جدول جو
جدول جو

معنی دستکرده - جستجوی لغت در جدول جو

دستکرده
(دَ کَ دَ / دِ)
دستکره. به معنی قلعه و حصار است که مخفف آن دسکره باشد. (آنندراج). رجوع به دسکره شود، مطلق شهر. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دستکرده
(دَ کَ دَ)
این نام در تاریخ سیستان آمده است و ظاهر است که نام محلی است: آمدن امیر الت عاری (ظ: الب غازی) به درق چهاردهم جمادی الاخر چهارصدونود و مقیم شدن اوی... به دستکرده تا دوازدهم ماه رجب هم بدین سال... (تاریخ سیستان چ بهار ص 388)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستمردی
تصویر دستمردی
یاری، کمک، مددکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استکراه
تصویر استکراه
کراهت داشتن، ناپسند دانستن، ناخوش پنداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کرده
تصویر دم کرده
هر چیزی که آن را دم کرده باشند از چای و قهوه و برنج و دارو، بادکرده، ورم کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستارچه
تصویر دستارچه
دستار کوچک، دستمال، حوله
فرهنگ فارسی عمید
(دَ خُ دَ)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 46هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 38هزارگزی شمال راه شوسۀ آرو به بهبهان. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ جِ دَ)
مزرعۀ انجیله است و انجیله از ده های وزواه قم است. (از تاریخ قم ص 139)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ / دِ)
دست فروبرده. رجوع به دست کردن شود.
- دست کرده به کش، دست به سینه. دست در بغل:
گزیدند میخوارگان خواب خوش
پرستندگان دست کرده بکش.
فردوسی.
چو بینی رخ شاه خورشیدفش
دوتایی برو دست کرده بکش.
فردوسی.
بیامد پدر دست کرده بکش
بپیش شهنشاه خورشیدفش.
فردوسی.
بفرمود تا لنبک آبکش
بشد پیش او دست کرده بکش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
حاصل کار دست. محصول دست. دست رنج. عمل یدی. مصنوع. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گفت من دستکرد لاهوتم
قائد و رهنمای ناسوتم.
سنائی.
، دستۀاره. دستاکرد. (ناظم الاطباء). قبضه و دستۀ اره. دستاگرد، به معنی قلعه و حصار است که مخفف آن دسکره باشد. (از آنندراج). دستکرده. رجوع به دسکره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هست کرده
تصویر هست کرده
بوجودآورده پدیدآورده: (وچرا جایزنبود که هست کن هست کرده بود) یا هست کرده اول. عقل: (پس امرکه هست کردنست وعقل که هست کرده اول است پیشی ندارند بریک دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستکرهه
تصویر مستکرهه
مونث مستکره مونث مستکره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستارچه
تصویر دستارچه
دستار کوچک دستمال، عمامه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمردی
تصویر دستمردی
یاری و مددکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کردن
تصویر دست کردن
یا دست کردن و پیش کردن وا داشتن کسی را بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
ناخوشایندی، بیگاری گرفتن، واداشتن ناخوش داشتن ناپسند شمردن، بجور و زور بکاری وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کرده
تصویر دم کرده
((دَ. کَ دِ))
هر نوع محلول دارویی گیاهی که از ریختن در آب جوش حاصل می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستارچه
تصویر دستارچه
((دَ چِ))
دستار یا عمامه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استکراه
تصویر استکراه
((اِ تِ))
ناپسند داشتن، ناخواسته به کاری واداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرکرده
تصویر دیرکرده
معوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
Steaming
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
fumant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
humeante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
אדים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
भाप
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
beruap
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
dampend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
fumegante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
fumante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
蒸汽的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
parujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
пара
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
dampfend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
парящий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
蒸気の
دیکشنری فارسی به ژاپنی