جدول جو
جدول جو

معنی دسخط - جستجوی لغت در جدول جو

دسخط
(دَ خَ)
مخفف دستخط. (از ناظم الاطباء). رجوع به دستخط شود، امضاء و رقم. (ناظم الاطباء).
- دسخط خاص، صحه و امضای پادشاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسخط
تصویر تسخط
خشم گرفتن، ناخشنود شدن، ناخوش داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخط
تصویر سخط
خشم گرفتن بر کسی، ناخوش داشتن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخط
تصویر سخط
خشم، غضب، ناخشنودی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ طِ)
اندک شمردن. (تاج المصادر بیهقی). کم شمردن ، بناجایگاه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندک شمردن و بنا جایگاه دادن عطا. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خشم گرفتن و ناخشنود شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناخشنود شدن و خشم گرفتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). خشم گرفتن. (از متن اللغه) ، مکروه و ناخوش داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، ناپسند گردیدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(دَ خَطط / خَ)
دست نوشت. دسته. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که به دست نوشته باشند. (آنندراج). آنچه کسی با دست خودنویسد. (فرهنگ نظام). نوشته ای که خود فرستنده به دست خویش نوشته باشد نه گفته باشد تا دیگری نویسد. سایۀ دست. مرقومه. (یادداشت مرحوم دهخدا). خط دستی. تعلیقه. رقم. رقیمه. نوشته. (ناظم الاطباء). نوشتۀ سلاطین و اعیان بزرگ. (فرهنگ نظام). فرمان یا حکمی به خطخود. (یادداشت مرحوم دهخدا). طغرا و امضا. (ناظم الاطباء). و مخفف آن دسخط باشد. (آنندراج) :
یکی دستخطش بباید ستد
که سر بازگرداند از راه بد.
فردوسی.
بر صورتت از دستخط یزدان
فصلی است نوشته همه معما.
ناصرخسرو.
گویند هارون دستخطی داده بود یحیی را... که هرگز به یحیی و خانه و فرزندانش بد نکند و نفرماید. (مجمل التواریخ و القصص).
سجلی که بر وی کند دستخط
شود محضر گفتگوی غلط.
ملاطغرا (در هجو مفتی، از آنندراج).
سررشتۀ تدبیر نیفتاد بدستم
جز خط کف دست مرا دستخطی نیست.
غنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
غضب گرفتن. (اقرب الموارد). راضی نشدن. ضد رضا: ابونعیم مدتی بس دراز است در این سخط بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 418).
عیش ناخوش همی کنی به سخط
سود بیخود چرا کشی به ستم.
مسعودسعد.
یکی از سکرات ملک آن است که خاینان را... آراسته دارد و ناهمال را به وبال سخط مأخوذ. (کلیله و دمنه). سخط... از علتی زاید. (کلیله و دمنه)
خشم گرفتن و ناخشنود شدن. ضد رضا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستخط
تصویر دستخط
دست نوشت، چیزی که با دست خود نوشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسخط
تصویر تسخط
نا خشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخط
تصویر مسخط
خشم گرفتن و ناخشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخط
تصویر سخط
چشم گرفتن، نا خشنودی، ضد رضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسخط
تصویر تسخط
((تَ سَ خُّ))
خشم گرفتن، ناخشنود گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسخط
تصویر مسخط
((مَ سَ خَ))
آن چه موجب خشم و سخط گردد، جمع مساخط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخط
تصویر سخط
((سَ خَ))
خشم گرفتن، کراهت داشتن
فرهنگ فارسی معین
رقم، رقیمه، مرقومه، مکتوب، نامه، نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بددهانی، سب، فحش، ناسزا، خشم، غضب، قهر، ناخشنودی، نارضایتی
متضاد: خشنودی، رضایت، غضب کردن، خشم گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد