تمرتاش. تیمورتاش فرزند امیر چوپان وزیر ایلخانان (مقتول 728 هجری قمری). این کلمه ترکی است و مرکب از دمر به معنی آهن و داش به معنی سنگ و در لهجۀ آذربایجان کلمه اول (دمر) به فتح دال و کسر میم (کسرۀ کشیده که همان یای مجهول باشد) تلفظ می شود
تمرتاش. تیمورتاش فرزند امیر چوپان وزیر ایلخانان (مقتول 728 هجری قمری). این کلمه ترکی است و مرکب از دمر به معنی آهن و داش به معنی سنگ و در لهجۀ آذربایجان کلمه اول (دمر) به فتح دال و کسر میم (کسرۀ کشیده که همان یای مجهول باشد) تلفظ می شود
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، سنگ پستان، مویزه، مویزک عسلی، شیرینک، سگ پستان، مویزج عسلی، دبق، داروش
سِپِستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، سَنگ پِستان، مَویزِه، مَویزَک عَسَلی، شیرینَک، سَگ پِستان، مَویزَج عَسَلی، دِبق، داروَش
فرمان دور شدن، کنایه از نیزۀ دو شاخه ای که در قدیم پیشاپیش پادشاه می برده اند تا مردم آن را ببینند و از سر راه دور شوند، برای مثال برآورد از جگر آهی چنان سرد / که گفتی دور باشی بر جگر خورد (نظامی۲ - ۲۳۱)، کنایه از آهی که از ته دل برآید، برای مثال چو دارا جواب سکندر شنید / یکی دور باش از جگر برکشید (نظامی۵ - ۸۱۵)، کنایه از مانع، کنایه از نگهبان شاه
فرمان دور شدن، کنایه از نیزۀ دو شاخه ای که در قدیم پیشاپیش پادشاه می برده اند تا مردم آن را ببینند و از سر راه دور شوند، برای مِثال برآورد از جگر آهی چنان سرد / که گفتی دور باشی بر جگر خورد (نظامی۲ - ۲۳۱)، کنایه از آهی که از ته دل برآید، برای مِثال چو دارا جواب سکندر شنید / یکی دور باش از جگر برکشید (نظامی۵ - ۸۱۵)، کنایه از مانع، کنایه از نگهبان شاه
در اوستا امرتات است جزء اخیر آن که تات باشد پسوند است که جداگانه مورد استعمال ندارد همین جزء در خرداد نیز دیده می شود. پارۀ دیگر این واژه از دو جزء ساخته شده نخست از ’ا’ که از ادوات نفی است یعنی نه از برای این جزء در فارسی ’نا’ یا ’بی’آورده می شود. جزء دوم، مرت یا مرت است یعنی مردنی و درگذشتنی و نیست شدنی و نابودگردیدنی. بنابراین امرداد یعنی بی مرگ و آسیب ندیدنی یا جاودانی و باید امرداد با ادات نفی ’ا’ باشد نه مرداد که معنی برخلاف آن را می دهد. امرداد در دین زردشتی امشاسپندی است که نمایندۀ بی مرگی و جاودانی یا مظهر ذات زوال ناپذیر اهورا مزداست. در جهان خاکی نگهبانی گیاهها و رستنیها به او سپرده شده است. (از فرهنگ ایران باستان پور داود ص 59). و رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف دکتر معین و امشاسپندان شود.
در اوستا امرتات است جزء اخیر آن که تات باشد پسوند است که جداگانه مورد استعمال ندارد همین جزء در خرداد نیز دیده می شود. پارۀ دیگر این واژه از دو جزء ساخته شده نخست از ’اَ’ که از ادوات نفی است یعنی نه از برای این جزء در فارسی ’نا’ یا ’بی’آورده می شود. جزء دوم، مرت یا مرت است یعنی مردنی و درگذشتنی و نیست شدنی و نابودگردیدنی. بنابراین امرداد یعنی بی مرگ و آسیب ندیدنی یا جاودانی و باید امرداد با ادات نفی ’اَ’ باشد نه مرداد که معنی برخلاف آن را می دهد. امرداد در دین زردشتی امشاسپندی است که نمایندۀ بی مرگی و جاودانی یا مظهر ذات زوال ناپذیر اهورا مزداست. در جهان خاکی نگهبانی گیاهها و رستنیها به او سپرده شده است. (از فرهنگ ایران باستان پور داود ص 59). و رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف دکتر معین و امشاسپندان شود.
گرفتن یا ربودن. (منتهی الارب). از دست کسی ربودن یا گرفتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از متن اللغه) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گویا مصحف امتراش باشد. (تاج العروس، از اقرب الموارد)
گرفتن یا ربودن. (منتهی الارب). از دست کسی ربودن یا گرفتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از متن اللغه) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گویا مصحف امتراش باشد. (تاج العروس، از اقرب الموارد)
کنایت از دیر پاییدن و ثبات و پایداری، (برهان)، در تداول امروز: بانگ و فریاد و سر و صدا، آدم پرشور و شر، (لغات محلی شوشتر - خطی)، تأکید در امر بداشتن، (لغات محلی شوشتر)
کنایت از دیر پاییدن و ثبات و پایداری، (برهان)، در تداول امروز: بانگ و فریاد و سر و صدا، آدم پرشور و شر، (لغات محلی شوشتر - خطی)، تأکید در امر بداشتن، (لغات محلی شوشتر)
گی. از تیره لورانتاسه یک گیاه دارویی است که دارای نمک های پتاس، آهک، منیزی، گلوکز، ید وساپونین میباشد. (کارآموزی داروسازی جنیدی ص 189) به زبان دیلمی اسم غنم است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
گی. از تیره لورانتاسه یک گیاه دارویی است که دارای نمک های پتاس، آهک، منیزی، گلوکز، ید وساپونین میباشد. (کارآموزی داروسازی جنیدی ص 189) به زبان دیلمی اسم غنم است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
یا تیمورطاش امیر حسام الدین بن نجم الدین ایلغازی که بدست بنی ارتق در دیار بکر حکومت یافت والی حلب و حاکم ماردین بود و بعد از 30 سال حکومت در ماردین و میافارقین در سال 547 هجری قمری درگذشت و مرد کریم الطبع و بردبار بود. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 164 و ج 2 ص 229 شود
یا تیمورطاش امیر حسام الدین بن نجم الدین ایلغازی که بدست بنی ارتق در دیار بکر حکومت یافت والی حلب و حاکم ماردین بود و بعد از 30 سال حکومت در ماردین و میافارقین در سال 547 هجری قمری درگذشت و مرد کریم الطبع و بردبار بود. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 164 و ج 2 ص 229 شود
بمعنی خادم و ملازم و نوکر و خدمتکار باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از خادم و ملازم و خدمتگار. (از انجمن آرا) : آبای علویند کمردار این خلف راضی بدان که سایه بر آبا برافکند. خاقانی. چرخ هارون کمردارش و چون هارونان ز انجمش زنگله ها درکمر آویخته اند. خاقانی. قبا بسته کمرداران چون پیل کمربندی زده مقدار ده میل. نظامی
بمعنی خادم و ملازم و نوکر و خدمتکار باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از خادم و ملازم و خدمتگار. (از انجمن آرا) : آبای علویند کمردار این خلف راضی بدان که سایه بر آبا برافکند. خاقانی. چرخ هارون کمردارش و چون هارونان ز انجمش زنگله ها درکمر آویخته اند. خاقانی. قبا بسته کمرداران چون پیل کمربندی زده مقدار ده میل. نظامی
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. در 2هزارگزی جنوب قره آغاج و 33هزارگزی شوسۀ مراغه به میانه. سکنه 379. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و نخود وبزرک و زردآلو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی و راه آنجا مالروست. در دو محل بنام ’دبردان بالا’ و ’دبردان پائین’ بفاصله دوهزارگزی ازیکدیگر واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. در 2هزارگزی جنوب قره آغاج و 33هزارگزی شوسۀ مراغه به میانه. سکنه 379. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و نخود وبزرک و زردآلو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی و راه آنجا مالروست. در دو محل بنام ’دبردان بالا’ و ’دبردان پائین’ بفاصله دوهزارگزی ازیکدیگر واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)