جدول جو
جدول جو

معنی دستمبو - جستجوی لغت در جدول جو

دستمبو
نوعی طالبی زینتی و خوشبو، دستنبو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دسامبر
تصویر دسامبر
ماه دوازدهم از تقویم فرنگی مطابق ۱۰ آذر تا ۱۰ دی
فرهنگ فارسی عمید
تکۀ پارچه که با آن دست و دهان و بینی را پاک می کنند یا چیزی در آن می ببندند و یا برای خشک کردن و پاک کردن جایی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستنبو
تصویر دستنبو
میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستمرد
تصویر دستمرد
یار، مددکار، معاون، دستیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست بوس
تصویر دست بوس
کسی که دست دیگری را ببوسد، دست بوسی، برای مثال به عزم دست بوسش قاف تا قاف / کمر بسته کله داران اطراف (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
پولی که در ازای کاری به کسی بدهند، مزد کار، اجرت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ تَمْ)
دستنبوی. دست بویه. شمام. دستنبویه. شمامه. ابن البیطار گوید در شام آن را لفاح گویند با اینکه لفاح چیز دیگر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). گلوله ای از عنبر و مشک و دیگر عطریات که به دست گرفته ببویند. (جهانگیری) شمامه. لفّاح. (دهار) :
همه گفتار خوب و بی کردار
بی مزه و بس نکو چو دستنبو.
ناصرخسرو.
در دست کمال آن مطهر
دستنبوی است خلد انور.
خاقانی.
در کف بخت بلندش زاختران
هفت دستنبوی زیبا دیده ام.
خاقانی.
سرخ جامی چون شفق در دست و آنگه در صبوح
لخلخه از صبح و دستنبو ز اختر ساختند.
خاقانی.
دانۀ نار بهشت و دستنبوی باغ ارم به ودیعت ستده. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 186).
بودم از گنج نهانی بی خبر
ورنه دستنبوی من بودی بتر.
مولوی.
یار دستنبو بدستم داد و دستم بو گرفت
وه چه دستنبو که دستم بوی دست او گرفت.
؟
، هر میوۀ خوشبوی را که به دست گرفته ببویند نیز دستنبو توان گفت خصوصاً خیارک باشد که بغایت خوشبوی بود. (جهانگیری) ، ثمری باشد کوچکتر از خربزه که آنرا به هندی کچری نامند. (آنندراج). دستنبوی. دستنبویه
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستمال
تصویر دستمال
مالیده شده، بدست، هرچه بدست مالند، ملموس دست
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دست دیگری را بوسد، دستبوسی:) باحر از دولت دستبوس همایون مستسعد گشت. (ظفر نامه یزدی ج 2 ص 412)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسامبر
تصویر دسامبر
ماه دوازده فرانسوی میان نوامبر و ژانویه
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
مزدوری که به تازی اجرت گویند، اجرت کار، حق الزحمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمال
تصویر دستمال
با دست مالیده شده، مجازاً مغلوب
دستمال ابریشمی یا یزدی برداشتن: کنایه از شروع به چاپلوسی و تملق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستمال
تصویر دستمال
پارچه ای برای پاک کردن دست و دهان، یا چیزهای دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دسامبر
تصویر دسامبر
((دِ مْ بْ))
دوازدهمین ماه فرنگی مطابق آذر و دی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستنبو
تصویر دستنبو
((~. تَ))
میوه ای زرد رنگ و خوشبو شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، میوه یا هر چیز خوشبو که برای معطر شدن در دست گیرند، دست انبویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
حق الزحمه، حقوق، اجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
Emolument, Remuneration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
rémunération
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
Entlohnung, Vergütung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
винагорода
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
wynagrodzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
薪水 , 报酬
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
salário, remuneração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
stipendio, compenso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
salario, remuneración
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
вознаграждение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
salaris, beloning
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
เงินเดือน , ค่าตอบแทน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
gaji, honorarium
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
वेतन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
שכר , תַשׂכּוּרֶת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
給料 , 報酬
دیکشنری فارسی به ژاپنی