دیرینه، کهنه، (آنندراج)، کهن، قدیم، عتیق، عتیقه: یار دیرین، دوست دیرین، آرزوی دیرین: نشناخت مرا حریف دیرین زیرا که چنین ندید پارم، ناصرخسرو، چو مجلس گرم شد ازنور شیرین ز مستی در سرآمد خواب دیرین، نظامی، چو هرخاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت ز حال بنده یاد آور که خدمتکار دیرینم، حافظ، - صحبت دیرین، همنشینی و مصاحبت قدیم: ای غم از صحبت دیرین توام دل بگرفت هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی، سعدی، دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت، سعدی، یاران قدیم و دوستان حمیم از کلمه حق خاموش شدند و صحبت دیرین فراموش کردند، (گلستان سعدی)