جدول جو
جدول جو

معنی دلفی - جستجوی لغت در جدول جو

دلفی
(دِ)
یکی از شهرهای قدیم یونان در فوکیس نزدیک دامنۀ جبال پارناس. آپولون را در این شهر معبدی عظیم بود و رب النوع مزبور در آن معبد عقاید و آرای خویش را در بارۀ هر امری از زبان پوتیا به مردم یونان می گفت. شهر دلفی در سال 279 قبل از میلاد به تصرف جمعی از سپاهیان کالیا درآمد. (از تمدن قدیم فوستل دوکولانژ، ترجمه نصراﷲ فلسفی). رجوع به دائره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
دلفی
(دُ لَ)
منسوب به دلف که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دلفی
(دُ لَ)
محمد بن عبدالله بن حمدان، مکنی به ابوالحسن. وی ادیب بود و از نسل ابودلف عجلی است و نسبت وی نیز به اوست. دلفی در مصر مقیم بود و به سال 460 هجری قمری در آنجادرگذشت. او راست: شرح دیوان متنبی در ده مجلد. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 103 از الوافی بالوفیات ج 3 ص 329)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دفلی
تصویر دفلی
خرزهره، درختچه ای زینتی، بوته مانند و سمّی، با شاخه های باریک، گل های سرخ، سفید یا صورتی و برگ های دراز
زقّوم، جار، خوره، سمّ الحمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلفین
تصویر دلفین
نوعی ماهی بزرگ پستاندار به طول سه متر و تیره رنگ سری شبیه خوک و دهانی دارای دندان که در اقیانوس هند و مناطق حاره زندگی می کند آن را برای روغنش صید می کنند، خوک دریایی، خوک ماهی
در علم نجوم از صورت های فلکی شمالی، صلیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
شکمو بودن، دله بودن، کنایه از هرزه بودن
فرهنگ فارسی عمید
(غُ فی ی)
منسوب به غلفه. رجوع به انساب سمعانی ج 2 ورق 411 الف و اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177 و غلفه شود
لغت نامه دهخدا
سیف الدین قلاون سلطان مصر. منکو تیمور با وی محاربه کرد. رجوع به حبیب السیر چاپ سنگی تهران جزء اول از ج 3 ص 38 و همین کتاب چ خیام ج 3 ص 109 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
منسوب به الف. (فرهنگ ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
تثنیۀ الف. دو هزار. الفین. رجوع به الفین شود:
سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی
لعل می الفین شهر والعصیر الفی سنه.
منوچهری، بمعنی بلای سخت و نکبت و مهلکه. رجوع به قارعه شود:
شاه آمد تا ببیند واقعه
یافت آنجا زلزله والقارعه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دِ لا)
دفل، که گیاهی باشد. (از منتهی الارب). گیاهی است تلخ مزه با گلی چون گل سرخ و میوۀ آن چون ’خروب’ باشد. الف آن الحاق راست لذا در حال نکره بودن تنوین می پذیرد، و برخی الف آنرا برای تأنیث میدانند و آنرا تنوین ندهند. (از اقرب الموارد). خرزهره، و گویند آن سریانی است و بعضی گویند عربی است. (ازبرهان). جوزهرج. حبن. حبین. سم الحمار. (برهان). عصل. (منتهی الارب). رجوع به خرزهره شود:
دفلی است دشمن من و من شهدجان نواز
چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود.
دقیقی.
یکی پرّان تر از صرصر، دوم بّران تر از خنجر
سیم شیرین تر از شکّر، چهارم تلخ چون دفلی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(غُ)
احمد بن عثمان بن ابراهیم غلفی بغدادی. او از دقیقی روایت کند و محمد بن سلیمان ربعی دمشقی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177)
ابوزید. او از ابوأسامه حمادبن اسامه روایت کند، و اسحاق بن حسن حربی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پشتی. عقبی. چیزی که در پس واقع شود. ضد قدامی. (ناظم الاطباء). (از: خلف عربی + یای نسبت فارسی)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
صدرالدین احمد بن محمد اصفهانی دارای حافظۀ کثیر و مردی محدث و شافعی مذهب بود (472- 576 ه. ق.). تمام بلاد را گردید تا اینکه بسرزمین اسکندریه بسال 511ه. ق. اقامت گزید. ابوالحسن علی بن سلار وزیر الظافرعبیدی برای وی در سال 546 ه. ق. مدرسه ای در بغداد بنا کرد. وی راست تعلیق های متعدد و امالی زیاد منجمله اجزایی در حدیث بنام اجزاء سلفیات. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 72). رجوع به روضات ص 82 و تاریخ مصر ص 62 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
از علف، نوعی پارچه است.
- ابریشم علفی، پارچه ای که از ابریشم مصنوعی (غیرطبیعی) ساخته شده باشد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
احمد بن علی بن عبدالله دلجی، ملقب به شهاب الدین. از فاضلان مصر در قرن نهم هجری قمری بود. در فلسفه دستی داشت و به تهمت زندقه او را مهدورالدم شمردند. وی مردم را خوار می شمرد و غالباً آنانرا استهزاء می کرد. دلجی به سال 838 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: الفلاکه و المفلوکون، الجمع بین التوسط للاذرعی و الخادم للزرکشی. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 172 از الضوءاللامع و القلائد الجوهریه)
احمد بن عبدالله ، مکنی به ابوالقاسم. فاضل قرن چهارم هجری قمری رجوع به احمد (ابن عبدالله...) در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
آهسته رفتن به رفتار قیدیان و رفتار پیر. (از منتهی الارب). گام خرد نهادن. (المصادر زوزنی). راه رفتن شخص پیر یا شخص دربندو مقید با گامهای نزدیک بهم و یا راه رفتن سریعتر از ’دبیب’ و خزیدن آنچنانکه سپاهی بسوی سپاهی دیگر درجنگ پیش رود. (از اقرب الموارد) ، پیش درآمدن لشکر در کارزار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیش فرستادن. (از منتهی الارب) ، شتافتن و اسراع. (از اقرب الموارد) ، برخاستن ماده شتر با بار خود. (از اقرب الموارد). دلف. دلوف. دلفان. و رجوع به دلف و دلفان و دلوف شود
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ ظا)
کسی که می گریزی از وی و به جنگ وی ایستادن نتوانی، مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ ظا)
رجل دلظی و بلزی، شخص ستبر و قوی هیکل و چهارشانه. (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، واقع در 12هزارگزی باختر کدکن 5هزارگزی باختر کلاته سیفر، کوهستانی و معتدل است و دارای 556 سکنه، آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غلات و شغل مردم آن زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
دهی است از دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان. واقع در 29هزارگزی شمال باختری زنجان و 3هزارگزی راه شوسۀ زنجان به تبریز با 99 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
متوالی. پی درپی. (ناظم الاطباء). (از: خلف عربی + یای نسبت فارسی)
لغت نامه دهخدا
شعبه ای است از رود جراحی، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
گیاه یکساله یا دائمی از نوع دلفینیوم با خوشه های مارپیچی دراز از گلهای زیبا. انواع یکسالۀ آنرا معمولا زبان درقفا می گویند و گلهای سفید، قرمز، صورتی یا ارغوانی دارد. نوع دائمی آن معمولا گلهای سفید یا کبود می دهد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دِ فی یَ)
دهی است از دهستان میان آب، بخش مرکزی شهرستان شوشتر. در 33هزارگزی جنوب شوشتر. آب آن از رود شطیط است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلفی
تصویر هلفی
هلپی، ناگهان فرورفتن و فروریختن (سقف)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی، گیاهباف منسوب به علف، نوعی پارچه است. یا ابریشم علفی. پارچه ای که از ابریشم مصنوعی سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلفی
تصویر جلفی
جلف بودن سبکسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلفی
تصویر زلفی
نزدیکی، گاهمندی، ارجداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفلی
تصویر دفلی
خر زهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
دله بودن، (دله)، چشم چرانی هیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلفین
تصویر دلفین
یک نوع ماهی بزرگ و پستاندار که درازی بدنش به سه متر می رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلفی
تصویر جلفی
سبکسری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلفین
تصویر دلفین
نوعی پستاندار دریایی بزرگ و بسیار باهوش، یکی از صورت های فلکی شمالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
((دَ لِ))
دله بودن، چشم چرانی، حیزی
فرهنگ فارسی معین