جدول جو
جدول جو

معنی دغینه - جستجوی لغت در جدول جو

دغینه
(دُ غَ نَ)
نام احمقی است، یا نام زنی است مشهور در حماقت. (منتهی الارب). علم است احمق را، و گویند نام زنی است احمق. (از اقرب الموارد). و رجوع به دغه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دینه
تصویر دینه
(دخترانه)
انتقام یافته، نام دختر یعقوب (ع) و خواهر یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دفینه
تصویر دفینه
پنهان، پول یا چیز دیگری که زیر خاک پنهان کرده باشند، گنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضغینه
تصویر ضغینه
حقد، کینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دینه
تصویر دینه
دیروز، دیروزی، دینه روز، برای مثال بچۀ بط اگر چه دینه بود / آب دریاش تا به سینه بود (سنائی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ / نِ)
درفش کفشگران. (ناظم الاطباء). بیز که از آلات کفشگران است. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 443). بیز. درفش
لغت نامه دهخدا
(نَ)
وام که ادای آن را مدت معینی باشد. (منتهی الارب). قرض مؤجل. (از اقرب الموارد) ، علامت موت. (از لسان العرب) ، خوی. عبادت. (از تاج العروس) ، باران نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گردن دادن. (منتهی الارب). طاعت. (اقرب الموارد) ، تأخیر: بعته بدینه، ای بتأخیر. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دیروز. روز گذشته. (ناظم الاطباء). دیروزین. دیروزینه.دی. (یادداشت دهخدا). بمعنی دیروز یعنی روز گذشته بنقل از مجمعالفرس و سراج و در بهار عجم نوشته که دینه منسوب به دی یعنی منسوب به روز گذشته است. (غیاث) (آنندراج) : امیر (مسعود) خواجه را گفت در آن حدیث دینه چه دیده است ؟. (تاریخ بیهقی ص 258 چ ادیب). امیر پرسید که اریاق چون نیامده است ؟ غازی گفت او عادت دارد سه چهار شبانه روز شراب خوردن خاصه که بر شادی و نواخت دینه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325).
ز دوشینه درنگ و دینه تأخیر
فراوان خورد یار امروز تشویر.
لامعی.
بفردا چه امیدستت که فردا
نه موجود است همچون روز دینه.
ناصرخسرو.
بچۀ بط اگر چه دینه بود
آب دریاش تا بسینه بود.
سنائی (حدیقه).
ما و همین دوغبا و ترف و ترینه
پختۀ امروز یا ز باقی دینه.
(از اسرارالتوحید ص 276).
عیسی آن مرد را بخواند و گفت آن پشتۀ هیزم دینه چه کردی گفت همچنان نهاده است. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 201). چون از آنجا که صخره بود بگذشتند که منزل دینۀایشان بود. (ابوالفتوح ج 4 ص 437 س 6). امروز دوزن دارم با زن دینه. (ابوالفتوح ج 4 ص 538 س 18).
فردا به باد کار صاحب از امروز
چونانک امروز بهتر است ز دینه.
سوزنی.
گفت به تیر آن پر کینه ت کجاست
گفت به رخش آن تک دینه ت کجاست.
نظامی.
نقل است که یک روز بجمعی از اهل علم گذشت و گفت اگر سه چیز در شماست وگرنه دوزخ شما را واجب است گفتند آن سه چیز چیست ؟ گفت حسرت دینه که از شما گذشت و نتوانید در آن طاعت زیادت کردن و نه گناهان را عذر خواستن و اگر امروزبعذر دینه مشغول شوی حق امروز کی گذاری. (تذکرۀ الاولیاء عطار).
امروز به از دینه ای مونس دیرینه
دی مست بدان بودم کز وی خبرم آمد.
مولوی.
- دینه روز، دیروز:
درخت پشیمانی از دینه روز
در امروز باید که تان بردهد.
ناصرخسرو.
راهی که زیانکار بود می نمائی، دینه روز بفریادی آمدی، برای کار ناشایسته سبب شدی. (تفسیر بی نام سدۀهفتم متعلق به عبدالعلی صدرالاشرافی).
- دینه شب، دیشب. شب گذشته. (ناظم الاطباء).
، نو. تازه. (یادداشت دهخدا). مقابل کهن و دیرینه:
چه آویزی در این چون می ندانی
که دینه است این مدینه یا کهینه.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دینه اتین یا ناصرالدین دینه (1861- 1929 میلادی = 1348 هجری قمری) مستشرق فرانسوی و نقاش غیرحرفه ای. قسمتی از زندگی خود را در شهر بوسعاده در الجزایر گذرانید و در همین شهر طبق وصیت او مدفون گردیددر سال 1927 میلادی مسلمان شدن خود را آشکار کرد و خود را ناصرالدین نامید، تألیفاتی بزبان فرانسه دارد ازآن جمله است محمد، در سیرۀ پیغمبر اسلام که با همکاری سلیمان ابراهیم از فضلای الجزایر نوشته و تابلوهای زیبایی بقلم خود او دارد. نیز از اوست زندگی عرب، زندگی صحرا، اشعه ای از نور اسلام و شرق و نظر غرب. (ازوفیات معاصرین قزوینی) (از دائره المعارف فارسی)
(به معنی انتقام یافته) دختر یعقوب پیغمبر از زوجه اولیه و او را جز دینه دختری نبود. (سفر پیدایش 30-21، 34. 10-31) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
زمینی است بشام. (منتهی الارب). بقول ابوالفتح نام جایی در شام است و اﷲ اعلم بحقائق الامور. (از معجم البلدان). در اعلام المنجد آمده: الغینه قریه ای است در کسروان از کشور لبنان. آثار قدیمی دارد که از پرستش مردم فینیقیه به لادونیس یا تموز حکایت می کند - انتهی
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
درختستان بی آب. (منتهی الارب). درختان بی آب. (آنندراج). درختان درهم رفتۀ بی آب. و اگر آب داشته باشد غیضه است، الغینه الشجراء، به همان معنی مذکور یعنی درختان درهم رفتۀ بی آب است، چنانکه گویند: الغیضه الخضراء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنچه برود از مردار. (مهذب الاسماء). زرداب و ریم که از مردار پالاید. (منتهی الارب). زرداب و ریم، و بقولی آنچه از مرده جاری شود، یا چیزی که از جیفه درآید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ غُنْ نَ / دُ نَ)
ابر برهم نشسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دجنه، ابر تاریک بی باران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دجنه شود
لغت نامه دهخدا
(دَغْ یَ)
خوی بد. (منتهی الارب). دعارت. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، ناسزای زشت و یا سخن زشت. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دغوه. و رجوع به دغوه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ نَ)
کینه. (منتهی الارب). ضغن. کینۀ سخت در دل. (دهار). حقد شدید. عداوت. بغضاء. ج، ضغاین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ نَ)
نام تمنی دختر علی بن درینه است که از زنان محدث بود. (از اعلام النساء بنقل از الاستدراک علی تراجم رواهالحدیث ابن نقطه). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
ناحیتی است میان جند و عدن. زمخشری گوید دثینه و دفینه منزلیست مر بنی سلیم را و ابوعبیدالسکونی گوید دثینه منزلیست بعد از فلجه در راه بصره بمکه از آن بنی سلیم و پس از آن و جره و بعد نخله بعد بستان ابن عامر و آنگاه مکه است، یوم الدثینه، آن را در جاهلیت الدفینه می گفتند، پس از آن فال زدند و الدثینه نام نهادند... (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کهنه و مستعمل. (انجمن آرا) (برهان) ، آهن داغ
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
دفینه. مالی که در زمین دفن کرده باشند. (غیاث). ثقل. گنج. خزانه. (یادداشت مرحوم دهخدا). گنجینه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دفینه شود: مغفل... گفت بیا تا از آن دفینه چیزی برگیریم. (کلیله و دمنه).
ای صورتت ز گوهر معنی خزینه ای
ما را ز داغ عشق تو در دل دفینه ای.
سعدی.
، (اصطلاح حقوق مدنی) مالی است که در زمین یا بنائی دفن شده و برحسب اتفاق و تصادف پیدا شود. مادۀ 173 قانون مدنی دفینه (و به اصطلاح فقهی، کنز) با ’لقطه’ موارد مشترکی پیدا می کند. (از فرهنگ حقوقی) ، گور. قبر. مرقد. مدفن: اندر ذکر مقابر و نواویس و دفینۀ پیغامبران. (مجمل التواریخ والقصص). پس ذکر مقصود کنیم از دفینۀ دانیال. (مجمل التواریخ والقصص). ایوب را دفینه به شام اندر روایت کنند. (مجمل التواریخ والقصص). شموئیل و داود را دفینه به بیت المقدس است. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دوغه. آلتی است که بدان ماست و روغن مصفی سازند. (آنندراج). رجوع به دوغه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
دخنه. آنچه بر آتش افکنند تا بوی خوش دهد. (شعوری ج 1 ص 452). آنچه بر آتش افکنند از عطریات. رجوع به دخنه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ نَ)
گول. (منتهی الارب). احمق، و آن لفظی است کوفی. (از ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دینه
تصویر دینه
دیروز، روز گذشته وام که ادای آن را مدت معینی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غینه
تصویر غینه
درختان بی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفینه
تصویر دفینه
پنهان، گنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضغینه
تصویر ضغینه
کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغینه
تصویر داغینه
کهنه و مستعمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دینه
تصویر دینه
((نِ))
دیروزی، دیروزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفینه
تصویر دفینه
((دَ نِ))
گنج یا پولی که در زمین دفن کرده باشند، جمع دفاین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغینه
تصویر داغینه
((نَ یا نِ))
کهنه، مستعمل
فرهنگ فارسی معین
کنز، گنجینه، گنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مالاندن دو چیز به هم، مثل: مالاندن پارچه برای از بین بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای غرش شیر یا هر حیوان وحشی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی