جدول جو
جدول جو

معنی دستنبد - جستجوی لغت در جدول جو

دستنبد
(دَ تَمْ بَ / بُ)
نوعی از رقص. (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه دستبند است. رجوع به دستبند شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
آنکه آگاهی می دهد، آگاه کننده، طالب آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستگرد
تصویر دستگرد
قریه، زمین و ملک زراعتی، دسکره، بنایی کوشک مانند که بر گرد خانه ها باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستبرد
تصویر دستبرد
دزدی، چپاول، غارت، تردستی، چیرگی، تصرف، پیشی و سبق بردن
دستبرد از چیزی بردن: کنایه از بر چیزی پیشی گرفتن، برای مثال تکاور دستبرد از باد می برد / زمین را دور چرخ از یاد می برد (نظامی۲ - ۱۴۵)
دستبرد زدن: دزدی کردن، چیزی را ربودن، غارت کردن، حمله و هجوم بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستبند
تصویر دستبند
حلقه و زنجیری از طلا یا نقره یا چیز دیگر که زنان به مچ دست خود می بندند، دست برنجن، النگو، برنجن، ورنجن، اورنجن، آورنجن، دست برنجن، سوار، یاره، یارج، دستیاره، دستینه،
دو حلقۀ فلزی متصل به هم که با آن هر دو دست شخص تبهکار را به هم می بندند،
نوعی رقص که چند تن دست به دست یکدیگر می دهند و با هم می رقصند، برای مثال به هر برزن آوای خنیاگران / به هر گوشه ای دستبند سران (اسدی - ۲۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استناد
تصویر استناد
تکیه کردن به سند یا مدرک و آن را پشتوانۀ عمل، گفته یا ادعا قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستنبو
تصویر دستنبو
میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
یاری خواهنده، دلیر، توانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط کننده، درک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
پولی که در ازای کاری به کسی بدهند، مزد کار، اجرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستمرد
تصویر دستمرد
یار، مددکار، معاون، دستیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستجرد
تصویر دستجرد
دستگرد، قریه، زمین و ملک زراعتی، دسکره، بنایی کوشک مانند که بر گرد خانه ها باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط شده، استخراج شده، درک شده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ تَ بَ)
بازیی است مجوس را که دست یکدیگر را گرفته به دور هم می چرخند همچون رقصیدن. (از اقرب الموارد). قسمی بازی که عرب آنرا دعکسه گویند. (از مهذب الاسماء). نوعی از رقص ایرانیان قدیم که دست یکدیگررا گرفته و می چرخند و آنرا عرب دعکسه ساخته است. (از قاموس) : و من حذق الموسیقار أن یستعمل الالحان المشاکله للازمان فی الاحوال المشاکله بعضها لبعض و هو أن یبتدی فی مجالس الدعوات و الولائم و الشرب بالألحان التی تقوم الاخلاق و الجود و الکرم و السخاء مثل ثقیل الاول و ما شاکلها، ثم یتبعها بالالحان المفرحه المطربه مثل الهزج و الرمل و عند الرقص، و الدستبند الماخوری و ما شاکله و فی آخر المجلس ان خاف من السکاری الشغب و العربده و الخصومه أن یستعمل الالحان الملینه المنومه الحزینه. (رسائل اخوان الصفا).
أو الفتیات حین لبسن خضراً
من الدیباج یوم الدستبند.
(از ترجمه محاسن اصفهان).
دعکسه، دستبند بازیدن. (از منتهی الارب). و رجوع به دستبند شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَمْ)
دستنبوی. دست بویه. شمام. دستنبویه. شمامه. ابن البیطار گوید در شام آن را لفاح گویند با اینکه لفاح چیز دیگر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). گلوله ای از عنبر و مشک و دیگر عطریات که به دست گرفته ببویند. (جهانگیری) شمامه. لفّاح. (دهار) :
همه گفتار خوب و بی کردار
بی مزه و بس نکو چو دستنبو.
ناصرخسرو.
در دست کمال آن مطهر
دستنبوی است خلد انور.
خاقانی.
در کف بخت بلندش زاختران
هفت دستنبوی زیبا دیده ام.
خاقانی.
سرخ جامی چون شفق در دست و آنگه در صبوح
لخلخه از صبح و دستنبو ز اختر ساختند.
خاقانی.
دانۀ نار بهشت و دستنبوی باغ ارم به ودیعت ستده. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 186).
بودم از گنج نهانی بی خبر
ورنه دستنبوی من بودی بتر.
مولوی.
یار دستنبو بدستم داد و دستم بو گرفت
وه چه دستنبو که دستم بوی دست او گرفت.
؟
، هر میوۀ خوشبوی را که به دست گرفته ببویند نیز دستنبو توان گفت خصوصاً خیارک باشد که بغایت خوشبوی بود. (جهانگیری) ، ثمری باشد کوچکتر از خربزه که آنرا به هندی کچری نامند. (آنندراج). دستنبوی. دستنبویه
لغت نامه دهخدا
گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگرد
تصویر دستگرد
قریه، زمین زراعتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
مزدوری که به تازی اجرت گویند، اجرت کار، حق الزحمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستبرد
تصویر دستبرد
دزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست نقد
تصویر دست نقد
عجالتاً، فعلاً
فرهنگ لغت هوشیار
لعل و مروارید و امثال آنرا گویند که زنان بر رشته کشند و بر دست بندند، دستینه زنان آلاتی که زنان در دست کنند، زینت از طلا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
پشت بر نهادن، پناه بردن، پناه دادن، یافته آوردن (یافته هم آوای بافته قبض وصول حجت را گویند) پشت دادن پشت نهادن بسوی چیزی، پناه بکسی دادن، پناه بکسی بردن، نسبت کردن بر برداشتن بکسی، سند قرار دادن چیزی را، جمع استنادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنبا
تصویر استنبا
خبر جستن در جستجوی خبر بر آمدن خبر پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
زشت کریه درشت و ناتراشیده، صورتی بغایت کریه منظر، کابوس بختک، دیو، دلیر صاحب قوت
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعبد
تصویر مستعبد
عبادتگاه، به بندگی گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستنبو
تصویر دستنبو
((~. تَ))
میوه ای زرد رنگ و خوشبو شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، میوه یا هر چیز خوشبو که برای معطر شدن در دست گیرند، دست انبویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استناد
تصویر استناد
گواهمندی، گواه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستجرد
تصویر دستجرد
دستگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستامد
تصویر دستامد
حاصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستبرد
تصویر دستبرد
سرقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستگرد
تصویر دستگرد
دستجرد، تسبیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
حق الزحمه، حقوق، اجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
بخو، النگو، دستیاره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دستبند نیز از چیزهایی است که دیدنش در خواب برای مردان خوب نیست و برای زنان نیکو می باشد. نوشته اند که دستبند برای زنان در خواب شوهر است و برای مردان غم و اندوه است و میزان غم و اندوه به ارزش و بزرگی و کوچکی دستبند مربوط می گردد. اگر در خواب ببینید که دستبند بسته اید به غم و اندوه گرفتار می شوید یا بدهی بار می آورید ولی اگر زنی ببیند که دستبند دارد به اندازه ارزانی و گرانی آن با شوهرش روابط خوب ایجاد می کند. نوشته اند که اگر زنی در خواب ببیند دستبند گران بهایی بسته کار شوهرش رونق پیدا می کند و شان و شخصیت می یابد و سود عایدش می شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب