مقابل بیداد، عدل، انصاف، برای مثال در داد بر دادخواهان مبند / ز سوگند مگذر نگه دار پند (فردوسی۲ - ۷۹۹) ، جفاپیشگان را بده سر به باد / ستم بر ستم پیشه عدل است و داد (سعدی۱ - ۹۸) بانگ بلند، فریاد، فغان، برای مثال برفت آن گلبن خرم به بادی / دریغی ماند و فریادی و دادی به حق، قانون، دادخواهی، عادل، برای مثال چنین گفت کای داور داد و پاک / توی آفرینندۀ هور و خاک (فردوسی - ۷/۲۳) ، جهان آفرین داور داد و راست / همی روزگاری دگرگونه خواست (فردوسی - ۸/۳۳۹)
دادن، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور، عطا و بخشش، عطیه، تقدیر، قسمت، برای مثال ز خورشید تابنده تا تیره خاک / گذر نیست از داد یزدان پاک (فردوسی - ۲/۳۴۵) داد خواستن: کنایه از شکایت به دادگاه بردن و طلب عدل و داد کردن، دادخواهی کردن داد چیزی را دادن: کنایه از حق چیزی را چنان که باید ادا کردن، برای مثال چنان گشت بهرام خسرونژاد / که اندر هنر داد مردی بداد (فردوسی - ۶/۳۷۰) ، هرکه داد خرد نداند داد / آدمی صورت است و دیونهاد (نظامی۴ - ۵۵۴) ، زاین سان که می دهد دل من داد هر غمی / انصاف، ملک عالم عشقش مسلم است (سعدی۲ - ۳۴۶) داد دادن: به داد کسی رسیدن و حکم به عدل و داد کردن، کنایه از چنان که سزاوار است رفتار کردن، کنایه از چنان که شاید و باید کاری انجام دادن داد زدن: داد کشیدن، فریاد کردن، آواز بلند برآوردن داد کردن: داد کشیدن، داد زدن، فریاد کردن، بانگ بلند برآوردن، از روی داد حکم کردن، اجرای عدالت کردن، برای مثال دل از بند بیهوده آزاد کن / ستمگر نه ای داد کن داد کن (نظامی۵ - ۸۵۴) شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد / قدر یک ساعت عمری که دراو داد کند (حافظ - ۳۸۶ حاشیه) داد و بیداد: جار و جنجال، هیاهو داد و فریاد: جار و جنجال، هیاهو، داد و بیداد داد و قال: جار و جنجال، هیاهو، داد و بیداد داد و دهش: عطا و بخشش
مقابلِ بیداد، عدل، انصاف، برای مِثال در داد بر دادخواهان مبند / ز سوگند مگذر نگه دار پند (فردوسی۲ - ۷۹۹) ، جفاپیشگان را بده سر به باد / ستم بر ستم پیشه عدل است و داد (سعدی۱ - ۹۸) بانگ بلند، فریاد، فغان، برای مِثال برفت آن گلبن خرم به بادی / دریغی ماند و فریادی و دادی به حق، قانون، دادخواهی، عادل، برای مِثال چنین گفت کای داور داد و پاک / توی آفرینندۀ هور و خاک (فردوسی - ۷/۲۳) ، جهان آفرین داور داد و راست / همی روزگاری دگرگونه خواست (فردوسی - ۸/۳۳۹)
دادن، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور، عطا و بخشش، عطیه، تقدیر، قسمت، برای مِثال ز خورشید تابنده تا تیره خاک / گذر نیست از داد یزدان پاک (فردوسی - ۲/۳۴۵) داد خواستن: کنایه از شکایت به دادگاه بردن و طلب عدل و داد کردن، دادخواهی کردن داد چیزی را دادن: کنایه از حق چیزی را چنان که باید ادا کردن، برای مِثال چنان گشت بهرام خسرونژاد / که اندر هنر داد مردی بداد (فردوسی - ۶/۳۷۰) ، هرکه داد خِرد نداند داد / آدمی صورت است و دیونهاد (نظامی۴ - ۵۵۴) ، زاین سان که می دهد دل من داد هر غمی / انصاف، ملک عالم عشقش مسلم است (سعدی۲ - ۳۴۶) داد دادن: به داد کسی رسیدن و حکم به عدل و داد کردن، کنایه از چنان که سزاوار است رفتار کردن، کنایه از چنان که شاید و باید کاری انجام دادن داد زدن: داد کشیدن، فریاد کردن، آواز بلند برآوردن داد کردن: داد کشیدن، داد زدن، فریاد کردن، بانگ بلند برآوردن، از روی داد حکم کردن، اجرای عدالت کردن، برای مِثال دل از بند بیهوده آزاد کن / ستمگر نه ای داد کن داد کن (نظامی۵ - ۸۵۴) شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد / قدر یک ساعت عمری که دراو داد کند (حافظ - ۳۸۶ حاشیه) داد و بیداد: جار و جنجال، هیاهو داد و فریاد: جار و جنجال، هیاهو، داد و بیداد داد و قال: جار و جنجال، هیاهو، داد و بیداد داد و دهش: عطا و بخشش
دیدن، کنایه از نگاه، نظر، کنایه از قوۀ بینایی دید زدن: برآورد کردن حاصل زراعت یا چیز دیگر، تعیین بها و ارزش چیزی به تخمین دید و بازدید: دید و وادید به خانۀ همدیگر رفتن و یکدیگر را ملاقات کردن
دیدن، کنایه از نگاه، نظر، کنایه از قوۀ بینایی دید زدن: برآورد کردن حاصل زراعت یا چیز دیگر، تعیین بها و ارزش چیزی به تخمین دید و بازدید: دید و وادید به خانۀ همدیگر رفتن و یکدیگر را ملاقات کردن
نادرست، حیله گر، مکار، کسی که چیزی را برای گمراه ساختن خریدار تغییر صورت بدهد، سیم و زر قلب و ناسره، برای مثال تا چه خواهی خریدن ای مغرور / روز درماندگی به سیم دغل (سعدی - ۸۹)، حیله، مکر
نادرست، حیله گر، مکار، کسی که چیزی را برای گمراه ساختن خریدار تغییر صورت بدهد، سیم و زر قلب و ناسره، برای مِثال تا چه خواهی خریدن ای مغرور / روز درماندگی به سیم دغل (سعدی - ۸۹)، حیله، مکر
نام مادر زردشت است و او از نسل فریدون بود. (برهان). نام مادر زرتشت، گویند که نسبش به فریدون فرخ می پیوسته. (آنندراج). زن پورشسب و مادر زردشت پیامبر ایرانی. دغدویه: روایت کند موبد روزگار که بگرفت دغدو به زرتشت بار. زراتشت بهرام پژدو. و رجوع به دغدویه و زردشت در همین لغت نامه و زراتشت نامه از زراتشت بهرام پژدو چ دبیرسیاقی شود
نام مادر زردشت است و او از نسل فریدون بود. (برهان). نام مادر زرتشت، گویند که نسبش به فریدون فرخ می پیوسته. (آنندراج). زن پورشسب و مادر زردشت پیامبر ایرانی. دغدویه: روایت کند موبد روزگار که بگرفت دغدو به زرتشت بار. زراتشت بهرام پژدو. و رجوع به دغدویه و زردشت در همین لغت نامه و زراتشت نامه از زراتشت بهرام پژدو چ دبیرسیاقی شود