جدول جو
جدول جو

معنی دهاقنه - جستجوی لغت در جدول جو

دهاقنه
(دَ قِ نَ)
جمع واژۀ دهقان. (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به دهقان شود
لغت نامه دهخدا
دهاقنه
جمع دهقان، از ریشه پارسی دهگانان جمع دهقان دهگانان دهاقین
تصویری از دهاقنه
تصویر دهاقنه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهابنه
تصویر رهابنه
کسانی که در خوف از خدا مبالغه کنند، کسانی که بسیار بترسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
دهقان ها، رئیس ده ها، کشاورز ها، دهقان ها، جمع واژۀ دهقان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهانه
تصویر دهانه
محل ورود به هر چیز یا هرجا مثلاً دهانۀ مشک، دهانۀ غار، دهانۀ قنات، دهنه
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
نرمی کردن. ارفاق: هو یهاون نفسه مهاونه، او نرمی می کند با نفس خود. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ نَ)
جمع واژۀ رهبان. (از اقرب الموارد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ راهب. (منتهی الارب). پارسای ترسایان. (آنندراج). رجوع به رهبان شود
لغت نامه دهخدا
(دِ نی یَ)
زراعت و فلاحت. (ناظم الاطباء). رجوع به دهقان و دهقانی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دهقان. (منتهی الارب). جمع واژۀ دهقان که معرب دهگان است. (از آنندراج) (از غیاث) .دهاقنه. جمع واژۀ دهقان که به معنی ساکن ده و صاحب ده باشد و اعراب آن را بر ایرانیان اطلاق می کردند اعم از شهری، روستا، زارع و مالک: رستم بن مهر هرمزدمجوسی پیش او (مظفر که مردی عالم بود) اندر شد...و گفت دهاقین را سخنان حکمت باشد ما را از آن چیزی بگوی. (تاریخ سیستان ص 106). پس او (عبیداﷲ ابی بکره) به سیستان شد بر این جمله، و دهاقین و گبرکان سیستان قصد کردند که عاصی گردند. (تاریخ سیستان ص 93).
و انگه چهارتن را در باغ خویش بنهاد
وندر نگار بستان یکسر همه دهاقین.
ناصرخسرو.
فرخی از سیستان بود... و خدمت دهقانی کردی از دهاقین طوس. (چهارمقاله چ معین ص 58). استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود از دیهی که آن دیه را باژ خوانند. (چهارمقاله ص 75).
راز گوید سر او سوی خط آورده چنان
کان بجز صاحب ما عز دهاقین نکند
هنری عز دهاقین که خداوند هنر
بجز او را به خداوندی تعیین نکند.
سوزنی.
و بر دهاقین و غیر ایشان بسی شدت و درشتی کردی پس دهاقین شکایت کردند. (ترجمه تاریخ قم ص 245). و رجوع به دهقان در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قصبه ای است از دهستان سمیرم پایین بخش حومه شهرستان شهرضاست در 18هزارگزی باختر شهرضا دارای 6983 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تنگ گرفتن کسی را. (منتهی الارب). مضایقه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). ملازه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَغْغُ)
کم شیر گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ نَ)
جمع واژۀ دربان، نگهدارندۀ در. (آنندراج). جمع عربی دربان. جوالیقی گوید: الدرابنه، بوابون، واحدهم دربان (د / د / د) بالفارسیه. (المعرب جوالیقی ص 140)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
دهنه. هر چیز منسوب و مربوط به دهان. (یادداشت مؤلف). هر چیز شبیه به دهان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) ، فرورفتگی تیر که به زه پیوندد. دهان سوفار:
نشود دل چو تیر تا نشوی
بی زبان چون دهانۀ سوفار.
سنایی.
، هرچه را دهان نبود و خواهند که آن را دهانی گویند به حکم استعارت دهانه گویند چون دهانۀ راه و دهانۀ باد و آنچ بدین ماند. (لغت فرس اسدی). دهانۀ کوه و آب و خیک و مشک و امثال آن. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مدخل مشک و جز آن. (ناظم الاطباء) :
دندان تو از دهانۀ زر
هم درصدف لب تو بهتر.
نظامی.
دهنی چون دهانۀ غاری
جز هلاکش نه در جهان کاری.
نظامی.
مخنه، دهانۀ راه. ترعه، دهانۀ حوض. تلعه، دهانۀ فراخ. مهبل، دهانۀ زهدان. فوهه، رشن، فرضه، فرض، فراض، دهانۀ جوی. فغره، دهانۀ وادی. (منتهی الارب).
- دهانۀ چاه، دهنۀ چاه. سر چاه که باز است. (یادداشت مؤلف).
- دهانۀ شیر، کنایه است از افق. (حاشیۀ وحید بر هفت پیکر ص 244) :
صبح چون زد دم از دهانۀ شیر
حالی از گردنش فکند به زیر.
نظامی.
- دهانۀ قرحه، سر قرحه که باز شده باشد. (یادداشت مؤلف).
، آن جایی که رود از میان کوه در جلگه داخل می شود. ابتدای دره و گشادگی آن. (از ناظم الاطباء).
- دهانۀ رود، آنجا که به دریا ریزد. مصب. (یادداشت مؤلف).
، لجام اسب. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا). لجام. لگام. دهنه. افسار. (یادداشت مؤلف). شکیم. شکیمه. (منتهی الارب) ، میلۀ آهنی متصل به سر افسار که در دهان اسب افتد:
چو دانش نداری تو در پارسایی
بسان لگامی بوی بی دهانه.
ناصرخسرو.
اسب جهان چون همی بخواهدت افکند
علم ترا بس بر اسب عقل دهانه.
ناصرخسرو.
ای کرده خرد اندرون جانت
از آهن حکمت یکی دهانه.
ناصرخسرو.
حشمت او بر دهان دهر دهانه ست
فضل نیارد لگام جز به دهانه.
عطاردی.
دست اقبال تو به خیر همی
در دهان قضا دهانه کند.
مسعودسعد.
، هر یک از چشمه های پل چند چشمه. (یادداشت مؤلف) ، مظهر قنات، مدخل کوره، افزاری مر جولاهگان را، هر چیز که بدان لبۀ کارد یا تبر را می پوشانند جهت محافظت آن، زنگار برنج، هر نوع زنگی. (ناظم الاطباء) ، زنگار معروفی باشد و آن از کان مس حاصل می شود و رنگ آن به سبزی و طعم آن شیرین به تلخی مایل بود و دهنۀ فرنگ همین است و آن را در دواها بکار برند خصوصاً جهت دفع سموم و داروی چشم و بهترین آن را از ملک فرنگ آورند. (از آنندراج) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). یک نوع سنگ سبزقیمتی که به دهنۀ فرنگ اشتهار دارد. (ناظم الاطباء) :
ز تاب خشم تو گر پرتوی به روم رسد
شود زبانۀ آتش دهانه های فرنگ.
کمال اسماعیل (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ حُ)
دهقان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ نَ)
کشاورزی و کار با زراعت. (آنندراج). و رجوع به دهقان و دهقنت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ نَ / نِ)
آشتی. صلح. هدنه. (یادداشت مؤلف) : مهادنه با این مناجس دور باشد و لایق عزت اسلام نیاید. (ترجمه تاریخ یمینی). از جانبین صلاح در مصالحت دیدند ظاهراً مهادنه در هم پیوستند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مهادنت شود، (اصطلاح فقه) قرارداد صلح موقت
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
مهادنت. آشتی کردن و صلح نمودن با هم. (ناظم الاطباء). آشتی کردن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج). مصالحه و موادعه. (از اقرب الموارد). مصالحه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ نَ)
جمع واژۀ هجین. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ)
مؤنث دهقان است. (منتهی الارب). رجوع به دهقان شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بُ نِ)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 65هزارگزی خاوری دژ شاهپور. سکنۀ آن 420 تن می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مهادنه و مهادنت در فارسی: آشتی سازش همساز واری (ناچار بابطلمیوس از در مداهنه و مهادنه بیرون شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهابنه
تصویر رهابنه
جمع راهب، هیرسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
جمع دهقان، از ریشه دهگانان جمع دهقان. دهگانان دهاقنه، ایرانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهقانی
تصویر دهقانی
دهگانی کشاورزی عمل و شغل دهقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاژنه
تصویر دیاژنه
فرانسوی میانزادی زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درابنه
تصویر درابنه
جمع دربان، پارسی تازی گشته دربان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانه
تصویر دهانه
دهنه، هر چیز منسوب و مربوط بدهان، مانند دهانه مشک و غار و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهقنه
تصویر دهقنه
از ریشه پارسی دهگانی، دهگان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
((دَ))
جمع دهقان، دهقانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهانه
تصویر دهانه
((دَ نِ))
لگام اسب، مدخل، ورودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
دستاویز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
عذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دامنه
تصویر دامنه
منطقه، حاشیه
فرهنگ واژه فارسی سره
مصب، سر، لب، زمام، لجام، لگام، فم
فرهنگ واژه مترادف متضاد