جدول جو
جدول جو

معنی دماستن - جستجوی لغت در جدول جو

دماستن
چسبیدن، برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داستان
تصویر داستان
افسانه، سرگذشت، حکایت دستان، قصه، مثل
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن، برای مثال شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی - ۳/۳۷۶)
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن، برای مثال از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی - ۲۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
دانایی و آگاهی داشتن، گمان کردن، پنداشتن، به حساب آوردن، برای مثال گر از پیوند او فخریت نبود / چنین دانم که هم عاری نباشد (انوری - ۸۲۰)
تشخیص دادن، برای مثال شب و روز در بحر سودا و سوز / ندانند زآشفتگی شب ز روز (سعدی۲ - ۲۰۸)
شناختن، توانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
آلتی که درجۀ حرارت را معین کند، میزان الحراره، ترمومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
زینت دادن، زیور کردن، خوش نما گردانیدن، برای مثال چنین تا بیامد مه فوردین / بیاراست گلبرگ روی زمین (فردوسی - ۸/۲۳۷)، آرایش کردن
نظم و ترتیب دادن، چیدن
گستردن، راست کردن
فراهم کردن، آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گماشتن
تصویر گماشتن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، برگماردن، برگماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواستن
تصویر خواستن
طلب کردن، طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانستن
تصویر مانستن
مانند شدن به چیزی، شبیه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماشتن
تصویر گماشتن
نصب کردن، چیره کردن، مستولی ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامستن
تصویر کامستن
بر هم زدن، معامله دبه در آوردن، : (و به پری پوست آن دینار بخریدند و از آن گرانبها بود کامستندید و نزدیک بود که نخرندی) (کشف اسرار)، معامله را به هم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکاستن
تصویر نکاستن
کم نکردن، ناکاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
آگاهی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستان
تصویر داستان
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
زیور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواستن
تصویر نواستن
بی میل بودن در خوراک (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
میزان الحراره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخستن
تصویر درخستن
مجروح کردن، داغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجستن
تصویر درجستن
جستن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
نشاندن نشانیدن: سرهفته شه خواندوبنشاستش اباخلعت وباره آراستن، (شا. فرنظا)، کاشتن کشتن: دردل ماشاخ مهربانی بنشاست دل نه ببازی زمهرخواسته برکند. (رودکی. چا. نف. ج 3 ص 990)، نصب کردن تعیین کردن: وربشایستی که دینی گستریدی هرخسی کردگاراین جهان پیغمبری ننشاستی. (ناصرخسرو. 440)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
((تَ))
زینت دادن، زیور کردن، نظم دادن، آماده کردن، قصد کردن، مجهّز کردن (سپاه)، هماهنگ کردن (موسیقی)، غنی کردن، بی نیاز کردن، گماشتن، مأمور کردن، منقش کردن، آباد کردن، معمور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواستن
تصویر خواستن
((خا تَ))
خواهش کردن، آرزو داشتن، طلبیدن، اراده کردن، قصد داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
((نِ تَ))
با خبر شدن، شناختن، توانستن، به حساب آوردن، پنداشتن، فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داستان
تصویر داستان
سرگذشت، قصه، حکایت، مشهور، زبانزد خاص و عام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
((دَ. سَ))
میزان الحراره، آلتی جهت اندازه گرفتن درجه حرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامستن
تصویر کامستن
((مِ تَ))
بر هم زدن معامله، دبه درآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گماشتن
تصویر گماشتن
((گُ تَ))
منصوب کردن، بر سر کاری گذاشتن، فرستادن، گماردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانستن
تصویر مانستن
((نِ تَ))
مانند شدن، مشابهت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گماشتن
تصویر گماشتن
تعیین کردن، منصوب کردن، انتصاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانستن
تصویر دانستن
فهمیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خواستن
تصویر خواستن
طلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دمابان
تصویر دمابان
فلاسک
فرهنگ واژه فارسی سره
گیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گیر کردن، چسبیدن، بچسبان، چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گیر بده، بچسبان، بندکن
فرهنگ گویش مازندرانی