج، دهالیز. (مهذب الاسماء). معرب از فارسی است. (المعرب جوالیقی ص 154) ، تجویف میانین از تجاویف دل. بطن اوسط قلب. (یادداشت مؤلف). تجویف میانۀ دل و ایستادنگاه آب است یا زردآب ج، دهالیز. (منتهی الارب) ، بطن اوسط دماغ. (یادداشت مؤلف)
به کسر دروازه و اندرون سرا و به فتح معرب است ودهالیز بر آن جمع بسته اند. (انجمن آرا). بالان. دالان. معرب دالیز. فاصله میان در و خانه. دالیج. دلیج. (یادداشت مؤلف). دالان و محل میانۀ دو در و یا محلی که میان در خارجی خانه باشد و شیخانه نیز گویند. (ناظم الاطباء) : خروشیدن زنگ و هندی درای برآمد ز دهلیز پرده سرای. فردوسی. پیاده به دهلیز کاخ اندرون همی رفت بهرام بی رهنمون. فردوسی. بیامد چنین تا به درگه رسید ز دهلیز چون روی خاقان بدید. فردوسی. امیر مثال داده بود و خط بر آن کشیده تا دهلیز و میدانها و جز آن... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). چون به دهلیز در سرای افشین رسیدم حجاب و مرتبه داران وی جمله پیش آمدند... من قوم خویش را مثال دادم تا به دهلیز بنشینند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). رسول و خادم را در دهلیز فرود آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). ز دهلیز تا پردۀشهریار فروزنده شمع از دو ره صدهزار. اسدی. پیاده به دهلیز پرده سرای بیامد یکی چتر بر سر بپای. اسدی. یکی آسیا سنگ به ساخته ز بالای دهلیز بفراخته. اسدی. دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز واسان شود آوازوی از بلخ به بلغار. ناصرخسرو. آن روز که تو خواسته ناخواسته بخشی کس مر شعرا را ندهد راه به دهلیز. سوزنی. اگر از در درآیدم امشب از طرب بر فلک زنم دهلیز. انوری. سلطان را از اسباب دهلیزی مانده بود و یک پاره زیلو پنج بارگیر. (راحهالصدور راوندی). دهلیزدار ملک الهی است صحن او فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش. خاقانی. دهلیز سرات ناف فردوس چون ناف زمین میان کعبه. خاقانی. سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر لیکن ایوان امان کعبۀ علیا ببینند. خاقانی. آید آواز هر کس از دهلیز روزی آواز ما برآید نیز. نظامی. سکندر ز چین رای خرخیز کرد در خواب را تنگ دهلیز کرد. نظامی. چون گذری زین دو سه دهلیز خاک لوح ترا از تو بشویند پاک. نظامی. به دهلیز سراپرده سیاهان حبش را بسته دامن در سپاهان. نظامی. کس نداردگوش در دهلیزها تا بپرسم از کنیزک چیزها. مولوی. ناگاه از ظلمت دهلیز خانه روشنایی بتافت. (گلستان). و پدرش صلاح الدین المظفر صدری بود بزرگ محتشم... اعمال بزرگ چون عمارت ثغرتیز که دهلیز وزارت است کرده. (المضاف الی بدایعالازمان ص 1 و 2). - دهلیز پرده، دالان پرده سرای یا سراپرده: چو آمد به نزدیک پرده سرای خرامید نزدیکی رهنمای بدو گفت اگر نزد شاهم بری بیابی ز من تاج و انگشتری هشیوار بینا دل او را ببرد ز دهلیز پرده بر شاه گرد. فردوسی. - دهلیز خاصه، دهلیز مخصوص امیر یا سلطان: این ابومطیع... پدری داشت بواحمد خلیل نام. شبی از اتفاق نیک به شغلی به درگاه آمده بود... شب دور کشیده بود اندیشید نباید که در راه خللی افتد در دهلیز خاصه مقام کرد و مردی شناخته بود و مردمان او را حرمت نگاه داشتندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122). - دهلیزگه (یا دهلیزگاه) ، محل دهلیز: به دهلیزگه طاقش از آبنوس که برجش همی ماه را داد بوس. اسدی. ، ایوان. (ناظم الاطباء) ، حیاط بیرونی، محل گردش، گوشه ای از خانه. (ناظم الاطباء) ، مجازاً دبر است. (از لغت فرس اسدی نسخۀنخجوانی). مجازاً دبر. (یادداشت مؤلف) : یک روز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بزدش لج به غلط بر در دهلیز. منجیک
به کسر دروازه و اندرون سرا و به فتح معرب است ودهالیز بر آن جمع بسته اند. (انجمن آرا). بالان. دالان. معرب دالیز. فاصله میان در و خانه. دالیج. دلیج. (یادداشت مؤلف). دالان و محل میانۀ دو در و یا محلی که میان در خارجی خانه باشد و شیخانه نیز گویند. (ناظم الاطباء) : خروشیدن زنگ و هندی درای برآمد ز دهلیز پرده سرای. فردوسی. پیاده به دهلیز کاخ اندرون همی رفت بهرام بی رهنمون. فردوسی. بیامد چنین تا به درگه رسید ز دهلیز چون روی خاقان بدید. فردوسی. امیر مثال داده بود و خط بر آن کشیده تا دهلیز و میدانها و جز آن... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). چون به دهلیز در سرای افشین رسیدم حجاب و مرتبه داران وی جمله پیش آمدند... من قوم خویش را مثال دادم تا به دهلیز بنشینند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). رسول و خادم را در دهلیز فرود آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). ز دهلیز تا پردۀشهریار فروزنده شمع از دو ره صدهزار. اسدی. پیاده به دهلیز پرده سرای بیامد یکی چتر بر سر بپای. اسدی. یکی آسیا سنگ به ساخته ز بالای دهلیز بفراخته. اسدی. دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز واسان شود آوازوی از بلخ به بلغار. ناصرخسرو. آن روز که تو خواسته ناخواسته بخشی کس مر شعرا را ندهد راه به دهلیز. سوزنی. اگر از در درآیدم امشب از طرب بر فلک زنم دهلیز. انوری. سلطان را از اسباب دهلیزی مانده بود و یک پاره زیلو پنج بارگیر. (راحهالصدور راوندی). دهلیزدار ملک الهی است صحن او فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش. خاقانی. دهلیز سرات ناف فردوس چون ناف زمین میان کعبه. خاقانی. سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر لیکن ایوان امان کعبۀ علیا ببینند. خاقانی. آید آواز هر کس از دهلیز روزی آواز ما برآید نیز. نظامی. سکندر ز چین رای خرخیز کرد در خواب را تنگ دهلیز کرد. نظامی. چون گذری زین دو سه دهلیز خاک لوح ترا از تو بشویند پاک. نظامی. به دهلیز سراپرده سیاهان حبش را بسته دامن در سپاهان. نظامی. کس نداردگوش در دهلیزها تا بپرسم از کنیزک چیزها. مولوی. ناگاه از ظلمت دهلیز خانه روشنایی بتافت. (گلستان). و پدرش صلاح الدین المظفر صدری بود بزرگ محتشم... اعمال بزرگ چون عمارت ثغرتیز که دهلیز وزارت است کرده. (المضاف الی بدایعالازمان ص 1 و 2). - دهلیز پرده، دالان پرده سرای یا سراپرده: چو آمد به نزدیک پرده سرای خرامید نزدیکی رهنمای بدو گفت اگر نزد شاهم بری بیابی ز من تاج و انگشتری هشیوار بینا دل او را ببرد ز دهلیز پرده بر شاه گرد. فردوسی. - دهلیز خاصه، دهلیز مخصوص امیر یا سلطان: این ابومطیع... پدری داشت بواحمد خلیل نام. شبی از اتفاق نیک به شغلی به درگاه آمده بود... شب دور کشیده بود اندیشید نباید که در راه خللی افتد در دهلیز خاصه مقام کرد و مردی شناخته بود و مردمان او را حرمت نگاه داشتندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122). - دهلیزگه (یا دهلیزگاه) ، محل دهلیز: به دهلیزگه طاقش از آبنوس که برجش همی ماه را داد بوس. اسدی. ، ایوان. (ناظم الاطباء) ، حیاط بیرونی، محل گردش، گوشه ای از خانه. (ناظم الاطباء) ، مجازاً دبر است. (از لغت فرس اسدی نسخۀنخجوانی). مجازاً دبر. (یادداشت مؤلف) : یک روز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بزدش لج به غلط بر در دهلیز. منجیک
اگر بیند که دهلیز خانه را دیوار از گل و خشت است، خدمه خانه مصلح و با امانت باشد. اگر بیند دیوارش از گچ و آجر و یا سنگ بود، دلیل که خدمه خانه مفسد و بی دین و بی امانت باشد. جابر مغربی دهلیز خانه به خواب، خادم خانه است. اگر بیند دهلیز خانه نکو و آبادان است، دلیل بر تندرستی خدمه منزل است. اگر بیند خراب است بیماری خدمه است.
اگر بیند که دهلیز خانه را دیوار از گل و خشت است، خدمه خانه مصلح و با امانت باشد. اگر بیند دیوارش از گچ و آجر و یا سنگ بود، دلیل که خدمه خانه مفسد و بی دین و بی امانت باشد. جابر مغربی دهلیز خانه به خواب، خادم خانه است. اگر بیند دهلیز خانه نکو و آبادان است، دلیل بر تندرستی خدمه منزل است. اگر بیند خراب است بیماری خدمه است.