جدول جو
جدول جو

معنی تضاریس

تضاریس((تَ))
جمع تضریس. چیزهای دندانه دار
تصویری از تضاریس
تصویر تضاریس
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تضاریس

تضریس

تضریس
دندانه دار کردن، دندانه دار پست و بلند ماهور -1 دندانه دارکردندندانه دندانه - کردن، ناهمواری بریدگی، هر چیز دندانه دار، جمع تضاریس
فرهنگ لغت هوشیار

تضریس

تضریس
دندانه، هر چیز شبیه دندان، مثل دندانۀ اره، کنگرۀ سر دیوار
تضریس
فرهنگ فارسی عمید

تضریس

تضریس
مجرب و آزموده نمودن و استوار ومحکم ساختن جنگ کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت گرفتن زمانه مردمان را. (از اقرب الموارد) ، دندانه دندانه کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین) ، بدندان گزیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دندانه ای در یاقوت یا لؤلؤ یا چوب، گویند فی الیاقوته تضریس. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

تضارس

تضارس
ناهموار آمدن بنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با یکدیگرخصومت ورزیدن و جنگ کردن قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا