جدول جو
جدول جو

معنی دسوافت - جستجوی لغت در جدول جو

دسوافت
دست بافت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسافت
تصویر مسافت
فاصلۀ بین دو مکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعوات
تصویر دعوات
دعوت ها، فراخواندن کسانی به مهمانی یا برای کاری، دعاها، خواهش ها و طلب ها، جمع واژۀ دعوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخافت
تصویر سخافت
کم عقل بودن، سبک عقل بودن، کم عقلی، سبکی در عقل، ضعف و سبکی در هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
دریافتن، گرفتن، گرفتن پول یا چیز دیگر از کسی، پی بردن به امری یا مطلبی، ادراک، فهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس افت
تصویر پس افت
بدهی که در موعد خود پرداخت نشده باشد، اندوخته، ذخیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسومت
تصویر دسومت
چرب بودن، چرب شدن، چربی، چربناکی
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
دریافتن. وجد. وجدان. یافت. (یادداشت مرحوم دهخدا). درک.دریابیدن: و نگر تا این سخن سرسری نشنوی که از دریافت سعادت محروم مانی. (جامع الستین). به دریافت دولت مشاهدت و سعادت ملاقات بغایت آرزومند می باشد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 129). از استیناس برهمن به دریافت جمال اسکندری بر قلل جبال سخن راند. (منشآت خاقانی ص 152). اما حاسۀ بصر معتکف حبس ظلمت است از دریافت نور مبین و غرض بهین بی نصیب. (منشآت خاقانی ص 245)، گرفتن. اخذ. قبض. بازیافتن مالی که داده باشد از گیرنده، پس از دریافت وجه سند را رد کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)، ترمیم. مرمت. تلافی. استدراک. پاداش. جبر. (یادداشت مرحوم دهخدا). ادراک. تدارک. جبران: اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی و دست از جان بنشستی خللی افتادی بزرگ که دریافت ممکن نبودی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). وحشت ما بزرگ است و ما چون به وحشت بازگردیم دریافت این کار از لونی دیگر باشد. (تاریخ بیهقی). تا سر بجای است خللها را دریافت باشد. (تاریخ بیهقی).
مکن یاد گذشته کار گیهان.
که کار رفته را دریافت نتوان.
(ویس و رامین).
گفت قضی الامر و لامدفع له الیوم این رفت و دریافت میسر نشود. (تاریخ طبرستان)، دیدار کردن. رسیدن. درک.
- دریافت حال کسی، پرسش از حال او. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دریافت خدمت یا صحبت کسی، بهره مندی از خدمت یا صحبت او: پاره ای بادام بگیر که به دریافت صحبت مولانا حمیدالدین ساشی میرویم. (انیس الطالبین ص 187). از کاروانسرایی به عزیمت دریافت خدمت خواجه بیرون آمدم. (انیس الطالبین ص 82). به دریافت خاطره ها و خدمت فروماندگان و ضعیفان و شکستگان و کسانی که خلق با ایشان نظری و التفاتی ندارند می باید که مشغول گردی. (انیس الطالبین ص 28). حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه به دریافت درویش عزیزی که از قرشی به بخارا آمده بود متوجه شدند. (انیس الطالبین ص 107).
- دریافت وقت، اغتنام فرصت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : علی هذا امنا و ارکان دولت محمودی (پس از مرگ محمود و دور بودن مسعود از غزنین) .... دریافت وقت را، پسر کهتر سلطان ماضی.... امیر ابواحمد محمد را از گوزگانان... آورده بجای پدر بزرگوارش بر تخت نشانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 2).
، فهم. درک. درایت. (یادداشت مرحوم دهخدا). بلوه. بلوی ̍. بلاء. بلیه. عقل. خرد. ذهن. فراست. (از منتهی الارب) : بقدر قوت و دریافت ایشان به نسبت این طریقه با ایشان معاملت می کردند. (بخاری). عقل در ادراک وی حیران است و دل در دریافت وی ناتوان است. (خواجه عبداﷲ انصاری). اگر در شما این دریافت و عقل و حیات... نباشد. (کتاب المعارف). و تو (خطاب به باری تعالی) اجزای عقل و هوش و دریافت هست می کنی و او ترا نمی بیند. (کتاب المعارف). نظرم به عرش داده اند و دریافتم به دانش اﷲ داده اند. (کتاب المعارف). تن چون از حساب مردگان است شادی را سزاوار نبود و دل چون موضوع دریافت است شادی نصیب او بود. (کتاب المعارف). دل چون جای دریافت است چون به خوشی آن جهانیش صرف کردی رنج کجا باشد او را. (کتاب المعارف). ای اﷲ آن نظر و آن دریافت و آن ادراکم به ارزانی دار. (کتاب المعارف). ارٔاء، صاحب رای و دریافت گردیدن. (از منتهی الارب)، ادراک. حس. حواس. درک. قوه دراکه. مدرکه. حاسه. شعور. قوتهای دریافت که آن سمع است و بصر و شم و ذوق و لمس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
جمع واژۀ سوف، بمعنی شم، (یا) صبر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دسومه. چربشها. (ناظم الاطباء). رجوع به دسومه و دسومت شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بافت غیر یکدست. عیبی است در قالی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِسْ)
سانسکریت: اسواتی) : و نصدّق ایضاً براهمهر فی مکث بنات نعش فی کل ّ منزل ستمائه سنه فیکون موضعه لسنتنا فی المیزان ست ّ درجات و سبععشره دقیقه، و ذلک فی منزل اسوات عشر درج و ثمان و ثلثین دقیقه. (تحقیق ماللهند بیرونی ص 196)
لغت نامه دهخدا
(وْ جُ)
که با دیو دمسازو جفت باشد. جفت و قرین دیو، به مجاز بیعقل. قرین بیخردی. همنشین دیو. بیراه:
یکایک سخن نزد رستم بگفت
که بیهش ورا دیدم و دیوجفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِسْ)
سویفت. جاناتان. یکی از معروف ترین نویسندگان انگلستان از اهالی ایرلند. مولد وی 1667 میلادی بشهر دوبلن و وفات در همان شهر 1745. وی مدتی مدید به امور سیاسی سرگرم بود. و مقالاتی در جرائد و مجلات منتشر کرد و علاوه بر این داستانهای بسیار نوشت و اکثر آثار او مشتمل بر رموز میباشد و مشهورترین آنها داستان موسوم به ’سیاحت گالیور’ است که بترکی ترجمه شده. وی بدو زن عشق ورزیده و مورد محبت هر دو بوده است، یکی از آن دو استلا نام داشته که بحسن و جمال شهره بود و اسویفت با وی ازدواج کرد ولی با عشقی افلاطونی بایکدیگر زیستند و دیگری موسوم به استر وان هومریگ بودو محبت پرشور شوهرش به رقیبۀ او وی را چنان محزون و مغموم ساخت که عاقبت جان را در سر این کار باخت
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
موضعی است به مدینه. (منتهی الارب). نام حرم مدینه و گفته اند موضعی است به عینه در ناحیۀ بقیع و آن موضع صدقۀ فریدبن ثابت الانصاری است و آن از حرم مدینه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(پَ اُ)
ذخیره. یخنی. اندوخته، آنچه از اقساط بدهی و قرضی در موعد خود پرداخته نشده باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوافع
تصویر دوافع
جمع دافع دافعه، نشیب ها آبروها، انگیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافت
تصویر مسافت
بعد و دوری و فاصله، دوری راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
وجد، وجدان، درک، ترمیم، مرمت، تلافی، گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس افت
تصویر پس افت
ذخیره، عقب افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخافت
تصویر سخافت
سبکی عقل، سست رای شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوافع
تصویر سوافع
باد های سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوات
تصویر دعوات
جمع دعوه، نیودها فراخوانی ها سمیزها جمع دعوت دعاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسومت
تصویر دسومت
چرب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسافی
تصویر دسافی
جمع دسفان، انیشه ها (جاسوس ها)، میانجیان بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس افت
تصویر پس افت
((پَ اُ))
بدهی عقب افتاده، اندوخته، ذخیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
((دَ))
دریافتن، گرفتن چیزی، گرفتن پول، اخذ وجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دسومت
تصویر دسومت
((دُ مَ))
چرب بودن، چربناکی، چربی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخافت
تصویر سخافت
((سَ فَ))
کم عقل بودن، کم عقلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسافت
تصویر مسافت
((مَ فَ))
بعد، فاصله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
وصول، احساس، درک، اخذ، ادراک
فرهنگ واژه فارسی سره
بدست آوردن، گرفتن، وصول، اخذ، ادراک، استنباط، تلقی، درک، شهود، فهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندوخته، باقیمانده، پس انداز، ذخیره، تاخیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دسته بافته
فرهنگ گویش مازندرانی
خسیس، فرومایه
فرهنگ گویش مازندرانی