جدول جو
جدول جو

معنی دماسنین - جستجوی لغت در جدول جو

دماسنین
چسباندن، گیر دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
آلتی که درجۀ حرارت را معین کند، میزان الحراره، ترمومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثمانین
تصویر ثمانین
هشتاد، هشت ده تا، عدد «۸۰»
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سِ)
جمع واژۀ محسن (در حالت نصبی و جری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حلزون. (دزی ج 2 ص 565)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
شهری است نزدیک جزیره ابن عمر بالای موصل بدامنۀ کوه جودی. گویند پس از قرار گرفتن کشتی نوح بر جودی هشتاد مرد که با وی از کشتی فرود آمدند بدین جای اقامت گزیدند و قریه ای بنا کردند و از اینرو این محل را بنام ثمانین (هشتادان) خواندند. (مراصد الاطلاع). شهری است پربرکت و دارای جامع. (انساب سمعانی). از آن شهر است عمر بن ثابت ثمانینی نحوی. (روضات الجنات ص 322)
لغت نامه دهخدا
نام مردی است که حصارسنگویه کرده است در هندوستان و ستونهایش هریک یک پاره است و هر ستون به هزار مرد بر نتوان و به دو کس کرده اند مردی و زنی، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 404)، نام مردی است که عمارت سنگویه را در هندوستان به همراهی زنی مازینه نام ساخت، (برهان)، نام مردی بوده که حصار سنگویه را او و زن او مازینه در هندوستان ساخته اند و ستونهایش یک پاره است، (آنندراج) :
به هندوستان نام آن هردو تن
بود مازنین مرد و مازینه زن،
اسدی (بنقل لغت فرس چ اقبال ص 404)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
توراه الثمانین، نامی است ترجمه یونانی از تورات را و این ترجمه را هفتاد و دو تن (ثعالبی در ثمارالقلوب هشتاد تن آورده است) یهود مصری بفرمان بطلمیوس محب الاخوه کرده اند. و آنرا توریهالسبعین نیز نامند و این همان ترجمه است که فردوسی بدان نام هفتادکرد داده:
کنیزک بدادار سوگند خورد
بزنار و شماس و هفتادکرد.
فردوسی.
و معتبرترین ترجمه های توراه همین ترجمه است
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 21هزارگزی شمال شرقی آوج، کوهپایه، معتدل و دارای 431 تن سکنه، آب آن از رودخانه هکدر و چشمه سار و محصول آنجا غلات و سیب زمینی و انگور و زردآلو و مختصر قلمستان، شغل اهالی آن زراعت و گلیم و جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
آرام و آرامش. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شاخنات است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 127 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
جمع واژۀ دائن. وامخواهان، وامداران. مدیونین
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران. واقع در 3هزارگزی ورامین. آب آن از قنات تأمین می شود. سکنۀ آن 104 تن. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زِ شُ دَ)
دماندن. متعدی از دمیدن. (یادداشت مؤلف). تشرید. (دهار) ، رویانیدن. (یادداشت مؤلف) :
از خون عدو جوی روان گشته چو وادی
وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح.
مسعودسعد.
- بردمانیدن، رویانیدن. (یادداشت مؤلف) :
بردمانیده علی رغم من ای ماه سما
چشمۀ مهر تو از چشمۀ نوش تو گیا.
مختاری غزنوی.
و رجوع به دماندن و دمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زِتَ)
مصدر متعدی از دمیدن. دمانیدن، رویاندن. رویانیدن:
فتح باب عنایتش به کرم
بدمانده ز شوره مهرگیاه.
ابوالفرج رونی.
اکنون نشانش آنکه ز سینه بجای موی
جز حرف عاشقی ندماند مسام تو.
سنایی.
و رجوع به دمیدن شود، جوش کردن. (یادداشت مؤلف) : و جوز خشک دهان را بدماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پسته، سدۀ جگر بگشاید و گرده را نیک بود و دهان بدماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بادنجان، اندر وی مادتی تیز و برنده و سوزان، خون را بسوزاند و سودا کند و دهان را بدماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است به صعید. (منتهی الارب). دهی بزرگ است به صعید در شرق نیل و بستانها و نخل فراوان دارد، و از آن ده است بدرالدین محمد بن ابی بکر مؤلف تعلیق الفرائد. (از یادداشت مولف)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
میزان الحراره. اسبابی برای اندازه گیری دما. هر یک از خواص فیزیکی یک ماده را که تابع دمای آن باشد می توان برای اندازه گیری دما بکار برد، از آن جمله است حجم یک مایع یا گاز در تحت فشار ثابت فشار یک گاز در صورت ثابت بودن حجم آن، مقاومت برقی یک جسم هادی، خواص گرمای برقی و غیره. دماسنج معمولی جیوه ای مبتنی بر انبساط ظاهری جیوه با ازدیاد دماست، و اساساً مرکب از لولۀ نازکی است که یک انتهایش بسته است و انتهای دیگرش به مخزن یا حبابی منتهی می شود، مخزن و قسمتی از لوله محتوی جیوه است. مدرج کردن اسباب بر اساس درجه بندی دماست، مثلاً در درجه بندی رایج صدبخشی مخزن و لوله را یک بار در یخ مذاب فرومی برند و نقطۀ تعادل سطح جیوه را صفر (0) نشان میکنند، سپس مخزن و لوله را در بخار آب جوشان در تحت فشار جو فرومی برند و سطح تعادل را 100 نشان میکنند، بالاخره فاصله بین درجات 0 تا 100 را به 100 قسمت متساوی تقسیم می کنند. بر حسب بالارفتن یا پایین آمدن دما، سطح جیوه در لوله بالا یا پایین میرود و درجۀ تغییر تعادل سطح جیوۀ دما را نشان می دهد. در اندازه گیری دماهای پست، به جای جیوه، الکل، اتر یا تولوئن بکار می برند. دماسنجهای گازی دمارا به وسیلۀ تغییراتی که به سبب تغییرات دما عارض حجم گازی که فشارش ثابت است می شود، اندازه میگیرند. دماسنج بیشینه ای دماسنجی است که پس از سرد شدن هم درجۀ نظیر حد اعلایی را که دما به آن رسیده است نشان میدهد، دماسنج طبی که معمولاً آن را درجه می خوانند و درجات آن از 32 تا 44 صدبخشی (در حدود دمای بدن در حال عادی) است و هر درجه ای به 10 عشر تقسیم شده است، از اقسام دماسنج بیشینه ای است. از جنبۀ تاریخی، گالیله و سانکتوریوس دماسنجهایی اختراع کردند. متجاوز از یک قرن بعد، سه نوع دماسنج فارنهایت، رئومور، و سلسیوس یا صدبخشی اختراع شد، که هنوز رایج ترین دماسنجهاست. اولی را فارنهایت (به سال 1714 میلادی) و دومی را رئومور (به سال 1730 میلادی) و سومی را سلسیوس اختراع کرد (احتمالاً در 1742 میلادی). (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
هشتاد. ثمانون، احمق من صاحب ضأن ثمانین، مثل است و قصه آن است که اعرابی کسری را مژده ای برد و کسری گفت هر چه خواهی درخواه که تراست و او هشتاد میش خواهش کرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از طمانین
تصویر طمانین
آرام آرامش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محسن، دهشمندان جمع محسن در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع محسن در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمانین
تصویر ثمانین
هشتاد ثمانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
میزان الحراره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراسنین
تصویر فراسنین
فرانسوی نخستین اشکوب دوونی زبرین فرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمانین
تصویر ثمانین
((ثَ))
هشتاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
((دَ. سَ))
میزان الحراره، آلتی جهت اندازه گرفتن درجه حرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دماسبیان
تصویر دماسبیان
اکیزه تینه
فرهنگ واژه فارسی سره
گیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبیدن، برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
گیر بده، بچسبان، بندکن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسباندن، گیردادن
فرهنگ گویش مازندرانی
مالاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پوشاندن، خیس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسباندن، مایه زدن، مثل: مایه زدن شیر و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتن، چنگ انداختن، چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی