جدول جو
جدول جو

معنی دهالک - جستجوی لغت در جدول جو

دهالک
(دَ لِ)
چند پشته اند سیاه در بلاد عرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوالک
تصویر دوالک
دوال کوتاه و کوچک، دواله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهالک
تصویر مهالک
مهلکه ها، جاهای هلاک شدن، محل های نیستی و تباهی، جمع واژۀ مهلکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هالک
تصویر هالک
هلاک شونده، نیست شونده، هلاک کننده، نیست کننده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ)
دهان خرد، (اصطلاح جانورشناسی) نام سوراخ بزرگی است در انتهای آزاد اسفنج که آب را به وسیلۀ سوراخهای بوینده می گیرد و از دهانک بیرون می ریزد. (از جانورشناسی عمومی دکتر فاطمی ص 233 و 335)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ابن عمرو بن اسد بن خزیمه. مردی بود آهنگر و گویند اول کسی که کار آهن کرد او بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مرده و هلاک شده. (ناظم الاطباء). مرده و نیست شونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، هلاّ ک، هلّک، هلکی ̍، هوالک که شاذ است.
- امثال:
فلان هالک فی الهوالک. (اقرب الموارد).
، مفازه هالک، مهلکه، من تعرض لها هلک، الهالک من السحائب، التی تصوب بالمطر ثم تقلع فلایکون مطر. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مراتب عشرات در اعداد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
جزیره ای در دریای احمر مابین یمن و حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جزیره ای است میان برّ یمن و و برّ حبشه (قاموس). و بدانجا مغاص لؤلؤ است. (نخب سنجاری ص 32). جزیره ای است در دریای یمن و آن لنگرگاه کشتیهاست برای بلاد یمن و حبشه. شهری است کوچک و گرم که در زمان بنی امیه تبعیدگاه مقصران بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مهلکه و مهلکه و مهلکه. دشتها و بیابانها. (از منتهی الارب). بیابانها. (از اقرب الموارد) ، جاهای هولناک و خطرناک. (ناظم الاطباء). مواضع هلاک. (از اقرب الموارد). جاهای هلاک. (آنندراج) (غیاث اللغات) : چون چیپال آن حال مشاهدت کرد و ممالک خویش به کلی مهالک یافت... سرآسیمه و متحیر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 40). خدای تعالی ذات شریف و نفس نفیس او از آفت آن مسافت و مهالک آن مسالک نگاه داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 288)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
اشنه. دواله. دوالی. آلک. (ریاض الادویه) (بحر الجواهر). نام دارویی خوشبوی. (برهان) (از غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
تصغیر دوال است. (برهان) ، دوالی را گویند که بدان قمار بازند. (برهان) (غیاث) ، نوعی از قماربازی است که به دوال چرم می بازند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به دوالک بازی شود.
- بازی دوالک، کنایه از مکر و حیله و نیرنگ سازی است:
با معجز انبیا چه باشد
زراقی و بازی دوالک.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تهالک علی الفراش، بر بستر افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خمان و چمان رفتن زن. (آنندراج) : تهالکت المراءه فی مشیتها، خمان و چمان رفت آن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خود را بهلاکت زدن آزمندی، شتابان کوشی، افتادن بر چیزی، خرامیدن در رفتار باز افتادن افتادن تسلط، تمایل یافتن در حین راه رفتن، آزمند شدن حریص شدن برچیزی، کوشش کردن بشتاب در امری، آزمندی، جمع تهالکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هالک
تصویر هالک
نیستگرای نیست شونده هلاک شده مرده
فرهنگ لغت هوشیار
دشتها و بیابانها، جاهای هولناک و خطرناک، مواضع هلاک، جمع مهلکه، میر گاهان کشتگاهان میدان جنگ جمع مهلکه: جایهای هلاکت: (و مهاجات شعراء را از اسباب مهالک ممالک سالفه و امم ماضیه شمرده اند)، بیابانها: (و مسالک و ممالک امن گشاده داریم تا تجار فارغ و ایمن شد و آمدی می نمایند)، میدانهای جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هالک
تصویر هالک
((لِ))
هلاک شونده، نیست شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهالک
تصویر مهالک
((مَ لِ))
جمع مهلکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوالک
تصویر دوالک
((دَ لَ))
دوال کوچک و کوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهالک
تصویر تهالک
((تَ لُ))
باز افتادن، افتادن، تساقط، تمایل یافتن در حین راه رفتن، آزمند شدن، حریص شدن بر چیزی، کوشش کردن به شتاب در امری، آزمندی، جمع تهالکات
فرهنگ فارسی معین
مهلکه ها، خطرزارها، ورطه ها، بیابان ها، میدانهای جنگ، مصافگاهها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فانی، قاتل، کشنده، مهلک
متضاد: باقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پشتیبان، مراقب و مواظب
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله ای که تازه متولد شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی