جدول جو
جدول جو

معنی دشتبون - جستجوی لغت در جدول جو

دشتبون
دشتبان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشتبان
تصویر کشتبان
نگهبان مزرعه، کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشتبان
تصویر دشتبان
نگهبان دشت، نگهبان کشتزار یا چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشتبان
تصویر پشتبان
پشتیبان، پشت وپناه، حمایت کننده، حامی، یاری دهنده
فرهنگ فارسی عمید
نام جایگاهی است در اندلس که عبدالرحمن بن محمد خلیفۀ اموی اندلس بسال 313 هجری قمری آنرا فتح کرد. رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 280 شود، فروختن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) (ترجمان علامه ص 13) (زوزنی) (آنندراج). از اضداد است. بیع و شری. خرید و فروش. داد و ستد، از دست دادن چیزی را و چنگل به جز آن زدن. و منه: ’اشتروا الضلاله بالهدی’. (قرآن 16/2) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
چوب یا سنگ یا ثقیل دیگری که بر پشت در نهند تا به آسانی گشاده نشود. پشتیبان. پشتیوان. پشت وان:
سپه را پشتبان بادی جهان را پادشا بادی.
فرخی.
دریغ مرد حکیمی که تاز را پس پشت
هماره چون در دروازه پشتبان بیند.
سوزنی.
، پشت و پناه. حامی. ظهیر. رجوع به پشت و پناه شود. و نیز رجوع به پشت وان شود
لغت نامه دهخدا
(پُ وَ)
پشتیوان
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه از جنس میوۀ خوشبوی و لخلخه و عطر بدست دارند بوئیدن را. (شرفنامۀ منیری). دستبویه. و رجوع به دستبویه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قفاز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دستبانه: عشره من السیوف أحدها مرصعالغمد بالجوهر و دستبان و هو قفاز مرصع بالجوهر. (ابن بطوطه). و رجوع به دستبانه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عمل و شغل دشتبان. حفاظت دشت:
بیابانیان پهلوانی کنند
ملکزادگان دشتبانی کنند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پیروان ’دشتی’ و او در اول طریقۀ ماری الاسقف داشت از ثنویه، سپس با او مخالفت کرد. (از الفهرست ابن الندیم). و رجوع به دشتی شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
زارع. (آنندراج) :
نه بهر عبره کردن کشتبان را قسمت غله
نه بهر باج خواهی کاربان را رحمت عامل.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دشتبان. نگهبانی که بر مزارع مزروعه و کاشته برگمارند. (آنندراج). رجوع به دشتبان شود
لغت نامه دهخدا
(دَشْتْ)
ناطر. ناطور. (ملخص اللغات). دشتبان
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
بازی است مرعرب را. (منتهی الارب). لهو. (اقرب الموارد) ، بازی و تفرج و سرگرمی. (ناظم الاطباء) ، بازیچه. (ناظم الاطباء). اما دو معنی اخیر در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مانند دشت. دشت مانند، اصطلاحاً، پهنه ای از زمین که بسبب فرسایش تقریباً به صورت دشت درآمده است. تشکیل آن به علت فرسایش ناشی از رودخانه ها و باران است که آنقدر ادامه می یابد تا تقریباً تمام بلندیهای بالنسبه کم مقاومت سائیده شوند. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دماوند. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و بنشن و میوه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناطور. (دستوراللغه). دشتوان. پاکار. نگاهبان دشت. پاسبان کشتزارو مزرعه. مأمور محلی ده که وظیفۀ او حفاظت مزارع دهقانان از ویرانی و دستبرد این و آن است و در بعضی نقاط امور آبیاری را نیز سرپرستی می کند:
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد دمان و دنان.
فردوسی.
کجا پیشکار شبانان ماست
برآوردۀ دشتبانان ماست.
فردوسی.
چرا گوش این دشتبان کنده ای
همان اسب در کشت افکنده ای.
فردوسی.
چو از دشتبان آن سخنها شنید
به نخجیرگه بر پی شیر دید.
فردوسی.
سته شد ز هومان به گرز گران
زدش دشتبانی به مازندران.
(گرشاسبنامه).
چو آن دشتبانان شوریده راه
شنیدند یک یک سخنهای شاه.
نظامی.
نوای چکاوک به از بانگ رود
برآورده با دشتبانان سرود.
نظامی.
پی گور کز دشتبانان گم است
ز نامردمیهای این مردم است.
نظامی.
شنیده ام که فقیهی به دشتبانی گفت
که هیچ خربزه داری رسیده گفت آری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین. سکنه 456 تن. آب آن از رود خانه ارجرود. محصول آنجا غلات و بنشن و انگور و بادام و جالیز. صنایع دستی زنان جوراب بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دشتان
تصویر دشتان
حیض، عادت ماهانه زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشتبان
تصویر دشتبان
نگهبان و پاسبان کشت زار و مزارع
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته از واژه کشتبین به آرش گل انگشتانه کشاتبین گل انگشتانه، انگشتانه: انگشتانه درزی، زخمه (مضراب) نگهبان مزرعه، زارع کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
چوب سنگ و مانند آن که بر پشت در نهند تا باسانی گشوده نشود پشتیوان پشتوان، پناه حامی ظهیر
فرهنگ لغت هوشیار
هر بنایی که برای استحکام بنای دیگر بدو پیوندد شمع شمعک پشتییبان پشتیوان، چوبی که پشت در افکنند تا باز نشود، تکیه گاه، معین یاور مددکار حامی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دست دیگری را بوسد، دستبوسی:) باحر از دولت دستبوس همایون مستسعد گشت. (ظفر نامه یزدی ج 2 ص 412)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتبان
تصویر کشتبان
((کِ))
زارع، دهقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشت بان
تصویر دشت بان
((دَ))
نگاهبان دشت، پاسبان کشتزار و مزرعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشتان
تصویر دشتان
حیض
فرهنگ واژه فارسی سره
پالیزبان، فالیزبان، لته بان، ناطور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کیاکلای قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دشتبان، نگهبان کشتزار
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان مزرعه، نگهبان آیش، نگهبان شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
بادی که از غرب وزد
فرهنگ گویش مازندرانی