جدول جو
جدول جو

معنی دنامه - جستجوی لغت در جدول جو

دنامه
(دِنْ نا مَ)
زن کوتاه بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قصیر. (اقرب الموارد). و رجوع به دنّابه شود، مورچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ذره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دنامه
کوتاه بالا زن، مورچه
تصویری از دنامه
تصویر دنامه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمامه
تصویر دمامه
نفیر، نای، شیپور، برای مثال چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه / تو مپندار که آن مه غم دستار تو دارد (مولوی۲ - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعامه
تصویر دعامه
ستون، ستون خانه، پایه ای چوبی که برای داربست یا سایه بان به کار ببرند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فَرْ رُ)
زشت روی و خردجسم و حقیر گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زشت روی شدن. (المصادر زوزنی) (ازتاج المصادر بیهقی) (دهار). و رجوع به دمامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَزْ زُ)
ناکس گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دنا. (ناظم الاطباء) ، ضعیف گردیدن، نزدیک گردیدن، حقیر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَذْ ذی)
گام نزدیک گذاشتن خارپشت و خرگوش در شتاب روی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آهسته و نرم رفتن شتر. (از منتهی الارب). درم. درمان. و رجوع به درم و درمان شود
لغت نامه دهخدا
(دِمَ)
دعامه. ستون، جرز، هر چیز که اساس و بنیاد کاری باشد، چرخ چاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به دعامه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
ستون خانه، چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. دعام. ج، دعائم، چوب چرخ، و آن دو را دعامتان گویند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چوب سر چاه که چرخ بر او نهند. (دهار). و رجوع به دعامتان شود، مهتر قوم که بر وی تکیه کنند درکارها. (منتهی الارب). سید و سرور قوم. (از اقرب الموارد). پشتیوان. رئیس قوم. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، (اصطلاح نحو) ضمیر فاعل که بین مبتدا و خبرواقع شود، مانند: زید هو المنطلق. (از ناظم الاطباء). ضمیر عماد. رجوع به ضمیر عماد ذیل عماد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
شرط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناکس و بخیل گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
انام. مردمان. مردم. (از فرهنگ فارسی معین) :
نصر است باب میر که فخر انامه بود
بخشیدنش همه زر، با سیم و جامه بود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ یَ)
ریمناک گردیدن و چرک شدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، معیوب و زشت گردیدن عرض و خلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِنْ نا بَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دنامه. کوتاه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دُوْ وا مَ)
بادپر. ج، دوّام. (منتهی الارب). گردنا. (زمخشری). گردنای. (دهار). گردناک. بازیی است. ج، دوامات. (مهذب الاسماء). مقثّه. مطثّه. (السامی فی الاسامی). گردنای و آن رابه مکبع یعنی تازیانه زنند تا بگردد. فلکه ای که کودکان ریسمانی بدان بسته بر زمین افکنند و گردد. گردنا. (یادداشت مؤلف). کره مانندی است چوبین که طفلان بدان بازی کنند می افکنند آن را پس می گردد بر زمین و آواز می کند. به فارسی بادپر است. ج، دوام. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَمْ ما مَ)
دختر با گفتاری فریبنده. دختری زیرک که خود را چون زنان سالخورده نماید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / مِ)
دمامه. زشت رویی و زشتی. (ناظم الاطباء) : گویند که بدین میانه اندر اعتدال هوا بیشتر است (یعنی در میان زمین که خراسان و ایران و سجستان باشد) و قد مردمان این نواحی مستوی است و سرخی روسیان ندارند و سیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان و دمامۀ اهل چین. (تاریخ سیستان). و رجوع به دمامه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / مِ)
نقاره. (غیاث). کوس و نقاره. (ناظم الاطباء) (از برهان) (انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر). طبلک. (زمخشری). نقاره را گویند. (فرهنگ جهانگیری). نقاره و طبل، و با لفظ نواختن مستعمل. (از آنندراج). دبدبه. (دهار) (زمخشری) : و صدای رعد طبل و دمامه به عیوق برآمد. (تاج المآثر).
به چرخ رفت ز هر صف نفیر چنگ و نی و دف
دم دمامه و شندف غریو ارغن و مزمر.
هدایت (ازآنندراج).
ای شاه ملک رتبت خورشیدسریر
فیلت به نقاره خانه گاه زد و گیر
آورد ز سر دمامه وز دندان چوب
سنجش شده گوشها و خرطوم نفیر.
سیف الملوک (ازجهانگیری).
- دمامه نواختن،طبل کوفتن. نقاره زدن:
خروس سحر در وصول هلال
دمامه نوازد به نامش ز بال.
ملاطغرا (از آنندراج).
، نفیر را نامند که برادر کوچک کرناست. (برهان). نفیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) (ازآنندراج) (از انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر).
- دمامه دمیدن (دردمیدن) ، شیپور زدن:
دمامه دردمیدند از پگاهی
روان گشتند چون دریا سپاهی.
نزاری قهستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
زشت روی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / دُ مَ)
خارپشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کُ)
بخوابانیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به انامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بخواب کردن و خوابانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ارقاد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ندامه
تصویر ندامه
ندامت در فارسی پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
منامه در فارسی پایجامه جامه خواب، خوابگاه، گور جای خواب، جامه خواب، قبر گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انامه
تصویر انامه
خوابانیدن، نزار کردن، کشتن انام مردم مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوامه
تصویر دوامه
باد بر بازیچه ای است فرفره، گرداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنابه
تصویر دنابه
کوتاه بالا مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناسه
تصویر دناسه
چرکینی، آکناکی، زشت گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناعه
تصویر دناعه
زفتیدن (بخیل گشتن)، ناکس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناوه
تصویر دناوه
نزدیکی خویشی
فرهنگ لغت هوشیار
ستون، شاه تیر، پشتیبان، ریش سپید مهتر تیره، چوب چرخ، سامه (شرط) ستون، پایه چوب داربست، بزرگ قوم جمع دعائم (دعایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمامه
تصویر دمامه
زشت روی زشت رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منامه
تصویر منامه
((مَ مَ یا مِ))
جای خواب، جامه خواب، قبر، گور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمامه
تصویر دمامه
((دَ مَ یا مِ))
نقاره، کوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انامه
تصویر انامه
((اَ مَ))
انام، مردم، مردمان
فرهنگ فارسی معین