این نام در تاریخ سیستان آمده است و ظاهر است که نام محلی است: آمدن امیر الت عاری (ظ: الب غازی) به درق چهاردهم جمادی الاخر چهارصدونود و مقیم شدن اوی... به دستکرده تا دوازدهم ماه رجب هم بدین سال... (تاریخ سیستان چ بهار ص 388)
این نام در تاریخ سیستان آمده است و ظاهر است که نام محلی است: آمدن امیر الت عاری (ظ: الب غازی) به درق چهاردهم جمادی الاخر چهارصدونود و مقیم شدن اوی... به دستکرده تا دوازدهم ماه رجب هم بدین سال... (تاریخ سیستان چ بهار ص 388)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 46هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 38هزارگزی شمال راه شوسۀ آرو به بهبهان. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 46هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 38هزارگزی شمال راه شوسۀ آرو به بهبهان. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دست فروبرده. رجوع به دست کردن شود. - دست کرده به کش، دست به سینه. دست در بغل: گزیدند میخوارگان خواب خوش پرستندگان دست کرده بکش. فردوسی. چو بینی رخ شاه خورشیدفش دوتایی برو دست کرده بکش. فردوسی. بیامد پدر دست کرده بکش بپیش شهنشاه خورشیدفش. فردوسی. بفرمود تا لنبک آبکش بشد پیش او دست کرده بکش. فردوسی
دست فروبرده. رجوع به دست کردن شود. - دست کرده به کش، دست به سینه. دست در بغل: گزیدند میخوارگان خواب خوش پرستندگان دست کرده بکش. فردوسی. چو بینی رخ شاه خورشیدفش دوتایی برو دست کرده بکش. فردوسی. بیامد پدر دست کرده بکش بپیش شهنشاه خورشیدفش. فردوسی. بفرمود تا لنبک آبکش بشد پیش او دست کرده بکش. فردوسی
حاصل کار دست. محصول دست. دست رنج. عمل یدی. مصنوع. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گفت من دستکرد لاهوتم قائد و رهنمای ناسوتم. سنائی. ، دستۀاره. دستاکرد. (ناظم الاطباء). قبضه و دستۀ اره. دستاگرد، به معنی قلعه و حصار است که مخفف آن دسکره باشد. (از آنندراج). دستکرده. رجوع به دسکره شود
حاصل کار دست. محصول دست. دست رنج. عمل یدی. مصنوع. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گفت من دستکرد لاهوتم قائد و رهنمای ناسوتم. سنائی. ، دستۀاره. دستاکرد. (ناظم الاطباء). قبضه و دستۀ اره. دستاگرد، به معنی قلعه و حصار است که مخفف آن دسکره باشد. (از آنندراج). دستکرده. رجوع به دسکره شود
بوجودآورده پدیدآورده: (وچرا جایزنبود که هست کن هست کرده بود) یا هست کرده اول. عقل: (پس امرکه هست کردنست وعقل که هست کرده اول است پیشی ندارند بریک دیگر)
بوجودآورده پدیدآورده: (وچرا جایزنبود که هست کن هست کرده بود) یا هست کرده اول. عقل: (پس امرکه هست کردنست وعقل که هست کرده اول است پیشی ندارند بریک دیگر)