جدول جو
جدول جو

معنی دسرین - جستجوی لغت در جدول جو

دسرین
فنی در کشتی با شال و لوچو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسرین
تصویر نسرین
(دخترانه)
گلی پر برگ به رنگ زرد یا سفید و خوشبو که یکی از گونه های نرگس است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسرین
تصویر اسرین
(دخترانه)
اشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیرین
تصویر دیرین
دیرینه، کهن، کهنه، قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسرین
تصویر نسرین
گلی سفید، کوچک و خوش بو، مشکین گل، مشکین بوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارین
تصویر دارین
دنیا و آخرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرین
تصویر سرین
ران، کفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرین
تصویر سرین
مقابل پایین، بالای سر، طرف سر، جانب سر در بستر، بالش و متکا که زیر سر بگذارند، برای مثال گه ریخت سرشک بر سرینش / گه روی نهاد بر جبینش (نظامی۳ - ۵۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دسینه. خم. (جهانگیری). به معنی خم باشد که به عربی دن ّ گویند. (برهان). و رجوع به دسینه شود:
تازه به عهد تو باد گلشن دولت
تا گل دل تازه از زهاب دسین است.
سیف اسفرنگی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ده کوچکی است از دهستان مسکون جبال بارز شهرستان جیرفت. واقع در 63هزارگزی خاور مسکون و 30هزارگزی خاور راه شوسۀ بم به سبزواران. مزارع باریکو، باغ لولیا، باغ حاجی، زین الدین، باغ نو، باغ سیب و باغ زیارت جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
علف ریزۀ خشک. (منتهی الارب). حطام و ریزه های چراگاه هرگاه کهنه باشد و آن علف پوسیده است و شتران کمتر از آن استفاده می کنند. (از اقرب الموارد).
- ام درین، زمین قحطزده و خشک. (از اقرب الموارد).
، جامۀ کهنه. (منتهی الا رب) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مخفف در این. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چیزی است که هنگام خواب و راحت بجهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند و آن را از پشم و پنبه آگنده باشند و چون سر بر آن نهند سرین خوانند و بستر نامند. و آن به متکا که عربی است مشهور شده. (آنندراج). بالش:
دلم شبهای هجرانت غمینه
سرینم خشت و بالینم زمینه
گناهم اینکه موته دوست دیرم
هر آنکت دوست دارد حالش اینه.
باباطاهر (از آنندراج).
گه ریخت سرشک بر سرینش
گه روی نهاد بر جبینش.
نظامی.
، چون در زیر بر است برخوابه نیز گویند. نهالی نیز خوانند و توشک و تشک ترکی است و آنچه برای راحت بازو در زیر بال و پهلو گذارند بالین خوانند زیراکه بال به معنی بازو است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نشستنگاه آدمی. (برهان) (جهانگیری). ورک. (بحر الجواهر). کفل و ساغر آدمی و همه حیوانات. (آنندراج) :
خلخیان خواهی و جماش چشم
گردسرین خواهی و بارک میان.
رودکی (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1022).
بزد بر سرین یکی گور نر
گذر کرد بر گور پیکان و پر.
فردوسی.
یکی کرّه از پس ببالای او
سرین و برش هم بپهنای او.
فردوسی.
بنوک تیرفروافکند ز کرگ سرون
بضرب تیغ فروآورد ز پیل سرین.
فرخی.
سایل از سیمش همیشه بارور دارد سرین
زایر از زرش همیشه بارور دارد میان.
فرخی.
درع بش آتش حنین گنبدسرین آهن کتف
مشک دم عنبرنفس گلبوی خوی شمشادبوی.
منوچهری.
یکی دست را بر عنان ساخته
دگر زی سرین ستور آخته.
اسدی.
غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن.
لامعی.
تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیر دلانرا ز جزع داغ نهی بر سرین.
خاقانی.
سرین گوران از پنجۀ شیران آسوده است. (سندبادنامه ص 9).
سرین و چشم آهو دید ناگاه
که پیدا شد بصید افکندن شاه.
نظامی.
در آن رخنه از نور تابنده هور
نگه کرد سر تا سرین ستور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِرْ ری)
موضعی است بمکه از آن موضع است موسی بن محمدکثیر که شیخ است مر طبرانی را. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام گلی است معروف و آن سفید و کوچک و صدبرگ می باشد وآن دو نوع است یکی را گل مشکین می گویند و دیگری را گل نسرین. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). از جنس گل سرخ است. (ناظم الاطباء). به عربی ورد الصینی خوانند. (برهان قاطع). نسترن گل. (ترجمه صیدنه). آن را مشکیجه نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). نسترن. (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام) (صحاح الفرس) (دهار). نستر. (فرهنگ نظام). نسترون. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ نظام) (صحاح الفرس). گل بیدمشک باشد. (اوبهی). جلنسرین. گلنسرین. وردالذکر. گل نر. (یادداشت مؤلف). در عربی نسرین گویند. (از منتهی الارب). درخت نسرین بر دو نوع است، نوعی آنکه برگ آن کمتر و نرم تر باشد و آن در ولایت دیاربکر و شام بود و نوعی آنکه در ولایت عراق و فارس و خراسان و دیگر ولایات می باشد و آن را رنگ سفیدتر و برگ زیادتر بود و بوی آن خوشتر بود و درخت آن بزرگتر شود. (فلاحت نامه). گل سفیدی است کوچک و مضاعف و درخت او به قدر درخت گل سرخ، و بسیار خوشبو و او را گل مشکی و در بعض بلاد گل عنبری نامند، در دشت و کوه می باشد و در بلاد حاره تا اول اسد دوام می کند و عرق او بوی ندارد، چه از جهت لطافت آتش رفع آن می کند، معتدل الحراره و نزد بعضی در دوم گرم و خشک است و بوی او مقوی دل و دماغ و حواس و سائیدۀ او در لخلخه باعث خوشبوئی آن، و او مدر حیض و مسهل بلغم و سودا و منقی سینه و عطسه آرنده و مفتح سدۀ دماغی و محلل ریاح و موافق جگر، و جهت قولنج و غثیان و یرقان و فواق و ضماد او به جهت کلف و آثار و بدبوئی عرق و رفع بوی نوره و سقوط دانۀ بواسیر و منع اشتداد داءالفیل و با حنا جهت تقویت موی و قطور اوبا روغن زیتون جهت کرم گوش و ریاح آن و سنون و مضمضۀ او جهت درد دندان نافع و از یک درهم تا چهار درهم برگ او مسهل قوی و مداومت نیم مثقال تا یک مثقال اورا از اول حمل تا یک سال مانع سفید شدن موی دانسته اند و انطاکی به جهت این امر هر روز دو مثقال مربای شکری او را از کتاب تجربه بیان نموده و روغن او که به دستور روغن نرگس گیرند مسخن به اعتدال و مقوی دماغ وبالخاصیه رافع ذات الجنب بلغمی و سوداوی و قدر شربش تا یک وقیه است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) :
آسمان خیمه زد از بیرم (و) دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا.
کسائی.
سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های پروین
شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا.
کسائی.
بنفشه و گل نسرین و سنبل اندر باغ
به صلح باید بودن چو دوستان نه به کین.
فرخی.
همی کندبه گل سرخ بر بنفشه کمین
همی ستاند سنبل ولایت نسرین.
فرخی.
چو بنشست چنان است که از نسرین تلی
چو برخاست چنان است که از سرو نهالی.
فرخی.
بر برگ گل نسرین آن قطرۀ دیگر
چون قطرۀ خوی بر زنخ لعبت فرخار.
منوچهری.
تا لاله و نسرین بود تا زهره و پروین بود
تا جشن فروردین بود تا عیدهای اضحیه.
منوچهری.
ظاهرو باطن نارنج همین دان و ترنج
هر دو ضد گل نسرین و خلاف عبهر
هست این هر دو به زر اندر پنداری سیم
هست آن هر دو به سیم اندر پنداری زر.
لامعی.
نسرین زنخ صنم چه کنم اکنون
کز عارضین نبشته چو نسرینم.
ناصرخسرو.
چونسرین بخندد شود چشم گل
به خون سرخ چون چشم اسفندیار.
ناصرخسرو.
چون باغبان برون شد آورد خوی خوکان
برکند بیخ نرگس بشکست شاخ نسرین.
ناصرخسرو.
موی چو نسرین شده ست زآن لب گلگون مرا
اشک چو پروین شده ست زآن رخ مه وش مرا.
عبدالواسع.
ای دو لب تو بسد وی دو رخ تو نسرین
نسرین تو در سنبل در بسد تو پروین.
سوزنی.
هستم ز دل و دیده ای به ز دل و دیده
بیچارۀ آن بسد نظارۀ آن نسرین.
سوزنی.
بنفشه تاب زلف افکنده بر دوش
گشاده باد نسرین را بناگوش.
نظامی.
چو نسرین برگشاده ناخنی چند
به نسرین برگ گل از لاله می کند.
نظامی.
رخش نسرین و بویش نیز نسرین
لبش شیرین و نامش نیز شیرین.
نظامی.
آنکه قرارش نگرفتی و خواب
تا گل و نسرین نفشاندی نخست.
سعدی.
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین به سر آرد دماغ.
سعدی.
ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام
برفت رونق نسرین و باغ نسترنش.
سعدی.
می نماید عکس می در رنگ روی دلکشت
همچو برگ ارغوان بر صفحۀ نسرین غریب.
حافظ.
، در شعر، مشبه به بدن معشوق است. (از فرهنگ نظام)، کنایه از صورت معشوق:
ای لعل تو پرده دار پروین
وی زلف تو سایبان نسرین.
خاقانی.
فلک را کرد کحلی پوش پروین
موصل کرد نیلوفر به نسرین.
نظامی.
- نسرین بدن، از اسمای معشوق صبیح است. (از آنندراج). نسرین بر. سیمین بدن. که بدنی چون گل نسرین سپید و لطیف دارد. از صفات معشوق است.
- نسرین بر، نسرین بدن. لطیف اندام. نازک بدن. سیمین تن. از صفات معشوق است:
غزل سرای شدم بر شکرلبی گل خد
بنفشه زلفی و نسرین بری صنوبرقد.
سوزنی.
- نسرین بناگوش، سیمین بناگوش. که بناگوشی لطیف و سپید دارد. از صفات معشوق است:
درود (از) صفحۀ گل سبزه را نسرین بناگوشی
به آب تیغ شست آن بی مروت خط قرآن را.
سالک (از آنندراج).
- نسرین تن، نسرین بدن. نسرین بر. از صفات معشوق است.
- نسرین رخ، سیمین رخ. سپیدروی. که صورتی سپید و لطیف دارد. از صفات معشوق است:
خدمت نوبهار مجلس او
فخر نسرین رخان فرخاری.
ظهوری (از آنندراج).
- نسرین روی، نسرین رخ.
- نسرین زنخ،سیمین زنخ. از صفات معشوق است:
نسرین زنخ صنم چه کنم اکنون
کز عارضین چو خوشۀ نسرینم.
ناصرخسرو.
- نسرین سرین، سیمین سرین. که سرینی سپید دارد. از صفات شاهدان و معشوقان است.
- نسرین عذار، نسرین رخ. نسرین روی. از صفات معشوق است:
گریبان نسرین عذاران چین
رخ ماه رویان خاورزمین.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام جزیره ای است در میان دریا که عنبر از آن جزیره می آورند. (از برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) :
حریر نامه بد ابریشم چین
چو مشک از تبت و عنبر ز نسرین.
فخرالدین اسعد (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
نسران. به صیغۀ تثنیه، نسر طایر و نسر واقع. (ناظم الاطباء). رجوع به نسر و نسر طائر و نسر واقع شود:
اینت شهباز کز پی چو منی
صید نسرین کرده ای نهمار.
خاقانی.
گفت کآن شهباز در نسرین گردون ننگرد
بر کبوتر پر گشاید اینت پنداری خطا.
خاقانی.
نسرین را به خوشۀ پروین بپرورند
تا من به خون دومرغ مسمن درآورم.
خاقانی.
تکیه گاه او بر فرق فرقدین است و سیرگاه او بر جناح نسرین. (ترجمه تاریخ یمینی ص 446).
نسرین پرنده پر گشاده
طایر شده واقعایستاده.
نظامی.
رسیده مرتبت رفعت تو بر نسرین
گذشته رائحۀ سیرت تو از نسرین.
محمد عوفی.
و نسرین مانند نسرین فلک زمین آرای گشته. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
معرب نسرین. رجوع به نسرین شود
لغت نامه دهخدا
دیرینه، کهنه، (آنندراج)، کهن، قدیم، عتیق، عتیقه: یار دیرین، دوست دیرین، آرزوی دیرین:
نشناخت مرا حریف دیرین
زیرا که چنین ندید پارم،
ناصرخسرو،
چو مجلس گرم شد ازنور شیرین
ز مستی در سرآمد خواب دیرین،
نظامی،
چو هرخاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت
ز حال بنده یاد آور که خدمتکار دیرینم،
حافظ،
- صحبت دیرین، همنشینی و مصاحبت قدیم:
ای غم از صحبت دیرین توام دل بگرفت
هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی،
سعدی،
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت،
سعدی،
یاران قدیم و دوستان حمیم از کلمه حق خاموش شدند و صحبت دیرین فراموش کردند، (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
اسکله ای است در بحرین که از هندوستان مشک به آنجا آورند و کسی را که اهل دارین باشد، ’داری’ میخوانند، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قریه ای آباد در غربیه بمصر، مؤلف تاج العروس این ده را آباد دیده است، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خواشید، بخش ششتمدشهرستان سبزوار که در 32 هزارگزی باختر ششتمد و 6هزارگزی باختر راه شوسه سبزوار به کاشمر واقع است، کوهستانی، معتدل و دارای 676 تن سکنه است آب مشروب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است راه مالرو دارد، این ده را در اصطلاح محلی فیده سرا نیز میگویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیرین
تصویر دیرین
قدیم و کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسری
تصویر دسری
سخت و ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
نشستگاه آدمی، ران و کفل چیزی که هنگام خواب و راحت به جهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند وآنرا از پشم و پنبه آکنده باشند، بالش
فرهنگ لغت هوشیار
دو سرای این جهان و دیگر جهان دنیا و آخرت. در عربی در حالت نصبی و جری استعمال میشود ولی در فارسی مراعات این عمل نمیکنند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نسرین از گیاهان یکی ازگونه های نرگس است که دارای گلهای زرداست ودرجنگلهاونقاط مرطوب بحالت وحشی میرویدودرمازندران نیز فراوان است وازگلهای آن درعطرسازی استفاده میکنند. نسرین میتواندزمستان رازیر برف بسربرد نرگس زردگل عنبری گل مشکی، نامی است ازنامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرین
تصویر دیرین
کهنه، قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرین
تصویر سرین
((سَ))
منسوب به سر، طرف سر، بالش، متکا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسرین
تصویر نسرین
((نَ))
گلی سفید رنگ و خوشبو با برگ های کوچک و انبوه، مشکین بوی هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرین
تصویر سرین
((سُ رِ))
کفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دسین
تصویر دسین
((دَ))
دسینه، خم شراب، سرکه و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرین
تصویر دیرین
قدیمی، قدیم، با قدمت، پرقدمت
فرهنگ واژه فارسی سره
دیرینه، سرمدی، طولانی، قدیمی، کهنه
متضاد: جدید
فرهنگ واژه مترادف متضاد