- دنگ
- صدائی که از بر هم خوردن دو سنگ یا چوب برآید و آلت شالی کوبی
معنی دنگ - جستجوی لغت در جدول جو
- دنگ
- احمق، کودن، کم خرد، ابله، غتفره، غمر، گول، بدخرد، نابخرد، کاغه، کهسله، انوک، دبنگ، خرطبع، شیشه گردن، سبک رای، خل، ریش کاو، کانا، تپنکوز، لاده، چل، گردنگل، فغاک، دنگل، خام ریش، بی عقل، تاریک مغز، کم عقل، کردنگ
برای مثال صد هزاران نام خوش را کرد ننگ / صد هزاران زیرکان را کرد دنگ ، پریشان خاطر، با پریشان خاطری(مولوی۱ - ۷۸۱)
صدایی که از بر هم خوردن دو چیز بلند می شود، جرنگ، دنگ دنگ
دستگاهی که با آن شلتوک را می کوبند تا برنج از پوست جدا شود، آلت شالی کوبی، چوب دنگ
دنگ و فنگ: کنایه از دم و دستگاه، بیابرو، جاه و جلال
- دنگ ((دَ))
- ابله، کودن
- دنگ ((دَ یا دِ))
- دستگاه قالی کوبی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دنگ کوب، با سر بطرف پایین رفتن هواپیما و مجدد باز گشتن (بوسیله دسته فرمان)
کودن، احمق
احمق، کودن، کم خرد، ابله، بدخرد، خرطبع، تاریک مغز، گردنگل، خل، لاده، کاغه، فغاک، سبک رای، کهسله، کانا، گول، غمر، بی عقل، تپنکوز، دنگ، خام ریش، غتفره، ریش کاو، نابخرد، انوک، دبنگ، چل، کم عقل، کردنگ، شیشه گردن
دنکل، اجتماع، گرد هم نشستن در مجلس
درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیر و زین اسب سازند. یا تیر خدنگ. تیری که از چوب خدنگ سازند. یا زین خدنگ. زین اسب که از چوب خدنگ سازند
ابله، نادان، کودن، بداندام، بدشکل
کلید یا دندانۀ کلید، چوب پس در، کلون
درختی با چوب سخت و محکم که از آن نیزه، تیر، زین اسب و مانند آن می ساختند، برای مثال پیشگاهی فراخ و اوجی تنگ / از بسی شاخ سرو و بید و خدنگ (نظامی۴ - ۶۷۹) ،
تیر راست و بلندی که از چوب این درخت می ساختند،برای مثال مگر دشمن است این که آمد به جنگ / ز دورش بدوزم به تیر خدنگ (سعدی۱ - ۵۳) ، کنایه از راست و بلند
تیر راست و بلندی که از چوب این درخت می ساختند،
کدین، چوبی که گازران با آن جامه را می کوبند، کوبین، شنگینه، پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، خایسک، پکوک، کوبن
این واژه به همین گونه در برهان قاطع آمده و فرهنگ آنندراج آن را پارسی می داند از این روی واژه باید ادنگ باشد یکی از آرش های دنگ در پارسی گول و بیهوش است برهان عدنگ را برابر با نادان آورده و ناخوشایند
نادان، احمق، بی آرام، جاهل، ابله
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
کلید
اسبی که موی آن سفیدباشد، اسب خنگ
اسب سفید، خنگ
آبی که در زمستان در بالای ناودان یا محلی دیگر یخ بسته آویزان گردد دنگداله گلفهشنگ
آبی که در زمستان در بالای ناودان یا محلی دیگر یخ بسته آویزان گردد دنگداله گلفهشنگ
دم و دستگاه، جاه و جلال
کسی که در دنگ کار کند و شلتوک کوبد
حکایت صوت کوفتن آهنی به آهن بزرگ دیگر و مانند آن
آبی که در زمستان در سر ناودان یا در جای دیگر یخ بسته و آویزان شده باشد، دنگاله، درگاله، گلفهشنگ، گلفخشنگ
آبی که در زمستان در سر ناودان یا در جای دیگر یخ بسته و آویزان شده باشد، درگاله، دنگداله، گلفهشنگ، گلفخشنگ
کنایه از دم و دستگاه، بیا برو، جاه و جلال
کسی که در دستگاه شالی کوبی کار می کند و شلتوک می کوبد، دنگی