دست آس، ارۀ کوچکی که به یک دست کار فرمایند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). ظاهراً مصحف دستوره یا دستره است، داس کوچک دندانه دار. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
دست آس، ارۀ کوچکی که به یک دست کار فرمایند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). ظاهراً مصحف دستوره یا دستره است، داس کوچک دندانه دار. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
دست مانند، چیزی که مانند دست یا به اندازۀ کف دست باشد، کنایه از دفتر بغلی، کنایه از دفترچه ای که حساب های سردستی را در آن بنویسند دستک زدن: زدن کف دو دست بر یکدیگر، دست زدن
دست مانند، چیزی که مانند دست یا به اندازۀ کف دست باشد، کنایه از دفتر بغلی، کنایه از دفترچه ای که حساب های سردستی را در آن بنویسند دستک زدن: زدن کف دو دست بر یکدیگر، دست زدن
فرمان، قاعده و قانون، آیین و روش، اجازه، پروانه، رخصت، برای مثال تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست (مولوی - ۳۵)، در علوم ادبی علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جمله ها، روابط و ظرفیت های آن ها، صاحب مسند، وزیر، برای مثال این که دستور تیزبین من است / در حفاظ گله امین من است (نظامی۴ - ۷۲۰)، مشاور
فرمان، قاعده و قانون، آیین و روش، اجازه، پروانه، رخصت، برای مِثال تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست (مولوی - ۳۵)، در علوم ادبی علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جمله ها، روابط و ظرفیت های آن ها، صاحب مسند، وزیر، برای مِثال این که دستور تیزبین من است / در حفاظ گله امین من است (نظامی۴ - ۷۲۰)، مشاور
شخصی که اقرار و اعتراف به امری بکند، مقر، معترف هستو شدن: اقرار کردن، اعتراف کردن، برای مثال به هستیش هستو شدی از نخست / اگر خویشتن را شناسی درست (اسدی - مجمع الفرس - هستو)
شخصی که اقرار و اعتراف به امری بکند، مُقِر، معترف هستو شدن: اقرار کردن، اعتراف کردن، برای مِثال به هستیش هستو شدی از نخست / اگر خویشتن را شناسی درست (اسدی - مجمع الفرس - هستو)
آنچه مانند دست یا به اندازۀ دست باشد، چیزی که تمام آن یا دنبالۀ آن در دست گرفته شود مثلاً دستۀ شمشیر، دستۀ تبر، دستۀ تار، دستۀ کوزه، دستۀ گل، دستۀ علف، دستۀ کاغذ، گروهی از مردم که در یک جا و با هم باشند یا با هم حرکت کنند، عده ای ورزشکار که در نوعی از ورزش با هم کار کنند، عده ای نوازنده و خواننده که آهنگی را با هم بنوازند و بخوانند
آنچه مانند دست یا به اندازۀ دست باشد، چیزی که تمام آن یا دنبالۀ آن در دست گرفته شود مثلاً دستۀ شمشیر، دستۀ تبر، دستۀ تار، دستۀ کوزه، دستۀ گل، دستۀ علف، دستۀ کاغذ، گروهی از مردم که در یک جا و با هم باشند یا با هم حرکت کنند، عده ای ورزشکار که در نوعی از ورزش با هم کار کنند، عده ای نوازنده و خواننده که آهنگی را با هم بنوازند و بخوانند
معرب از دستور فارسی است زیرا درعرب وزن فعلول نیامده است، قاعده که برطبق آن عمل شود، اجازه. (اقرب الموارد) ، دفتری که نام سپاهیان و مستمری آنان در آن نوشته شود و یا دفتری که قوانین و ضوابط مملکت در آن نوشته شود. (از اقرب الموارد). دفتر. (لغت نامۀ مقامات حریری). کتابی که در او مایحتاج چیزها نوشته شده باشد. (منتهی الارب) (برهان) ، نسخۀ جامع کل حساب که نسخه های دیگر از آن بردارند. (از منتهی الارب) ، وزیر. (برهان). وزیر، و آن تشبیه به قاعده است. (از اقرب الموارد) ، آنکه در تمشیت امور بر او اعتماد کنند. (از منتهی الارب). کسی که بر قول او اعتماد کنند. (برهان). ج، دساتیر. و رجوع به دستور در تمام معانی شود
معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است، قاعده که برطبق آن عمل شود، اجازه. (اقرب الموارد) ، دفتری که نام سپاهیان و مستمری آنان در آن نوشته شود و یا دفتری که قوانین و ضوابط مملکت در آن نوشته شود. (از اقرب الموارد). دفتر. (لغت نامۀ مقامات حریری). کتابی که در او مایحتاج چیزها نوشته شده باشد. (منتهی الارب) (برهان) ، نسخۀ جامع کل حساب که نسخه های دیگر از آن بردارند. (از منتهی الارب) ، وزیر. (برهان). وزیر، و آن تشبیه به قاعده است. (از اقرب الموارد) ، آنکه در تمشیت امور بر او اعتماد کنند. (از منتهی الارب). کسی که بر قول او اعتماد کنند. (برهان). ج، دساتیر. و رجوع به دَستور در تمام معانی شود
نام قریه ای به اهواز و نسبت بدان دستوائی و دستوانی است و جامه های دستوانی منسوب بدانجاست. کوره ای است از کوره های اهواز. (تهذیب التهذیب). از آنجاست ابوبکر حشام بن ابی عبداﷲ البکری البصری الدستوائی. (عیون الاخبار ج 2 ص 288 حاشیه). و رجوع به عقد الفرید ج 7 ص 285 شود. نام محله ای است به شوشتر که نعمتی خانه باشد، گویند عربی است و شاید فارسی مخفف دستوار باشد و آن به معنای عصای دست پیران، چه آن محله بسبب وفور عصا نگهدارنده نام آن شهر است، و یا مخفف دستواره است به معنی دست مانند، چه آن محله بمنزلۀ دست و بازوست در کار زراعت، و یا مخفف دستوانه است به معنی صدر مجلس و مسند و آن محله نیز صدر شهر است به اعتبار بودن سادات و علما و صدور در آنجا. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
نام قریه ای به اهواز و نسبت بدان دستوائی و دستوانی است و جامه های دستوانی منسوب بدانجاست. کوره ای است از کوره های اهواز. (تهذیب التهذیب). از آنجاست ابوبکر حشام بن ابی عبداﷲ البکری البصری الدستوائی. (عیون الاخبار ج 2 ص 288 حاشیه). و رجوع به عقد الفرید ج 7 ص 285 شود. نام محله ای است به شوشتر که نعمتی خانه باشد، گویند عربی است و شاید فارسی مخفف دستوار باشد و آن به معنای عصای دست پیران، چه آن محله بسبب وفور عصا نگهدارنده نام آن شهر است، و یا مخفف دستواره است به معنی دست مانند، چه آن محله بمنزلۀ دست و بازوست در کار زراعت، و یا مخفف دستوانه است به معنی صدر مجلس و مسند و آن محله نیز صدر شهر است به اعتبار بودن سادات و علما و صدور در آنجا. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
منسوب به دست مربوط به دست، ظرفی که بدست توان برداشت و استعمال کرد، دستینه دست برنجن. یا دستی و پشت دستی در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند و مراد آنست که در پیش تو پشت دست بر زمین گذاشته ایم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند)
منسوب به دست مربوط به دست، ظرفی که بدست توان برداشت و استعمال کرد، دستینه دست برنجن. یا دستی و پشت دستی در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند و مراد آنست که در پیش تو پشت دست بر زمین گذاشته ایم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند)
پارسی تازی گشته دستور آیین صاحب دست و مسند، وزیر، آنکه در تمشیت امور بدو اعتماد کند، روحانی زردشتی، رخصت اجازه، قانون آیین روش، برنامه، یکی از شعب ادبیات که از انواع کلمه بحث کند و بدان درست گفتن و درست نوشتن را آموزند، چوب گنده درازی که بعرض بر بالای کشتی می انداختند و میزان کشتی را بدان نگاه میداشتند، چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد، ارزیابی مالیات یا دستور اصل توافق اصلی و اساسی در مورد پرداخت مالیات
پارسی تازی گشته دستور آیین صاحب دست و مسند، وزیر، آنکه در تمشیت امور بدو اعتماد کند، روحانی زردشتی، رخصت اجازه، قانون آیین روش، برنامه، یکی از شعب ادبیات که از انواع کلمه بحث کند و بدان درست گفتن و درست نوشتن را آموزند، چوب گنده درازی که بعرض بر بالای کشتی می انداختند و میزان کشتی را بدان نگاه میداشتند، چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد، ارزیابی مالیات یا دستور اصل توافق اصلی و اساسی در مورد پرداخت مالیات
منسوب به دست، مربوط به دست، ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد، دستینه، دست برنجن. دستی و پشت دستی، در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند
منسوب به دست، مربوط به دست، ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد، دستینه، دست برنجن. دستی و پشت دستی، در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند
آن چه مانند دست باشد، آن قسمت از اشیاء مانند شمشیر، اره، تیشه، خنجر و کارد که به دست گیرند، گروهی از مردم که در جایی گرد آیند، واحدی از ورزشکاران که با هم در انواع ورزش همکاری کنند، مجموعه ای از یک چیز
آن چه مانند دست باشد، آن قسمت از اشیاء مانند شمشیر، اره، تیشه، خنجر و کارد که به دست گیرند، گروهی از مردم که در جایی گرد آیند، واحدی از ورزشکاران که با هم در انواع ورزش همکاری کنند، مجموعه ای از یک چیز