جدول جو
جدول جو

معنی دستگیری - جستجوی لغت در جدول جو

دستگیری
دست کسی را گرفتن و به او کمک کردن، کمک، یاری، مدد، گرفتار ساختن و اسیر کردن کسی
تصویری از دستگیری
تصویر دستگیری
فرهنگ فارسی عمید
دستگیری
(دَ)
گرفتن دست کسی به اعانت. دستیاری. اعانت. کمک. یاری. مددکاری. یاریگری. (شرفنامه). معاونت. مساعدت. معاضدت. مدد. همراهی. امداد. اعانت و یاری (آنندراج) :
نومید شده ز دستگیری
با ذل یتیمی و اسیری.
نظامی.
صواب آید روا داری پسندی
که وقت دستگیری دست بندی.
نظامی.
سهلست دستگیری درماندگان و من
هر روز ناتوانترم ای دوست دست گیر.
سعدی.
از ما کاری و کفایتی نمی آید هر گشادی ونجاتی که هست از حضرت شماست... وقت دستگیری است. (انیس الطالبین بخاری). خلاصی اهل اسلام از شر این ظالمان اگر خواهد بود از برکه دعا و درخواست حضرت شما خواهد بود وقت دستگیری است. (انیس الطالبین ص 118).
می شوی افتاده تر هرچند برخیزی ز جا
تا ز مردم دستگیری ملتمس باشد ترا.
صائب.
، (اصطلاح تصوف) راهنمایی پیر ومرشد. ارشاد پیر مرید را. هدایت. ارشاد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، عمل گرفتار کردن دشمن یا جانی یا دزد و مانند ایشان
لغت نامه دهخدا
دستگیری
گرفتن دست کسی به اعانت، دستیاری، کمک، یاری
تصویری از دستگیری
تصویر دستگیری
فرهنگ لغت هوشیار
دستگیری
کمک، اعانت، اسیر کردن
تصویری از دستگیری
تصویر دستگیری
فرهنگ فارسی معین
دستگیری
توقیف
تصویری از دستگیری
تصویر دستگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
دستگیری
تعاون، غوث، کمک، مدد، مساعدت، معاضدت، همدستی، یاری، بازداشت، توقیف، ارشاد، هدایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مربوط به دساتیر و کلمات آن مثلاً لغات جعلی دساتیری در نوشته های عده ای وارد شده و باعث اشتباه آنان گردیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستیاری
تصویر دستیاری
کمک، امداد، معاونت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستگاری
تصویر رستگاری
آزادی، رهایی
فرهنگ فارسی عمید
آلتی که در پشت در می کوبند که هنگام بستن یا باز کردن در آن را به دست گیرند، تکه پارچه ای با آن ظرف غذا یا هر چیز دیگر را می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستگیر
تصویر دستگیر
دست گیرنده، کسی که دست دیگری را بگیرد و به او کمک و یاری کند، یاری کننده، مددکار، کسی که او را بگیرند و زندانی کنند، گرفتار، اسیر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
دستگیر، و آن چوبی است که دو سر آن گرد باشد و آن را رنگ کنند و میان دو سر جای دست گذارند و بجهت بازی بدست اطفال دهند تا بجنبانند و صدا کند، کنایه از ریش، کنایه از ذکر. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَمْ بُ دَ)
آخذ. دست گیرنده:
دل سنگ بگذاشتندی به تیر
نبودی کس آن زخم را دستگیر.
فردوسی.
، کسی که دست کسی را بدست برگیرد و بنوازد. (آنندراج). گیرندۀ دست برای معاونت. (غیاث) :
جهان تیره شد بر دل اردشیر
از آن شاه روشن دل دستگیر.
فردوسی.
، یاری ده. (شرفنامه). مددکار. (انجمن آرا). یاری دهنده. آنکه کمک ومعاضدت کند. معین. یار. یاری کننده (به مال و رای و بخشش و گذشت). فریادرس. حامی:
چنین گفت داننده دهقان پیر
که دانش بود مرد را دستگیر.
فردوسی.
همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر.
فردوسی.
وز اینسو به دریا رسید اردشیر
بیزدان چنین گفت کای دستگیر.
فردوسی.
بدو گفت شاه این نه تیر من است
که پیروزگر دستگیر من است.
فردوسی.
بدو گفت برخیز و ایران بگیر
نخستین من آیم ترا دستگیر.
فردوسی.
ز ایران همی برد رومی اسیر
نبود آن یلان را کسی دستگیر.
فردوسی.
همه مرگ رائیم برنا و پیر
برفتن خرد بادمان دستگیر.
فردوسی.
کنون من کمربسته و رفته گیر
نخواهم جز از دادگر دستگیر.
فردوسی.
به اسقف چنین گفت کای دستگیر
ز ایران یکی نامجویم دلیر.
فردوسی.
جهان تیره شد بر دل اردشیر
ازآن پیر روشندل و دستگیر.
فردوسی.
بر زال شد رستم شیرگیر
که این کار را من بوم دستگیر.
فردوسی.
میر یوسف برادر سلطان
ناصر علم و دستگیر ادب.
فرخی.
به نعمت همه خلق را دستگیری
به روزی همه خلق را میزبانی.
فرخی.
خواجۀ بزرگ شمس کفاه احمد حسن
کاحسان او ز نعمت او دستگیر اوست.
فرخی.
تا دستگیر خلق بود خواجه لامحال
او را بود خدا و خداوند دستگیر.
منوچهری.
نجیب خویش را گفتم سبکتر
الا یا دستگیر مرد فاضل.
منوچهری.
سلطان دستگیر محمد که آمده است
خورشید پیش سایۀ دستش بچاکری.
مکی طولانی.
وگر پند گیری بحجت به حشر
ترا پند او بس بود دستگیر.
ناصرخسرو.
نه چون عدلش جهان را دستگیر است
نه چون قدرش فلک را پایگاه است.
مسعودسعد.
خلق گیتی بندۀ آزاد تست
دستگیر بنده و آزاد باش.
مسعودسعد.
از وی (عمر) جز تجربت و ممارست عوضی نماند که وقت پیری پایمردی یا دستگیری تواند بود. (کلیله و دمنه).
پیر را خاصه بدخو و بی برگ
نیست یک دستگیر و مایه چو مرگ.
سنائی.
دستگیر است بی کسان را او
نپذیرد چو ما خسان را او.
سنائی.
ز دست شیطان در پای دام معصیتم
جز او نباشد از این دام دستگیر مرا.
سوزنی.
ای به بذل سیم و زر از غایت جود و کرم
دست راد تو ز پا افتادگان را دستگیر.
سوزنی.
دستگیر خلق شد عدل وی از دست ستم
تا نگردد هیچکس دردست ظالم دستگیر.
سوزنی.
میان فریقین حربی عظیم قایم شد و جز قائمۀ شمشیر دستگیر نبود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294).
خاک در تو مرا گر نبود دستگیر
خاک ز دست فنا بر سر این خاکدان.
خاقانی.
دل بر امید وعده او چون توان نهاد
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست.
خاقانی.
سببی که پای دام دل عشق ورزان است و نسیمی که دستگیر جان نیازمند است. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 46).
در که نالم که دستگیر توئی
درپذیرم که درپذیر توئی.
نظامی.
بر که پناهیم توئی بی نظیر
در که گریزیم توئی دستگیر.
نظامی.
اگرشیرین نباشد دستگیرم
چو شمع از سوزش بادی بمیرم.
نظامی.
چون نیست بجز تو دستگیرم
هست از کرم تو ناگزیرم.
نظامی.
هست ز یاری همه را ناگزیر
خاصه ز یاری که بوددستگیر.
نظامی.
اگرچه کار خسرو میشد از دست
چو خود را دستگیری دید بنشست.
نظامی.
گمان بودم که چون سستی پذیرم
در آن سختی تو باشی دستگیرم.
نظامی.
که شفقت بر ای داور دستگیر
براین زیردستان فرمان پذیر.
نظامی.
هرکه زر خواست زرپذیر شدم
وآنکه افتاد دستگیر شدم.
نظامی.
گفتم ای دستگیر غمخواران
بهترین همه جهانداران.
نظامی.
آمد آن دستگیردستان ساز
مهر نو کرده مهربان را باز.
نظامی.
زبهر آنکه باشد دستگیرش
بدست اندربود فرمان پذیرش.
نظامی.
بدان ره کزو نیست کس را گزیر
بدان راه بر او بود دستگیر.
نظامی.
مربح و منجح نیامدو دستگیر و پایمرد نبود. (سندبادنامه ص 148). ذات شریف ما در معرض تلف و تفرقه بود اگرنه کفایت و شهامت وزرا دستگیر و پایمرد دولت ما بودی. (سندبادنامه ص 272). تدبیر کار من چیست و دستگیر من در این محنت کیست. (سندبادنامه ص 107). پشیمانی و تلهف دستگیر و ندامت پایمرد و دلپذیر نبود. (سندبادنامه ص 258). بعد از فوات اوقات، ندامت دستگیر نبود. (سندبادنامه ص 218).
به احسان خود پوزش من پذیر
که جز تو ندارم کسی دستگیر.
عطار.
وقت قیام هست عصا دستگیر من
بیچاره آنکه او کند از دستوار پای.
کمال اسماعیل.
شاد آن شاهی که او را دستگیر
باشد اندر کار چون آصف وزیر.
مولوی.
ترا می نگویم که عذرم پذیر
در توبه باز است و حق دستگیر.
سعدی.
بهمت مدد کن که شمشیر و تیر
نه در هر وغائی بود دستگیر.
سعدی.
گر از پا درآید نماند اسیر
که افتادگان را بود دستگیر.
سعدی.
کسی بندیان را بود دستگیر
که خود بوده باشد به بندی اسیر.
سعدی.
خداوند بخشندۀ دستگیر
کریم خطابخش پوزش پذیر.
سعدی.
از دامن تو دست ندارم که دست نیست
بر دستگیر دیگرم ای دوست دست گیر.
سعدی.
توئی پایمرد وتوئی دستگیر
ببخشای و رحمت کن و درپذیر.
نزاری قهستانی (دستورنامۀ چ روسیه ص 48).
غم گیتی گر از پایم درآورد
به جز ساغر که باشد دستگیرم ؟
حافظ.
- دستگیر آمدن، یاری کردن. یاریگر گشتن: چون نویسنده را قوت خاطر دستگیر آید هم از الفاظ درنماند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 173).
، نیروبخش. معاضد:
چنان چون تنت را خورش دستگیر
ز دانش روان را بود ناگزیر.
فردوسی.
، تسکین دهنده. آرام بخش:
زن و کودک خرد بردند اسیر
کس آن رنجها را نبد دستگیر.
فردوسی.
، دستاویز. وسیلۀ تمسک:
محبتت بجهان رهنما و پیر من است
بحشردامن پاک تو دستگیر من است.
؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- دستگیر متفکران، کنایه از ریش است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀخطی).
، پیر. مرشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)،
{{نام مرکّب مفهومی}} دستگیرشده. اسیر. (ملخص اللغات). آنکه به بند افتاده بود. (شرفنامه). اخیذ. اسیر کرده شده. (برهان). گرفتار. گرفتارشده. کسی که او را بدست گرفته واسیر کرده باشند. (آنندراج). دست گرفته شده یعنی گرفتار و قیدی. (غیاث) :
سر پایمال گشته و دل دستگیر و جان
موقوف نوک مژۀ آن چشم مست مست.
سیدجلال عضد.
- دستگیر آوردن، به اسارت آوردن. اسیر کردن. دستگیر ساختن:
همه پیش من دستگیر آورید
نباید که خسته به تیر آورید.
فردوسی.
ز بهرامیان هرکه گردد اسیر
به پیش من آرد کسش دستگیر.
فردوسی.
سپه را همه دستگیر آوریم
مبادا که شمشیر و تیر آوریم.
فردوسی.
،
{{اسم خاص}} از صفات خدای تعالی، یار و یاور و معین:
زپستان گاوش بیارید شیر
زن میزبان گفت کای دستگیر
تو بیداد را کرده ای دادگر
وگرنه نبودی ورا این هنر.
فردوسی.
چو پیر گشتم و نومید گشتم از همه خلق
امید خویش فکندم به دستگیر جهان.
فرخی.
- دستگیر درماندگان، خدای تعالی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو). واقع در 7هزارگزی شمال خیاو و پانصدگزی راه شوسۀخیاو به ابهر، با 1328 تن سکنه. آب آن از خیاوچای وراه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
آلتی از چوب یا فلز یا شیشه که برای گشودن و بستن در بر آن نصب کنند. گوی مانندی از چوب یا شیشه و فلز که بر درها تعبیه کنند تا با به دست گرفتن آن در را بتوان گشود و بست. قطعۀ فلزی منحنی به درازای بدستی یاکمتر که بر وسط درها نهند و دو سر آنرا به در میخ کوب کنند و در را بدان گشایند و بندند. جای گرفتن دست که بر درها و یا هرچه باز و فراز شود تعبیه کنند.
- دستگیرۀ خطر، در قطار، آلتی حلقه آسا متصل به مفتولی که سر دیگر آن به آلات بازدارندۀ چرخها از حرکت (ترمز) وصل است و بر طاق واگن تعبیه است و با کشیدن آن بسوی خود قطار از حرکت بازایستد.
- دستگیرۀ در، آلت تعبیه شده بر در که در را با آن باز و فراز کنند.
- دستگیرۀ دیگ، دو قطعه پارچۀ چندلای بهم دوخته که با بندی به یکدیگر متصل است و هر قطعه را در دستی گیرند و به لبۀ دیگ تکیه دهند تا در برداشتن دیگ از فراز آتش مانع سوختن انگشتان شود. دستمال دیگ. جعاله.
- دستگیرۀ کشو، جای گرفتن دست برای گشودن و بستن کشو
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستگیر
تصویر دستگیر
مدد کارانه
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی از چوب یا فلز یا از شیشه که برای گشودن و بستن در بر در نصب کنند، دستگیره خطر در قطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیاری
تصویر دستیاری
مددکاری، حمایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگرای
تصویر دستگرای
مغلوب زتون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
با دست کار کردن، صنعت یدی، دست بردن در چیزی تصرف کردن، مرمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستگاری
تصویر رستگاری
خلاص، نجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختگیری
تصویر سختگیری
حالت و کیفیت سختگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگرای
تصویر دستگرای
((دَ گِ))
مغلوب، زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگیر
تصویر دستگیر
کسی که دست دیگران را بگیرد، مددکار، فریادرس، گرفتار، اسیر، مرشد، مراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگیره
تصویر دستگیره
((~. رِ))
آلتی که پشت در نصب کنند و برای باز کردن و بستن در، آن را به دست گیرند، تکه ای پارچه که در آشپزخانه به دست گیرند و با آن ظرف غذا را از روی اجاق برمی دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستگاری
تصویر رستگاری
رهایی، نجات، یافتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستواری
تصویر دستواری
اقتدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستگیر
تصویر دستگیر
اسیر
فرهنگ واژه فارسی سره
اسیر، بازداشت، توقیف، گرفتار، مددکار، مساعد، یار، یاور، پیر، قطب، مراد، مرشد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
Manipulation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
манипуляция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
Manipulation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
маніпуляція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
操作
دیکشنری فارسی به چینی