- دستواره
- آنچه که مانند دست باشد، آنچه که به اندازه دست باشد، عصا چوبدستی، دستبند سوار دستواره
معنی دستواره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اقتدار
دستبند دست برنجن
دستبند دست برنجن، ساعد بند آهنین که در روز جنگ به دست میکردند قولچاق، صدر مجلس مسند
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، اورنجن، دست برنجن، یاره، یارج، ایّاره، آورنجن، برنجن، دستینه، ورنجن، سوار
اره دستی
عصا، چوبدست
دستبند، چوبدستی، عصا، برای مثال وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمال الدین اسماعیل - ۱۲۱) ، دستیار، مددکار، همدست، برای مثال به ایران بسی دوستدارش بود / چو خاقان یکی دستوارش بود (فردوسی - ۸/۱۸۹)
چوبدستی، عصا
قلب مصنوعی
امکانات
ماحصل
روشنی خواستن، روشن گردانیدن، پیروزی یافتن روشن شدن، مدد خواستن بشعاع روشنی جستن
رای خواهی، سگال خواهی (سگال فکر اندیشه) بنگالش خواستن رای زدن مشورت خواستن مشورت کردن شورکردن، رایزنی صلاح پرسی، جمع استشارات
دیداری خواستن دیدار خواهی دیدار خواستن طلب زیادت کسی کردن
چیزی را به عاریه گرفتن
پراکنده خواستن، گرم شدن بازار، شتابان راندن، ترسایندگی
جسمی است گرد، بن او وسر اودو دایره میباشد وبه یکدیگر موازی
محکمی، قرصی، متانت
پاسخ خواستن گم شدن پر شدن
پناه بردن وبه معنی اجاره کردن (در اجاره املاک) زینهار خواستن
گردشدن، به گرد چیزی درآمدن، گردی گرد شدگی گرد گشتن گرد بر آمدن، بشکل دایره بودن، گردی تدویر
خواستن بهترین امرین، طلب خیر کردن، نیکوئی جستن
نشیمن و خوابگاه و طویله
دستوانه سوار، دستکش چرمین که بازداران بدست کنند تا از آسیب چنگال باز مصون مانند
دستار کوچک دستمال، عمامه کوچک
دستبند دست برنجن
مددکاری، حمایت
جمع دستور به سیاق عربی
سرمایه، مایه دست
آلتی از چوب یا فلز یا از شیشه که برای گشودن و بستن در بر در نصب کنند، دستگیره خطر در قطار
با دست کار کردن، صنعت یدی، دست بردن در چیزی تصرف کردن، مرمت
صمیمانه، دوستانه