جدول جو
جدول جو

معنی دقاریس - جستجوی لغت در جدول جو

دقاریس
(دَ)
روباهها. (منتهی الارب). ثعالب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تضاریس
تصویر تضاریس
تضریس ها، دندانه ها، جمع واژۀ تضریس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماریس
تصویر سماریس
ساردین، نوعی ماهی دریایی کوچک فلس دار به رنگ سبز تیره که زیر شکمش سفید است و بیشتر برای ساختن کنسرو صید می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
جمع واژۀ کرّاس. (اقرب الموارد). رجوع به کراس شود، جمع واژۀ کرّاسه. بمعنی دفتر و کتاب. (منتهی الارب). یقال: التاجر مجده فی کیسه و العالم مجده فی کراریسه، شرف و افتخار سوداگر در کیسۀ اوست و شرف و افتخار عالم در جزوه های کتاب وی. (ناظم الاطباء). رجوع به کراس و کراسه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عمروس. رجوع به عمروس شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قدموس. (منتهی الارب) (آنندراج). شتران بزرگ. (آنندراج). رجوع به قدموس شود
لغت نامه دهخدا
به معنی کبر است. رجوع به قبار و قبارس شود
لغت نامه دهخدا
حب الزلم. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به حب الزلم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غطریس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غطریس شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از ماهی باشد و آنرا اهل مغرب سردین گویند. (از برهان) (از آنندراج). اسم یونانی ماهی شور است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به سردین و ساردین شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دراج. رجوع به دراج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بلاها و آفتها و داهیه ها. (ناظم الاطباء). دواهی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دخریص. معرب تیریز و تیریج: فما اخذوه من الفارسیه دخاریص القمیص. (ابن درید در جمهره از سیوطی در المزهر از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ ری یَ)
سنۀ دثاریه، سال سوم نزول قرآن بمکه. در این سال سوره های مدثر، مزمل، جن، نوح، معارج، حاقه، قلم و ملک نازل شد. نام سال سیم بعثت رسول صلوات الله علیه از سیزده سال توقف آن حضرت بمکه
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دبوس. (منتهی الارب) : وقد وقف له البخاری فی موقفه بالامس و عد الی اضجاره فامر بشدخ رأسه بالدبابیس. (الجماهر بیرونی ص 64)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دحاس. (منتهی الارب). رجوع به دحاس شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دنار. نام سکه ای سیمین در روم قدیم. نخستین بار در 268 قبل از میلاد (و برطبق تحقیقات جدید در 180 قبل از میلاد) ضرب شد. اصلاً 4/55 گرم وزن داشت، ولی بعدها وزن و ارزش آن تقلیل یافت. دینار طلا از سکه های زرین دورۀ امپراطوری روم و معادل 25 دناریوس نقره بود. در دورۀ بعد از اصلاحات مالی قسطنطین کبیر، اطلاق دناریوس به سولیدوس وبه دینار طلا رواج یافت. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
رئیس خواجه سرایان. (قاموس کتاب مقدس) ، لقب یکی از رجال دولت آشور یا بابل است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
طباریوس. نام یکی از امپراطوران روم. مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: ملکت طباریس: بیست و دو سال بوده است، و اندر روزگار او عیسی علیه السلام بر آسمان بردند، بعد از آن سه سال در پادشاهی بماند، ملکت طباریس چهار سال بوده است و او را هیچ ذکری نخوانده ایم که از آن چیزی نقل شایستی کردن. (مجمل التورایخ صص 128- 129). در تاریخ حمزۀاصفهانی این نام بصورت طباریس غابس آمده. (ایضاً ج 6 ص 128). طباریس یا تیبر دومین امپراطور روم پسر لیوی و فرزندخواندۀ اغسطس، پادشاهی روشنفکر، محتاط و لایق بود، ولی بعلت سوء ظن و تحت نفوذ وزیر خود موسوم به سژان مرتکب شقاوتهای بسیار شد. مولدوی روم (42 قبل از میلاد و وفات 37 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دراعه. رجوع به دراعه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دقرار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به دقرار شود، جمع واژۀ دقراره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به دقراره شود، جمع واژۀ دقروره. (منتهی الارب). رجوع به دقروره شود، جمع واژۀ دقرور. (منتهی الارب). رجوع به دقرور شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تقریر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اقرار. رجوع به اقرار شود، در تداول، داد و ستد قبض در معاملات. (ناظم الاطباء).
- قبض و اقباض کردن، قبض دادن و قبض گرفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَقْ قا ری یَ)
چوب استوار و محکم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دومس. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ داموس. (یادداشت مؤلف). رجوع به دومس و داموس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقاییس
تصویر مقاییس
جمع مقیاس، اندازه ها جمع مقیاس اندازه ها مقیاسها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراریس
تصویر کراریس
جمع کراسه، از ریشه پارسی کراسه ها کراسک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدامیس
تصویر قدامیس
جمع قدموس، شتران بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباریس
تصویر قباریس
لاتینی تازی گشته کبر از گیاهان کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماریس
تصویر عماریس
جمع عمروس، برگان
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای ماهی استخوانی که حداکثر طولش تا 25 سانتیمتر میرسد و بدنش پوشیده از فلسهای نسبتا درشت نازک و نوک تیز است رنگ بدنش سبز و در قسمتهای پشت آن خط آبی رنگ بمحاذات تیره پشت حیوان قرار دارد. پهلو ها و شکم حیوان سفید و نقره یی است ماهی مذبور را جهت تغذیه و ساختن کنسرو صید میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضاریس
تصویر تضاریس
دندانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیامیس
تصویر دیامیس
جمع دیماس، خانه ها گلخن ها گرمابه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمامیس
تصویر دمامیس
جمع دیماس، خانه های تاریک، گلخن های تار، گرمابه های تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضاریس
تصویر تضاریس
((تَ))
جمع تضریس. چیزهای دندانه دار
فرهنگ فارسی معین