جدول جو
جدول جو

معنی دمه - جستجوی لغت در جدول جو

دمه
باد شدید همراه با برف، باد و برف و سرما، برای مثال و گر گوسپندی برند از رمه / به تیره شب و روزگار دمه (فردوسی - ۶/۵۵۵)
بخار، دم، آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند، آلت دمیدن، برای مثال نقد را سکه در عیار آورد / دمه و کوره را به کار آورد (امیرخسرو- مجمع الفرس - دمه)
دم، لب و کنار چیزی، لبۀ تیز کارد و شمشیر، برای مثال دمه بر در کشیده تیغ پولاد / سر نامحرمان را داده بر باد (نظامی۲ - ۱۵۶)
تصویری از دمه
تصویر دمه
فرهنگ فارسی عمید
دمه
(اِ تِ)
سخت گرم شدن ریگ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، سخت شدن گرما. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سخت شدن گرما بر سگ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
گرم کردن آفتاب چیزی را و یا سخت شدن آن چیز بر روی آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دمه
(دَ مَ)
پارۀ خون. (منتهی الارب). پاره ای از خون، و هی اخص من الدم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دمه
(دَ مَهْ)
بازیچه ای مر کودکان تازی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دمه
(دُ مَ / مِ)
منسوب به دم: کژدمه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دمه
(دُمْ مَ)
روش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طریقه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یک نوع بازیچه است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یکی از سوراخهای کلاکموش. ج، دمم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سوراخ موش دشتی. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، دمه ورمه، شدت گرما. (از نشوءاللغه ص 18)
لغت نامه دهخدا
دمه
(دِمْ مَ)
شپش، مرد کوتاه بالای حقیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مورچه. (منتهی الارب) ، گربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گوسپند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، پشکل شتر و گوسپند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دمه
آلت دمیدن
تصویری از دمه
تصویر دمه
فرهنگ لغت هوشیار
دمه
((دَ مِ))
باد سخت با برف و سرما
تصویری از دمه
تصویر دمه
فرهنگ فارسی معین
دمه
لبه چیزی مانند دم تیغ
تصویری از دمه
تصویر دمه
فرهنگ فارسی معین
دمه
دم آهنگری
تصویری از دمه
تصویر دمه
فرهنگ فارسی معین
دمه
دم، لبه، دم آهنگری، بخار، حرارت، گرما، گرمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دمه
دومین، باران نرم، باران نرم همراه با باد، کارد یا هر چیز برنده.، دنبه ی گوسفند، دسته ی بیل و تبر و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دره
تصویر دره
(دخترانه)
مروارید بزرگ، یک دانه مروارید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دشمه
تصویر دشمه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی و جد تخواره شاه دستان در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
خادم، مجموع کارکنان یک وسیله، مکان یا ماشین مثلاً خدمۀ مسجد، خدمۀ هواپیما، خدمۀ هتل
فرهنگ فارسی عمید
(اِ مَ)
جمع واژۀ ادیم
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خدمت نمودن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از قاموس) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از معجم الوسیط). چاکری کردن کسی را. در نزد طبیبان بر دو قسم خدمه است: 1- خدمه مهیئه. 2- خدمه مؤدیه.
1- خدمه مهیئه: غایت از آن تهیه و آماده کردن ماده است برای پذیرش فعل مخدوم و فعل آن متقدم بر فعل رئیس است، چون خدمت ریه برای قلب و خدمت معده از جهت کبد. 2- خدمه مؤدیه: غایت از آن تأدیه و رسانیدن چیزهایی است که مخدوم در آنها فعلی انجام داده به اعضاء قابله چون شرائین برای قلب و اورده برای دماغ و مجرای منی برای خصیتین. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
دوال. (منتهی الارب) (از قاموس) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از البستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ مَ)
روگاه قوم وپیشوای آنان. (منتهی الارب). ادام. ادم.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
شهریست از شهرهای سهل که خدای تعالی آنرا باژگونه گردانید و آنرا ملکی خاص بود که او را ملک ادمه گفتندی و در مروج الذهب ’ادما’ و در ابن الوردی ’أذمی’ آمده است. (ضمیمۀمعجم البلدان). یکی از شهرهای پنجگانه ’سدیم’ بود که بعلت عصیان ساکنینش از جانب خداوند با آتش و گوگرد سوخته شد. (سفر تثنیه 29:23) (قاموس کتاب مقدس) ، نزدیک گردانیدن کسی را. (منتهی الارب). نزدیک کردن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک آوردن، ادناء ناقه، نزدیک شدن نتاج ناقه. (منتهی الارب). نزدیک آمدن زه اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، بزیست تنگ زندگانی کردن. (منتهی الارب). در تنگدستی بودن، مرتکب عیب و نقیصه گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ادمت. گندم گونی.
رجوع به ادمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
پیشوای قوم و روگاه آنها که شناخته شوند به او. مقتدا. ادام. ادم، پشت فرونشسته، آنکه گردنش بدوش فروشده باشد. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، کوتاه دستها (اسب). اسبی کوتاه دست. (تاج المصادر بیهقی) ، بیت ادن ّ، خانه پست. مؤنث: دنّاء
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ مَ)
دوال سطبر تافته شده مانند حلقه ای بر خردگاه شتر بسته پاافزار وی را بدان محکم کنند. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از معجم الوسیط) ، پای برنجن. (منتهی الارب). پای برنجن و حلقۀ گرد. (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از معجم الوسیط) (از قاموس).
- امثال:
کالممهوره احدی خدمتیها. این مثل برای حمق زده میشود. (از معجم الوسیط) ، حلقۀ قوم. (ازمنتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از قاموس) (از البستان). منه: فض اﷲ خدمتهم، شکست و پراکنده کرد جماعت آنها را. (از منتهی الارب). منه: ’الحمداﷲ الذی فض خدمتکم’. (از حدیث خالد بن ولید به مرازبه فارس از معجم الوسیط) ، ساق. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از قاموس) (از لسان العرب) (از تاج العروس). ج، خدم، خدام: ابدت الحرب عن خدام المخدرات، ای اشتدت. (از معجم الوسیط) ، جمع واژۀ خادم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ دِ مَ / حُ دَ مَ)
دیگ زود بجوش آینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ)
تأنیث ثدم
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
ساعت از شب واز روز. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از قاموس) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ مَ)
آتش، آواز آتش افروخته، آواز شکم، آواز شکم مار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
ج ادیم. پوستها، جمع واژۀ ادام. نانخورشها
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
سپیدی ساق گوسپند و بز کوهی و سپیدی در سیاهی وسیاهی در سپیدی ساق آنها نزدیک خردگاه. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از قاموس) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
اجتماع مردم، قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادمه
تصویر ادمه
پاره پوست، پشت پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمه
تصویر آمه
فراخی سال، (دوات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
((خَ دَ مِ))
جمع خادم، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
خادمان، خدام، خدمتکاران
فرهنگ واژه مترادف متضاد