دنگ کوب را گویند و او شخصی باشد که برنج را ازپوست جدا کند. (برهان) (از انجمن آرا) (از برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به دنگ کوب شود، برنج که با دنگ از کاه جدا شود. مقابل ماشینی، با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن (به وسیلۀ دستۀ فرمان). (فرهنگ فارسی معین)
دنگ کوب را گویند و او شخصی باشد که برنج را ازپوست جدا کند. (برهان) (از انجمن آرا) (از برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به دنگ کوب شود، برنج که با دنگ از کاه جدا شود. مقابل ماشینی، با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن (به وسیلۀ دستۀ فرمان). (فرهنگ فارسی معین)
با استقامت، مقاوم، برای مثال گو پیلتن گفت جنگی منم / به آوردگه بر درنگی منم (فردوسی - ۲/۸۴) ، طولانی، چیره، مسلط، کنایه از سست، درنگ کننده، کاهل، برای مثال درنگی نبودم به راه اندکی / سه منزل همی کرد رخشم یکی (فردوسی - ۳/۱۷۹)
با استقامت، مقاوم، برای مِثال گو پیلتن گفت جنگی منم / به آوردگه بر درنگی منم (فردوسی - ۲/۸۴) ، طولانی، چیره، مسلط، کنایه از سست، درنگ کننده، کاهل، برای مِثال درنگی نبودم به راه اندکی / سه منزل همی کرد رخشم یکی (فردوسی - ۳/۱۷۹)
کوچک تر از اندازۀ مورد نظر بودن مثلاً تنگی لباس، باریکی و کم پهنا بودن، کم بودن فضا یا گنجایش، کنایه از دشواری، کنایه از کمیابی، کنایه از کم بودن زمان، نزدیکی تنگی نفس: در پزشکی درد سینه که انسان به سختی نفس بکشد، ضیق النفس
کوچک تر از اندازۀ مورد نظر بودن مثلاً تنگی لباس، باریکی و کم پهنا بودن، کم بودن فضا یا گنجایش، کنایه از دشواری، کنایه از کمیابی، کنایه از کم بودن زمان، نزدیکی تنگی نفس: در پزشکی درد سینه که انسان به سختی نفس بکشد، ضیق النفس
عدم قدرت تکلم: عقرب (دلالت کند بر) کری و گنگی و علت چشم، عدم فصاحت: هیچ چیز نیست که از او هم تن را فایده بود و هم روان را که... گنگی برد و بدل وی فصاحت آرد... مگر شراب
عدم قدرت تکلم: عقرب (دلالت کند بر) کری و گنگی و علت چشم، عدم فصاحت: هیچ چیز نیست که از او هم تن را فایده بود و هم روان را که... گنگی برد و بدل وی فصاحت آرد... مگر شراب
منسوب به زنگباری، سیاه پوست. یا زنگی سیاه سیاه پوستی که مست باده باشد، شخص شرور و تند خویی که به این و آن تندی کند. یا زنگی زنگ یارومی روم. به کسی گویند که هم خدا خواهد و هم خرما را یعنی گاهی به یک امر و گاهی به امر دیگر بپردازد کار خود را یکسو کن
منسوب به زنگباری، سیاه پوست. یا زنگی سیاه سیاه پوستی که مست باده باشد، شخص شرور و تند خویی که به این و آن تندی کند. یا زنگی زنگ یارومی روم. به کسی گویند که هم خدا خواهد و هم خرما را یعنی گاهی به یک امر و گاهی به امر دیگر بپردازد کار خود را یکسو کن