دنده احمق، ابله، کودن، برای مثال اندر این شهر بسی ناکس برخاسته اند / همه خرطبع و همه احمق و بی دانش و دند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰)، فرومایه تخم میوۀ بیدانجیر ختایی که به اندازۀ پستۀ کوچک است و هر سه دانۀ آن در یک غلاف جا دارد و در ابتدا سبز رنگ است و پس از رسیدن زرد یا سیاه می شود، مغز آن در طب به کار می رود، برگ هایش شبیه برگ بادنجان و گل هایش زرد رنگ است و بلندیش تا سه متر می رسد، حب السلاطین
دنده احمق، ابله، کودن، برای مِثال اندر این شهر بسی ناکس برخاسته اند / همه خرطبع و همه احمق و بی دانش و دند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰)، فرومایه تخم میوۀ بیدانجیر ختایی که به اندازۀ پستۀ کوچک است و هر سه دانۀ آن در یک غلاف جا دارد و در ابتدا سبز رنگ است و پس از رسیدن زرد یا سیاه می شود، مغز آن در طب به کار می رود، برگ هایش شبیه برگ بادنجان و گل هایش زرد رنگ است و بلندیش تا سه متر می رسد، حب السلاطین
احمق، کودن، کم خرد، ابله، غتفره، غمر، گول، بدخرد، نابخرد، کاغه، کهسله، انوک، دبنگ، خرطبع، شیشه گردن، سبک رای، خل، ریش کاو، کانا، تپنکوز، لاده، چل، گردنگل، فغاک، دنگل، خام ریش، بی عقل، تاریک مغز، کم عقل، کردنگ برای مثال صد هزاران نام خوش را کرد ننگ / صد هزاران زیرکان را کرد دنگ (مولوی۱ - ۷۸۱)، پریشان خاطر، با پریشان خاطری صدایی که از بر هم خوردن دو چیز بلند می شود، جرنگ، دنگ دنگ دستگاهی که با آن شلتوک را می کوبند تا برنج از پوست جدا شود، آلت شالی کوبی، چوب دنگ دنگ و فنگ: کنایه از دم و دستگاه، بیابرو، جاه و جلال
اَحمَق، کُودَن، کَم خِرَد، اَبلَه، غُتفَرِه، غَمر، گول، بَدخِرَد، نابِخرَد، کاغِه، کَهسَلِه، اَنوَک، دَبَنگ، خَرطَبع، شیشِه گَردَن، سَبُک رای، خُل، ریش کاو، کانا، تَپَنکوز، لادِه، چِل، گَردَنگَل، فَغاک، دَنگِل، خام ریش، بی عَقل، تاریک مَغز، کَم عَقل، کَردَنگ برای مِثال صد هزاران نام خوش را کرد ننگ / صد هزاران زیرکان را کرد دنگ (مولوی۱ - ۷۸۱)، پریشان خاطر، با پریشان خاطری صدایی که از بر هم خوردن دو چیز بلند می شود، جرنگ، دنگ دنگ دستگاهی که با آن شلتوک را می کوبند تا برنج از پوست جدا شود، آلت شالی کوبی، چوب دنگ دنگ و فنگ: کنایه از دم و دستگاه، بیابرو، جاه و جلال
زمزمه، آواز، بانگ شادی و طرب، شادی و نشاط، برای مثال حاش للّه گر کند پیوند با طبع تو غم / طبع غم را از نشاط تو پدید آید دنه (کمال الدین اسماعیل - ۴۷۴)
زمزمه، آواز، بانگ شادی و طرب، شادی و نشاط، برای مِثال حاش للّه گر کند پیوند با طبع تو غم / طبع غم را از نشاط تو پدید آید دنه (کمال الدین اسماعیل - ۴۷۴)
بسیار گرم، سوزان، کنایه از جالب، هیجان انگیز، کنایه از نشانه، کنایه از غم و اندوه و درد و رنج که از مرگ عزیزی به انسان دست دهد، برای مثال ای خضر غیر داغ عزیزان و دوستان / حاصل تو را ز زندگی جاودانه چیست؟ (صائب - ۴۰۹) کنایه از اندوه سخت از ناامیدی و حرمان، برای مثال چو درویش بیند توانگر به ناز / دلش بیش سوزد به داغ نیاز (سعدی۱ - ۱۴۰) آهن تفته که با آن بر بدن انسان یا حیوان علامت می گذراند، جای سوخته با آهن تفته یا آتش، لکه داغ باطله: نشان بیهودگی و از کارافتادگی داغ باطله به کسی زدن: کنایه از او را از جرگۀ درستکاران و کارآمدان بیرون راندن داغ دل: کنایه از داغی که بر دل نشسته باشد، اندوهی سخت که از مرگ عزیزی دست داده باشد، مصیبت بزرگ، مصیبت مرگ یکی از عزیزان داغ دیدن: کنایه از از مرگ فرزند یا یکی از خویشان نزدیک خود دل آزرده شدن داغ شدن: بسیار گرم شدن، بسیار گرم و سوزان شدن داغ کردن: بسیار گرم کردن، گرم و سوزان ساختن، با آهن تفته جایی از بدن انسان یا حیوانی را سوزاندن، با آلت فلزی که در آتش سرخ شده در کفل چهارپایان علامت گذاشتن که شناخته شوند داغ و درفش: داغی که با درفش تفته بر پوست بدن بگذارند و نوعی از شکنجه است که در قدیم متداول بوده داغ و دروش: داغی که با درفش تفته بر پوست بدن بگذارند و نوعی از شکنجه است که در قدیم متداول بوده، برای مثال به موسمی که ستوران دروش و داغ کنند / ستوروار بر اعدا نهاد داغ ودروش (سوزنی - ۲۲۳)
بسیار گرم، سوزان، کنایه از جالب، هیجان انگیز، کنایه از نشانه، کنایه از غم و اندوه و درد و رنج که از مرگ عزیزی به انسان دست دهد، برای مِثال ای خضر غیر داغ عزیزان و دوستان / حاصل تو را ز زندگی جاودانه چیست؟ (صائب - ۴۰۹) کنایه از اندوه سخت از ناامیدی و حرمان، برای مِثال چو درویش بیند توانگر به ناز / دلش بیش سوزد به داغ نیاز (سعدی۱ - ۱۴۰) آهن تفته که با آن بر بدن انسان یا حیوان علامت می گذراند، جای سوخته با آهن تفته یا آتش، لکه داغ باطله: نشان بیهودگی و از کارافتادگی داغ باطله به کسی زدن: کنایه از او را از جرگۀ درستکاران و کارآمدان بیرون راندن داغ دل: کنایه از داغی که بر دل نشسته باشد، اندوهی سخت که از مرگ عزیزی دست داده باشد، مصیبت بزرگ، مصیبت مرگ یکی از عزیزان داغ دیدن: کنایه از از مرگ فرزند یا یکی از خویشان نزدیک خود دل آزرده شدن داغ شدن: بسیار گرم شدن، بسیار گرم و سوزان شدن داغ کردن: بسیار گرم کردن، گرم و سوزان ساختن، با آهن تفته جایی از بدن انسان یا حیوانی را سوزاندن، با آلت فلزی که در آتش سرخ شده در کفل چهارپایان علامت گذاشتن که شناخته شوند داغ و درفش: داغی که با درفش تفته بر پوست بدن بگذارند و نوعی از شکنجه است که در قدیم متداول بوده داغ و دِرَوش: داغی که با درفش تفته بر پوست بدن بگذارند و نوعی از شکنجه است که در قدیم متداول بوده، برای مِثال به موسمی که ستوران دِرَوش و داغ کنند / ستوروار بر اعدا نهاد داغ ودِرَوش (سوزنی - ۲۲۳)
سریانی تازی گشته نام روز ششم کانون الاخر است جشن ترسایان است که در آن روز یحیی عیسی را در رود اردن به آ یین شست روز دوازدهم پس از زایش عیسی است که در آن روز ستاره ای شگفت در آسمان دیده شد روز ششم ماه کانون الاخر روزه عید دنح مسیحیان است. گویند که یحیی بن زکریا درین روز مسیح را در آب معمودیه بنهر اردن غسل تعمید داد
سریانی تازی گشته نام روز ششم کانون الاخر است جشن ترسایان است که در آن روز یحیی عیسی را در رود اردن به آ یین شست روز دوازدهم پس از زایش عیسی است که در آن روز ستاره ای شگفت در آسمان دیده شد روز ششم ماه کانون الاخر روزه عید دنح مسیحیان است. گویند که یحیی بن زکریا درین روز مسیح را در آب معمودیه بنهر اردن غسل تعمید داد
کوته بالا عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد و آن از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه بوجودآمده است. در جانوران چهار پا دم بشکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان بشکل پرهایی که در پایان بدن آنها روییده. یا دم گاو دنب گاو، تازیانه بزرگ، نفیر گاودم. یا با دم خود گردو شکستن بسیار شاد وخندان بودن از پیشامدی نیک. یا دم بتله ندادن طوری با احتیاط زفتار کردن که دچار عواقب وخیم نشوند. یا دم گاوی بدست آوردن (داشتن) وسیله ای (برای امرار معاش) بدست آوردن (داشتن)، ساقه کوتاه و باریکی که میوه یا دانه آن بوسیله آن به شاخه درخت و گیاه متصل است. یا دم خروس دمب خروس دنب دیک، بهانه: (دم خروسی در دست دارد)
کوته بالا عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد و آن از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه بوجودآمده است. در جانوران چهار پا دم بشکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان بشکل پرهایی که در پایان بدن آنها روییده. یا دم گاو دنب گاو، تازیانه بزرگ، نفیر گاودم. یا با دم خود گردو شکستن بسیار شاد وخندان بودن از پیشامدی نیک. یا دم بتله ندادن طوری با احتیاط زفتار کردن که دچار عواقب وخیم نشوند. یا دم گاوی بدست آوردن (داشتن) وسیله ای (برای امرار معاش) بدست آوردن (داشتن)، ساقه کوتاه و باریکی که میوه یا دانه آن بوسیله آن به شاخه درخت و گیاه متصل است. یا دم خروس دمب خروس دنب دیک، بهانه: (دم خروسی در دست دارد)
بسیار گرم، سوزان، (مجازاً) پررونق، هیجان انگیز، دل کسی را تازه کردن باعث یادآوری و تجدید غمی شدن که او در گذشته تحمل کرده است، چیزی را به دل کسی گذاشتن کسی را از داشتن چیز دلخواهش محروم کردن، پیشانی نشانی که
بسیار گرم، سوزان، (مجازاً) پررونق، هیجان انگیز، دل کسی را تازه کردن باعث یادآوری و تجدید غمی شدن که او در گذشته تحمل کرده است، چیزی را به دل کسی گذاشتن کسی را از داشتن چیز دلخواهش محروم کردن، پیشانی نشانی که