- دق
- کوبیدن، شکستن، نرم کردن باریک، اندک
معنی دق - جستجوی لغت در جدول جو
- دق
- سل، ناتوانی شدید که بر اثر افسردگی و اندوه پدید می آید
- دق ((دَ قّ))
- کوبیدن، کوفتن
- دق ((دِ ق یا قّ))
- باریک، اندک، کم
- دق ((دَ))
- دک، خواستن، سؤال کردن، گدایی کردن
- دق
- کوفتن، کوبیدن، دک
صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد می شود
شکستن، نرم کردن، ریز ریز کردن
در عربی نوعی پارچۀ لطیف و نفیس که مصری و رومی آن معروف بوده مثلاً دق مصری، دق رومی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آرد فروش، نام سراینده ای است که در سده های چهارم می زیسته و پیش از فردوسی دست به سرایش نامه خسروان زده است منسوب به دقیق آرد فروش
باریک بین خرده سنج خرده گیر
خرده گیر ایراد گیر منتقد
خرده، خرده باریک، دم یک شستم از یک تسو (ساعت)، راز پنهان مونث دقیق نکات دقیقه، نکته باریک امر غامض، یک شصتم از هر ساعت و آن برابر است با شصت ثانیه، زمانی کوتاه لحظه:) یک دقیقه صبر کنید . (، یک شصتم از یک درجه، (تصوف) سر دقیق که هر کس بر آن آگاه نشود و مرتبت دقایق اجل از مرتبت حقایق است. (دستور 104: 1) جمع دقائق (دقایق)
بطور دقیق، با دقت، به درستی به نیکی
ژرف جستن ژرف نگریستن
ژرف بین بودن
باریک بین خاکبیز باریک بین خرده بین تیزبین: (اما شاعر باید که سلیم الفطره عظیم الفکره صحیح الطبع جیدالرویه دقیق النظر باشد)
روشن بین ژرف اندیش نازک اندیش نازک اندیشه باریک اندیشه
باریک میان باریک میان لاغر میان
باریک از هر چیز، لطیف و تنگ
کرمخوار از مرغان ماهیخوار
چمنزار
دگیانوس نام شاهی ستمگر که تنی چند از ترسایان از بیم او گریخته به گاباره ای (غار) پناه می برند و برابر سرواهای (احادیث) اسلامی سیسد سال در آن گاباره به خواب می روند 0 آنان یاران گاباره (اصحاب کهف) یا گاباره مندان نامیده شده اند
باریکی، دقت
گاو خرمن کوب
شهری است میانه بغداد و اربل
چاه انباشتن، فرو رفتن میخ، تاختن پس دشمن تاختدنبال
باز داشتن، بی بهره کردن، مشت زدن
پیشدهان
درد سر دردسر موجب تصدیع
پارسی تازی گشته دگمان چکش چوبی گوشتکوب
گربه ماهی رودخانه ای لاروس این واژه را تازی گشته پارسی دانسته ولی یونانی تازی گشته است
اندوه از بدهکاری شکسته دندان
گوسپند لاغر
پارسی تازی گشته دکل تیر کشتی خرمای پست لاغر باریک
یونانی تازی گشته پودنه دشتی از گیاهان
دار بست برای مو رز
شلوار