فشردن. (برهان) (انجمن آرا). فشار و عصر. (ناظم الاطباء) : گلابی صفت بر جفا بگذرند که گل را شپیلند و آبش برند. امیرخسرو. ، شیفتگی. (برهان). شیفتگی نمودن. (از ناظم الاطباء) ، دیوانگی. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) ، صفیر زدن. (انجمن آرا). نقر: چون به شپیلک آمدی آن نفس از در قفس مست وله درآمدی قمری ماده و نرش. خواجه عمید
فشردن. (برهان) (انجمن آرا). فشار و عصر. (ناظم الاطباء) : گلابی صفت بر جفا بگذرند که گل را شپیلند و آبش برند. امیرخسرو. ، شیفتگی. (برهان). شیفتگی نمودن. (از ناظم الاطباء) ، دیوانگی. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) ، صفیر زدن. (انجمن آرا). نقر: چون به شپیلک آمدی آن نفس از در قفس مست وله درآمدی قمری ماده و نرش. خواجه عمید
شست ماهی باشد یعنی دام. (فرهنگ اسدی). مطلق قلاب را گویند عموماً و قلاب و شست ماهی گیری را خوانند خصوصاً. (جهانگیری) (انجمن آرا) (از آنندراج). شست ماهی. (اوبهی). قلابی که بر سر رشته ای ابریشمی یا از موی اسب کنند و بدان گوشت یا خوردنی دیگر پیوندند و در آب افکنند صید ماهی را. (یادداشت مؤلف). شست و دام و قلاب ماهی گیری. (ناظم الاطباء) : رسیده آفت نشپیل او به هر کامی نهاده کشتۀ آسیب او به هر مشهد. منجیک (از لغت فرس اسدی). اینها که دست خویش جو نشپیل کرده اند اندر میان خلق مزکی و داورند. کسائی. کرده ز بهر ستم و جور و جنگ چنگ چو نشپیل و چو شمشیر ناب. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 38). مگزین چیز بر سخا که ثنا ماهی است و سخا بر او نشپیل. ناصرخسرو (دیوان، ایضاً ص 242). هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. ناصرخسرو (دیوان، ایضاً ص 244). او بدان هر دو همی گیرد دلهای علیل مردمان ماهی گیرند به نشبیل و به دام دل همی گیرد آن ماه به دام و نشبیل. لامعی. ز تیر و نیزۀ او دشمنان گریزانند چو اهرمن ز شهاب و چو ماهی از نشپیل. عبدالواسع. ، آلتی باشد مانند قلاب که با آن خرما از درخت فرومی آورند. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی نقل از تحفه) (رشیدی از تحفه) (فرهنگ میرزا ابراهیم). آلتی که بدان خرما گیرند از درخت خرما چون قلاب بود. (اوبهی). قلاب مانندی که بدان خوشۀ میوه را از درخت فروآورند، هر قلابی که بدان چیزی آویزند. (ناظم الاطباء)
شست ماهی باشد یعنی دام. (فرهنگ اسدی). مطلق قلاب را گویند عموماً و قلاب و شست ماهی گیری را خوانند خصوصاً. (جهانگیری) (انجمن آرا) (از آنندراج). شست ماهی. (اوبهی). قلابی که بر سر رشته ای ابریشمی یا از موی اسب کنند و بدان گوشت یا خوردنی دیگر پیوندند و در آب افکنند صید ماهی را. (یادداشت مؤلف). شست و دام و قلاب ماهی گیری. (ناظم الاطباء) : رسیده آفت نشپیل او به هر کامی نهاده کشتۀ آسیب او به هر مشهد. منجیک (از لغت فرس اسدی). اینها که دست خویش جو نشپیل کرده اند اندر میان خلق مزکی و داورند. کسائی. کرده ز بهر ستم و جور و جنگ چنگ چو نشپیل و چو شمشیر ناب. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 38). مگزین چیز بر سخا که ثنا ماهی است و سخا بر او نشپیل. ناصرخسرو (دیوان، ایضاً ص 242). هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. ناصرخسرو (دیوان، ایضاً ص 244). او بدان هر دو همی گیرد دلهای علیل مردمان ماهی گیرند به نشبیل و به دام دل همی گیرد آن ماه به دام و نشبیل. لامعی. ز تیر و نیزۀ او دشمنان گریزانند چو اهرمن ز شهاب و چو ماهی از نشپیل. عبدالواسع. ، آلتی باشد مانند قلاب که با آن خرما از درخت فرومی آورند. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی نقل از تحفه) (رشیدی از تحفه) (فرهنگ میرزا ابراهیم). آلتی که بدان خرما گیرند از درخت خرما چون قلاب بود. (اوبهی). قلاب مانندی که بدان خوشۀ میوه را از درخت فروآورند، هر قلابی که بدان چیزی آویزند. (ناظم الاطباء)
قلاب (عموما)، آهن پاره ای که بر سر موی اسب یا طنابی بندند و بدان ماهی گیرند شست ماهی گیری: هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. (ناصر خسرو. 244)، آلتی مانند قلاب که بوسیله آن خرما را از درخت فرود آورند
قلاب (عموما)، آهن پاره ای که بر سر موی اسب یا طنابی بندند و بدان ماهی گیرند شست ماهی گیری: هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. (ناصر خسرو. 244)، آلتی مانند قلاب که بوسیله آن خرما را از درخت فرود آورند